eitaa logo
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
58 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
47 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سوال: اون دنیا خداوند خانم‌های بدحجاب و بی‌حجاب را از موهایشان آویزان می‌کند و شکنجه می‌دهد؟! 🔹پاسخ جالب را از زبان دکتر غلامی بشنوید 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
🌷اولین شهیده انقلاب اسلامی 🌷شهیده محبوبه دانش آشتیانی 🌷 در روز ١٧ شهریور، جمعه ی سیاه، علی رغم اصرار تظاهر کنندگان مبنی بر ترک صحنه درگیری، در پاسخ به آنها گفت: «اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر کار غلطی است که شما هم باید بروید.» 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
ابتدا به دخترانتان هدیه دهید بعد پسران پیامبر اکرم(ص) فرمودند: هر کس به بازار رود و هدیه ای برای خانواده اش بخرد و ببرد، [پاداش او ] مانند کسی است که برای نیازمندان صدقه(نیکی) می برد [ . و هنگامی که هدیه را به خانه می برد]، باید، قبل از پسران، به دختران بدهد. زیرا کسی که دخترش را شادمان کند، مانند کسی است که یک بنده از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده است. و هر کس [با دادن هدیه ای ] چشم پسری را روشن کند، گویا از ترس خدا گریسته است و هر کس از ترس خدا بگرید، خداوند او را داخل نعمت های بهشت کند.» 📔وسائل الشیعة،ج۱۵،ص۲۲۷ 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 زن ایرانی 🇮🇷 1️⃣ قسمت اول 🎞 "زن ایرانی" نام مجموعه ویدئوهای یک دقیقه‌ای است که در ابتدا به بررسی نقش زنان ایران در تاریخ معاصر میپردازد و سپس به جایگاه اجتماعی زنان در پیش و پس از انقلاب می‌پردازد. ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 زن ایرانی 🇮🇷 2️⃣ قسمت دوم: قیام گوهرشاد 🎞 "زن ایرانی" نام مجموعه ویدئوهای یک دقیقه‌ای است که در ابتدا به بررسی نقش زنان ایران در تاریخ معاصر ایران میپردازد و سپس به جایگاه اجتماعی زنان در پیش و پس از انقلاب خواهد پرداخت. 🍃 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 زن ایرانی 🇮🇷 3⃣ قسمت سوم: شهدای زن انقلاب 🎞 زنان مشهدی در ۱۷ دی ۵۶ اولین تظاهرات را برپا کردند؛ یعنی دو روز زودتر از قیام ۱۹ دی قم. در انقلاب مجموعا ۳۹۶ زن به شهادت رسیدند. 🍃 💐🍃
🌷🍃 روزی که رضاخان 3 بار تحقیر شد! سپتامبر 15, 2016 امروز ۲۵ شهریور ۱۳۹۵ هفتاد و پنجمین سالروز یکی از مهم‌ترین و فراموش‌ناشدنی‌ترین وقایع تاریخ ایران است. به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر با این مقدمه در «عصر ایران» نوشت: ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ روس‌ها به تهران نزدیک می‌شدند و رضا شاه که تا صبح نخوابیده و سراسیمه قدم می‌زد، پذیرفت که فرمول محمدعلی فروغی ( ذکاء الملک) هم می‌تواند جان او را نجات دهد و هم دودمان سلطنت پهلوی را بر باد نمی‌دهد؛ فرمولی که تأییدیه بریتانیا را هم داشت. فرمول فروغی این بود: رضا شاه ایران را ترک می‌کند تا روس‌ها که در راه تهران بودند از برچیدن اساس سلطنت و دستگیری رضاشاه به اتهام بی‌توجهی به اخراج کارشناسان آلمانی منصرف شوند و به جای انقراض سلطنت پهلوی به جای پدر، پسر ۲۲ ساله و خجول او بر تخت بنشیند. شاه جوان را کسی جدی نمی‌گرفت و برای دوران گذار گزینه مناسبی به نظر می‌رسید. رضا شاه شبانه از کاخ سعدآباد به کاخ مرمر آمد. همسر و فرزندان را پیشاپیش به اصفهان فرستاده بود. تنها محمدرضا در دربار بود. هیچ بدرقه‌ای هم در کار نبود. زمان به زیان رضاخان در گذر بود. می‌ترسید که روس‌ها برسند و چنانکه تهدید کرده‌اند‌ در تهران حمام خون به راه اندازند و پوست او را هم بکنند. انگلیسی‌ها اما به قوای روس پیغام فرستادند «شاه که دارد داوطلبانه می‌رود. دیگر از کی می‌خواهید انتقام بگیرید؟!» در کاخ مرمر تنها محمدعلی فروغی نخست‌وزیر و شکوه‌الملک حاضر بودند. کاروان شاه را پنج اتومبیل تشکیل می‌داد. اولی را خود او سوار شد. سه اتومبیل هم به اثاثیه اختصاص یافت و دو اتومبیل نیز اسکورت می‌کردند. آخرین گفت‌وگوی رضا شاه با فروغی و قبل از سوار شدن، قولی بود که دوباره گرفت و یک توصیه که بر آن تأکید داشت. قولی که گرفت این بود: «چنانکه قول داده‌اید محمدرضا، شاه شود.» همچنان نگران بود که انگلیسی‌ها یا فروغی او را فریب داده باشند و نه تنها محمدرضای جوان بر تخت سلطنت ننشیند که روس‌ها تهران را اشغال و ولیعهد را دستگیرکنند یا فروغی اعلام جمهوری کند و خود رئیس‌جمهور شود. فروغی اما دوباره تأکید کرد که انگلیس‌ها هرگز صحنه و تهران را به روس‌ها نخواهند سپرد و خود او نیز خیانت نخواهد کرد. توصیه رضا شاه هم جالب بود: «به هر قیمت مجلس را نگه دارید وگرنه تهران هرج و مرج می‌شود». حالا رضا شاه درمی‌یافت که پارلمان می‌تواند چه نقشی داشته باشد. او که امثال سیدحسن مدرس و دکتر محمد مصدق را از ادامه نمایندگی بازداشته و یکی را به تبعید فرستاده و همان جا جان او را هم ستانده و دیگری را به حبس انداخته و مجلس را با دخالت‌های گسترده از اعتبار و نفوذ انداخته بود، تازه می‌فهمید که مجلس می‌تواند چه جایگاه یگانه‌ای داشته باشد و چیست و قوام مُلک تنها به شاه نیست. قول را گرفت و آخرین توصیه را هم گفت و رفت. روس‌ها داشتند می‌آمدند و رضا شاه داشت می‌رفت. هنوز از استعفای او کسی خبر نداشت و وقتی رفت فروغی وارد دربار شد و تا محمدرضای جوان را دید تبریک گفت. تازه دیگران دریافتند قصه چیست و به ولیعهد دیروز که ناگاه در وسط معرکه می‌خواست شاه شود خبر داد فردا - ۲۶ شهریور - در مجلس شورای ملی سوگند یاد می‌کنید ولی بعد صلاح ندیدند تا فردا صبر کنند و جلسه فوق‌العاده تشکیل شد. از قشونی  که رضاشاه طی ۲۰ سال وزارت جنگ و نخست‌وزیری و سلطنت تقویت و تجهیز کرده بود، هیچ کاری برنیامد و طی سه روز فروپاشید و مردم هم تنها تماشا می‌کردند و شگفت‌آورتر اینکه سربازان سربازخانه‌ها را تخلیه کردند و رفتند. دیکتاتورها چنان قلمرو عمومی را تنگ و سرکوب می‌کنند که روز واقعه کسی نیست به فریادشان برسد. هر چند رضا شاه روز سوم شهریور تظاهر می‌کرد از حمله روس‌ها غافلگیر شده اما اتفاقا پیش‌بینی کرده بود که اگر نمی‌کرد در تیرماه دستور نمی‌داد در شمال و در نقاطی مین‌گذاری شود تا روس‌ها نتوانند وارد شوند و مین‌هایی هم کاشته شد اما خیلی زود دریافت این کار تنها آنها را جری‌تر می‌کند و مقاومتی هم در داخل درنمی‌گیرد. صبح ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ رضا شاه از تهران به سمت اصفهان حرکت کرد تا بعد از توقف در اصفهان و خلاص‌شدن از دست روس‌ها به کرمان و بندرعباس برود تا از آنجا با کشتی او را به هند منتقل کنند و در این پروسه سه بار تحقیر شد. بار اول هنگامی که او را در اصفهان نگاه داشتند و از او خواستند املاک خود را مصالحه کند؛ همان املاکی که منشاء بخشی از نارضایتی‌ها بود. قوام الملک شیرازی و دکتر محمد سجادی به اصفهان رفتند و املاک به نام محمدرضا شد. شاه جوان البته اندک زمانی بعد املاک را به اموال عمومی بازگرداند چون می‌دانست هم روز واقعه به کار نمی‌آید و هم او را ادامه‌دهنده راه پدر در تملک املاک نشان می‌دهد. ۱۲ سال بعد که از کشور گریخت مال چندانی با خود نتوانست ببرد و معلوم است که در ۱۲ سال اول که هنوز دیکتاتور نشده بود مالی نیندوخت و ثروت‌اندوزی م
ربوط به بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. تحقیر دوم هنگامی بود که چمدان‌های او را گشتند تا مبادا جواهرات سلطنتی را با خود برده باشد و شایعاتی درباره محتوای آنها درگرفت. رضا شاه هیچ گاه چنین احساس تحقیر نکرده بود حتی در ایام تنگدستی و قزاقی. تحقیر سوم هم هنگامی بود که دریافت قرار نیست به هند بروند. هم هند مستعمره بریتانیا بود و هم آفریقای جنوبی و به جای هند او را به جزیره موریس بردند و نهایت کاری که پادشاه ایران توانست انجام دهد، انتقال پدر از موریس بد آب و هوا به ژوهانسبورگ بود و نه تنها نتوانست او را به کشور بازگرداند که انتقال پیکر بی‌جان او هم سال‌ها بعد انجام پذیرفت. تا پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و سقوط سلطنت، یکی از میدان‌های اصلی تهران ۲۵ شهریور نام داشت تا یادآور آغاز سلطنت محمدرضا شاه باشد. اما آغازین روز شاهی او را باید ۲۶ شهریور دانست که در مجلس شورای ملی سوگند یاد کرد و این انتقال، سیمای ایران را از یک کشور اشغال‌شده و فاقد حکومت به دولتی تغییر داد که با تدبیر فروغی از بی‌طرفی هم خارج شد و پل پیروزی لقب گرفت و همانی شد که روزولت خواسته بود؛ همکاری برای مقابله با هیتلر. وقتی انگلستان و روسیه متحد شده بودند ایران چرا سیاست خود را تغییر ندهد؟ ۲۵ شهریور را می‌توان روز جستن رضاشاه از دست روس‌ها دانست ولو همان روز فروغی به شاه تبریک گفته باشد اما ۲۵ شهریور در عین اینکه یادآور آغاز دوران محمد رضا بود از پایان متفاوت و استعفای اجباری و تبعید پدر او نیز حکایت می‌کرد. با پیروزی انقلاب ۵۷ نام میدان ۲۵ شهریور تهران به «رضایی‌ها» تغییر کرد که یادآور ۴ برادر عضو مجاهدین خلق بود که در رژیم شاه کشته شده بودند. وقتی این سازمان رو در روی جمهوری اسلامی قرار گرفت و منافقین خوانده شد و حادثه ۷ تیر ۶۰ رقم خورد، نام میدان هم به ۷ تیر تغییر یافت و حالا هر چند دیگر میدانی به نام ۲۵ شهریور نیست اما از آن باید یاد کرد چرا که ۷۵ سال قبل را فرا یاد می‌آورد که شاه ایران آشفته و سراسیمه چاره‌ای جز ترک کشور ندید. هر چند که دیگر همچون گذشته محمدعلی فروغی در مظان اتهام نمی‌نشیند ... . انتهای پیام 🍃 🌷🍃
اگر پدرے نگذارد دخترش به خیابان برود تا از گرگ صفتان در امان باشد فقط دخترش را نجات داده.اما اگرمردها پسرانشان را تربیت ڪنندڪه ناموس برایشان مهم باشد،همه ے دختران را نجات داده اند. 🍃💞
🍃بگذارید تا هست، همه چیز برای آنان باشد. ☑️لباس‌های باز و امروزی برای آنان... ☑️ و تحسین‎ها برای آنان... ☑️زیبایی و برای آنان... ☑️والاترین مقام برای آنان... ☑️ژست‌های حیرت انگیز برای آنان... ☑️مقام داف بودن برای آنان... ☑️همه بی‎حیایی‎ها برای آنان... ☑️ و راحتی برای آنان... 🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 🍃و من... 🌺تنها همین را می‎خواهم 🎈و نیم نگاهی از آن بالا... 🌺 من!... قدر مطلق من است. 🍃چه خوب باشم و چه بد، از من انسانی خوب خواهد ساخت. ✅ 🍃 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 🇮🇷 قسمت چهارم 🎞 در این قسمت به بررسی نقش زنان در جنگ تحمیلی در خط مقدم و پشت جبهه‌ها پرداخته‌ایم. ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 🇮🇷 5️⃣ قسمت پنجم: پزشکان زن 🎞 در این قسمت به بررسی نقش زنان در جامعه پزشکی کشور میپردازیم. یکی از دغدغه‌های رهبر انقلاب، تربیت پزشکان زن متخصص است تا جامعه زنان برای درمان خود نیاز به مراجعه به پزشکان متخصص مرد نداشته باشند. 🌷 🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 زن ایرانی 🇮🇷 6⃣ قسمت ششم: ورزشکاران زن 🎞 در این قسمت به بررسی افتخارات زنان محجبه ایرانی در عرصه‌های مختلف ورزشی در دوران پس از انقلاب پرداخته‌ایم. 🌷 🕊🌷
سلام مهربانان همراه از فردا بشرط حیات با ادامه معرفی در خدمت شما هستم ببخشید اگر کوتاهی شد برنامه هایی داشتم فرصت اجرای این برنامه را نداشتم حلال بفرمایید التماس دعا 🌷💞🌷💞🌷💞🌷💞🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز با زندگینامه در خدمت شما هستیم 💎کانال ↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_madar ╚═════🍃🌾═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
امروز با زندگینامه #شهیده_منیره_سیف در خدمت شما هستیم 💎کانال #نگاه_مادر↙️ ╔═🕊🍃═════╗ 🆔 @Negah_mada
💌 شهیده منیره سیف، اول مهر ۱۳۳۸ در شهرستان نهاوند به دنیا آمد. پدرش قبل از انقلاب، مقنی بود و بعد از انقلاب به سپاه مرکزی تهران پیوست و با شروع جنگ از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام شد. مادرش نیز خانه‌دار بود. منیره، دومین فرزند خانواده بود. او تحصیلاتش را تا ابتدایی خواند. هم‌زمان با دوران تحصیلش، جریان انقلاب پیش آمد که او دیگر فرصتی جهت ادامه تحصیل پیدا نکرد. 🍃خانواده سیف، چهره شناخته‌شده و مذهبی در شهر نهاوند بودند که مورد کینه‌توزی‌های ضد انقلاب قرار گرفته بودند. در شامگاه ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ منافقین که از قبل منزل آنها را شناسایی کرده بودند، نارنجکی را به داخل منزل پرتاب می‌کنند. منیره سیف برای این‌که اعضای خانواده آسیب کمتری ببینند، خود را روی نارنجک پرتاب می‌کند که در این زمان نارنجک منفجر می‌شود و او به شهادت می‌رسد. 🍃فرصت زیادی نداشت، با این حال خیلی زود تصمیم گرفت و خودش را روی نارنجک انداخت. هفده سال بیشتر نداشت که این‌طوری بر اثر انفجار نارنجکی که منافقین به داخل حیاط خانه‌شان پرت کردند، شهید شد و جان بقیه را نجات داد. منافقین قبلا گفته بودند که ترورش می کنند. به‌گفته پدرش، اخطارشان این بود: «دست از حمایت امام و انقلاب بردار، وگرنه تو را ترور می‌کنیم.» 💌نحوه شهادت دخترم اين‌گونه بود حاج ابراهیم سیف که خودش یکی از رزمندگان افتخارآفرین هشت سال دفاع مقدس است، نحوه شهادت دخترش را این‌گونه روایت کرده و می‌گوید: منیره، دختر نوعروسم که فقط ۱۷ سال سن داشت، عاشق ولایت و حضرت امام خمینی رحمه‌الله علیه بود و برای پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام به ایران در روزهای قبل از انقلاب، روزه و خیرات نذر کرده بود و با پیروزی انقلاب، جذب کارهای فرهنگی، تربیتی و قرآنی در بسیج شده بود و در آن دوران حلقه‌ای از دختران انقلابی آن زمان را به دور خود جمع کرده بود. 🌷🍃چند نامه تهديدآميز ترور به دخترم داده بودند منافقین کوردل او را با چند نامه تهدید به ترور کرده بودند و به او گفته بودند دست از امام و انقلاب بردار وگرنه تو را ترور می‌کنیم که او توجه‌ای به نامه‌های تهدید آمیز آنها نکرد و در آخر نیز به خاطر عقیده‌اش و حمایت از امام و انقلاب، به‌دست منافقین با نارنجک ترور شد. در روز شهادتش، منافقین که می‌دانستند مردی در منزل نیست، به آن‌جا می‌روند و پس از در زدن و باز شدن آن از سوی دخترم، نارنجکی را به داخل حیاط پرت می‌کنند. منیره هم برای نجات جان بقیه، خودش را روی نارنجک می‌اندازد و بدنش متلاشی می شود. این رزمنده می‌گوید: در آن سال‌ها که اوج حملات ناجوانمردانه صدام و حامیان غربی و شرقی‌اش در جبهه‌ها بود، من و تنها پسرم در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم که این اتفاق ناگوار برای خانواده من رخ داد. ماجرا از این قرار بود که دختر نوعروسم منیره با نهادهای انقلابی همکاری فرهنگی داشت، چون در آن سال‌ها شرایط به گونه‌ای بود که هر کس در قبال انقلاب احساس وظیفه می‌کرد. منافقین آمریکایی او را شناسایی کرده و در چندین نامه او را به ترور تهدید کرده بودند اما او همچنان به وظیفه اسلامی و انقلابی خود عمل می‌کرد تا این‌که در یکی از شب‌های شهریور سال ۶۰ وقتی مطمئن شدند مردی در خانه نیست، در حالی‌که سفره شام پهن بود، درب حیاط را می‌زنند و به محض این‌که منیره به جلوی در منزل می‌رود، نارنجک را داخل خانه پرت می‌کنند که او با ایثار، خود را روی نارنجک می‌اندازد و از شهادت سایر اعضای خانواده که شامل خواهران و مادرش بود، جلوگیری می‌کند. 🌷حاج ابراهیم سیف ادامه داد: این در حالی بود که من و تنها پسرم در جبهه غرب کشور بودیم و از هیچ‌چیز خبر نداشتیم. وقتی برای مرخصی آمدیم، با مشاهده پرچم سیاه بر سر در خانه متوجه اتفاق ناگواری برای خانواده شدیم. پس از پرسش از همسایه‌ها آنها شرح ماجرا را برای ما گفتند. وقتی وارد حیاط منزل شدیم، با در و پنجره‌های شکسته روبرو شدیم و فهمیدیم مادر و بچه‌ها نیز مجروح شده‌ و در بیمارستان بستری‌ هستند. 🌷خواهر نوعروسم مظلومانه شهيد شد بعد از تماس بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) با آقای سیف، قرار شد شماره خواهرشان را بدهند. ایشان گفتند خواهرم در حادثه حضور داشته و بهتر می‌توانند توضیح بدهند. خانم زینب سیف، عضو کوچک خانواده سیف که در زمان حادثه ۹ سال داشته است، خواهرش را این‌گونه روایت کرد: قبل از انقلاب دختر‌ها باید بی‌حجاب به مدرسه می‌رفتند. به همین دلیل منیره فقط دوران ابتدایی را به مدرسه رفت و از ادامه تحصیل بازماند. با اوج گیری انقلاب، شور و اشتیاق منیره به اسلام، او را وارد فعالیت‌های انقلابی کرد. عاشق امام بود. در تظاهرات شرکت می‌کرد، عکس امام را می‌آورد. اعلامیه پخش می‌کرد. ✅ ادامه دارد..... 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 مکتب سلیمانی 🇯🇴
💌 #قسمت_اول شهیده منیره سیف، اول مهر ۱۳۳۸ در شهرستان نهاوند به دنیا آمد. پدرش قبل از انقلاب، مقنی
💌 🌷🍃 با شروع جنگ پدر و برادرم به جبهه رفتند. خواهر بزرگمان ازدواج کرده بود و منیره به عنوان بزرگ خانواده بود. درایت و مدیریتش در زندگی بسیار خوب بود. دقیق بود و به کارهای منزل رسیدگی می‌کرد. به مسائل دینی‌اش توجه خاصی داشت. با انضباط و مرتب بود. بسیار مهربان و خوش‌خنده بود و همه به خاطر این مهربانی جذبش می‌شدند و از او پیروی می‌کردند. در مقابل کسانی که نسبت به امام و انقلاب مغرضانه رفتار می‌کردند، شجاعانه برخورد می‌کرد. نسبت به مسائل و اتفاقات روز بسیار آگاه بود و جریان‌ها را دنبال می‌کرد. منیره ۲۱ سالش بود که ازدواج کرد. خانواده همسرش خیلی اصرار داشتند که زود‌تر به منزل خودشان بروند. اما خواهرم از شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن بسیار ناراحت بود و می‌گفت: آمادگی‌اش را ندارم. پدرم، چهره سر‌شناس و مذهبی نهاوند بود. از این جهت نسبت به خانواده ما حساسیت زیادی به‌وجود آمده بود. منافقین در منزلمان، نامه‌های تهدیدآمیز می‌انداختند اما منیره با آرامش خود، ما را آرام می‌کرد. 🌷🌷🍃 قبل از شهادت منیره، نامه‌های تهدیدآمیز بیشتر شده بود. ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ بود. من و منیره در کوچه بازی می‌کردیم. مادرم ما را جهت انجام کاری، بیرون فرستاده بود. وقتی برگشتیم غروب بود و هوا تاریک شده بود. چند موتور سوار را در کوچه دیدیم. وقتی وارد منزل شدیم، دیدم خواهرم فریبا مضطرب است. او دو نفر را دیده بود که از پنجره آشپزخانه مشرف به کوچه آویزان شده و داخل را نگاه می‌کردند. ساعت 8:30 شب بود که همگی جهت صرف شام به آشپزخانه رفته بودیم. منیره در حیاط بود. مادرم رفت تا برای شام صدایش کند اما او اشتها نداشت و به خاطر شهادت شهیدان رجایی و باهنر ناراحت بود. با اصرار مادرم آمد اما دم در آشپزخانه نشست. خواهرم فریبا دائم از دو مرد پشت پنجره می‌گفت. ناگهان صدای خرد شدن شیشه را شنیدم. برگشتم تا نگاه کنم، شیشه‌ها روی سر و گردنم ریخته بود و خون فوران می‌کرد. منیره گفت: «مادر، زینب.»🌷🍃 نارنجکی وسط سفره روی نان سنگک افتاده بود. درشت و سبز رنگ بود و جرقه می‌زد. همه نگاهش می‌کردیم. فقط یادم است که منیره گفت: «نارنجک جنگی». اوضاع عجیبی شده بود، هر کسی فرار می‌کرد. صدای خرد شدن شیشه‌ها می‌آمد. لامپ‌های خانه ترکیده بود و تاریکی مطلق بود. هم‌زمان داخل خانه، کوکتل مولوتف ‌انداختند. خانه پر از خاک، دود و خاکستر شده بود. همه می‌دویدیم. صدای الله اکبر گفتن خواهرم معصومه را می‌شنیدم. ناگهان صدای مهیبی شنیدم. به خود آمدم و دیدم وسط حیات هستم. دو خواهر دیگرم را می‌دیدم. از منیره و مادرم خبری نبود. مادرم می‌گفت: «بچه‌ها نگران نباشید. چند تا شیشه خرد شده. همه این‌ها فدای سر امام.» مادرم به دنبال منیره می‌گشت. مادرم وارد اتاق شده بود و جایی را نمی‌دید به همین دلیل سینه‌خیز می‌رفت، روی زمین دست می‌کشید. فکر می‌کرد که شاید منیره در حین فرار در اتاق افتاده باشد. در اتاق خانه، به برآمدگی بر می‌خورد. مادرم دستش به پای خواهرم خورده بود و او را می‌کشید. از دور، قلب منیره را می‌دیدم. یک تکه از قلبش بیرون زده بود و آخرین ضربان‌ها را می‌زد. مغزش از گوش‌هایش بیرون زده بود. دستش از آرنج قطع شده بود. از شاهرگش به شدت خون فواره می‌زد و به اطراف می‌پاشید. همه بدنش پر از ترکش بود و گوشت‌های تنش به دیوار‌ها و سقف پرتاب شده بود. کوکتل مولوتف در موهای او گیر کرده و تا نیمه مو‌هایش سوخته و فیتیله خاموش می‌شود. آثار دست خونی‌اش روی در نشان می‌داد که می‌خواست نارنجک را بیرون بیاندازد اما آن منافقین از خدا بی‌خبر پنجره را از آن طرف می‌بندند. منیره وقتی می‌بیند چاره‌ای ندارد، خود را روی نارنجک می‌اندازد و منفجر می‌شود. بعد از آن، خواهرم را با ماشین یکی از همسایه‌ها بردیم. آن شب در سردخانه بود. یکی از خواهرانم بستری شد. من هم ترکش خورده بودم. همسرش از این خبر ناگوار شوکه شد و چند روز در بیمارستان بستری بود. خواهرم را ۴ بار کفن کردند و در ‌‌نهایت با کفن خونی به خاک سپرده شد. شش روز از شهادت خواهرم گذشته بود که پدرم از جبهه برگشت. در آغوش پدرم رفتم و خبر شهادت منیره را به او دادم. پدرم خیلی قوی بود. چشمانش پر از اشک شد و گفت: منیره به آرزویش رسید. آرزوی همه ما شهادت است. ۲۵ روز از شهادتش گذشته بودکه برادرم از جبهه آمد. او قضیه را از روزنامه مطلع شده بود.🌷🍃 بای ذنب قتلت؟ اگر منافقین را ببینم می‌گویم به کدامین گناه او را کشتید؟ منافقین برای قدرت‌طلبی، ریاست‌طلبی و امور دنیا افراد را قتل عام می‌کنند. به چه جرم و گناهی؟ باید جوابگو باشند. خواهرم یک نمونه از هزاران تن است. شهدای ترور، مظلومانه به شهادت رسید 🌷 برای شادی روح شهدا و این شهیده صلواتی هدیه کنیم 🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🧕🕊🧕🕊 🍃💐🍃 زن مسلمان آن زنے است ڪہ : ◄هم خود را ◄هم خود را ◄هم خود را ◄هم خودراحفظ میڪند... 💐💐💐 🧕🌹🧕🌹🧕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️عصر در خرابه نشسته بود. جمعی از شامی را دید که در رفت و آمد هستند. 🍂پرسید: "عمه جان! اینان کجا می‎روند؟" 🍃حضرت زینب (س) فرمودند: "به خانه هایشان". 🍂پرسید: "مگر ما خانه نداریم؟" 🍃فرمودند: "خانه ما در مدینه است". ☘️تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با در ذهن او آمد. 🍂پرسید: "پدرم کجاست؟" 🍃فرمودند: "سفر". ☘️به گوشه خرابه رفته و با غم و اندوه به خواب رفت. ظاهراً در عالم پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و مجدداً سراغ پدر را گرفت. 💥خبر را به یزید ملعون رساندند، دستور داد سر بریده پدر را برایش ببرند. ☘️رأس مطهر سیدالشهدا را در میان طَبَق، وارد کردند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر را دید و آن را در آغوش کشید. 🍂بر پیشانی و لب‎های پدر بوسه زد و آه و ناله‎اش بلندتر شد و گفت: "پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگ‎های گردنت را بریده؟ چه کسی مرا در کودکی کرد؟ کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می‎دادم، ولی محاسنت را، خضاب شده به خونت نمی‎دیدم". ☘️دختر خردسال آن قدر شیرین زبانی کرد تا شد. همه خیال کردند به رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند. 📚شرح شمع: ص 310، نفس المهموم 456، الدمع الساکه 141 🍁 (س) با آن سن کم، از نداشتن (روسری و روپوش) اظهار بيزاری داشتند و می‌توان اين را، به‌عنوان برای و معرفی كرد. 🍂.
سلام علیکم عظم الله اجورکم ضمن عرض تسلیت، تقدیم با احترام👇 خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا... شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا... خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز بهشت چادر زهراست بسترم مثلا دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم خیال کن که همان نازدخترم مثلا... بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا... کبود نیست کمی خاکی است صورت من نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند مراقب است عموی دلاورم مثلا شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند ولی رسید به دادم برادرم مثلا... به روی نیزه کنار تو دید یک سر را رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا