eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
8 فایل
کانال ترویج مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 ۱)اعزام راویان تخصصی مکتب ۲)برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استاد،مربی وراوی مکتب ۳)اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان ۴)برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @Mojtabas1358
مشاهده در ایتا
دانلود
ما باید فکرمان را مغزمان را با خدا آمیختھ کنیم؛ فکرمان فقط جھاد باشد؛ فکر باید صد در صد جھاد باشد. ‌‌‌ - حاج قاسم سلیمانۍ - -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌷. همیشہ‌مےگفت: . واسہ‌ڪےڪارمےڪنے؟ . مےگفتم:امام‌حسین . مےگفت:پس‌حرف‌هارو‌بیخیال . ڪار‌خودت‌روبڪن . جوابش‌باامام‌حسین 🌷شہیدمحمدحسین‌محمدخانے -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏️قصه دلبــــــــــری♥️ یکی یکی درجیبهای کتش دست میکرد. هرچه بیرون می آورد، تمامی نداشت. باهمان هدیه ها جادویم کرد: تکه ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهروتسبیح تربت با کلی خرت وپرتهایی که از لبنان وسوریه خریده بود. تیرخلاص رازد. صدایش راپایین تر آوردوگفت:«دوتا نامه نوشتم براتون: یکی توی حرم امام رضا علیه السلام ویکی کنارشهدای گمنام بهشت زهرا!» برگه ها را گذاشت جلوی رویم، کاغذکوچکی هم گذاشت روی آنها. درشت نوشه بود. ازهمانجا خواندم؛ زبانم قفل شد: تومرجانی، تودرجانی، تومروارید غلتانی اگرقلبم صدف باشدمیان آن تو پنهانی مادروخاله ام آمدندوبه او گفتند:«هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلا دور گاز پیدایش نمیشه. یه پوست تخمه جابه جا نمیکنه! خیلی نازنازیه!» خندیدوگفت:«من فکر کردم چه مسئله ی مهمی میخواین بگین! ایناکه مهم نیست!» سه چهارساعتی صحبتهایمان طول کشید. گیردادکه اول شماازاتاق برید بیرون. پایم خواب رفته بود ونمیتونستم ازجام تکون بخورم. التماس میکردم:«شمابفرمایین، من بعدشمامیام»ول کن نبود. خجالت میکشیدم بگویم . دیدم بیرون برونیست دل به دریا زدم وگفتم:«پام خواب رفته» ازسرلغزپرانی گفت:«فکر کردم عیبی دارین وقراره سرمن کلاه بره» نزدیک در به من گفت:«رفتم کربلازیر قبه به امام حسین(ع) گفتم: برایم پدری کنید، فکرکنید منم علی اکبرتون! هرکاری قراربود برای ازدواج پسرتون بکنید،برای من کنید. ادامه دارد... راوی: مرجان درعلی همسرشهیدمدافع حرم محمدحسین محمدخانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏سه نیمه سیب 🍎 ⚘🌱از لشکر فاطمیون تماس گرفته اند برای تحویل ساک بچه ها.خوبی اش این است که فاطمیون فقط شماره تو را دارند.سوار سرویس می شوی و مسیرها را تا ستادلشکر،تنهایی می روی.اصلا در خیال اینکه چرا ساک رسیده و بچه ها نیامدند،نیستی.فقط انگار خودِساک ها برای تو اهمیت دارند.جوش میزنی تا زود برسی و ساک ها را تحویل بگیری. ستاد لشکر شلوغ است؛محل تحویل ساک ها را پیدا میکنی.معرفی میشوی.ساک ها را تحویل میگیری.سبک و سنگین میکنی.روی هم،اندازه ی نصف یک ساک هم وزن ندارند.متعجب میگویی:"چقدرسبک!وقتی رفتن اینجورنبود." و زیپ ساک مصطفی را میکشی.لباس ها را زیرو رو میکنی.همه چیز هست؛فقط یک لنگه کفشش نیست.میپرسی:"لنگه کفش بچه ام کو؟" تحویل دار اظهار بی اطلاعی میکند.تو هم بیخیال میشوی.ساک های سبک را دست میگیری؛سبک تر از کیف کولی تو شده اند.... سه شب پشت سرهم،سه خواب از بچه ها نمیتواند تصادفی باشد؛سه خوابی که ذهن تورا به همان وادی شهید و شهادت کشانده است؛مخصوصا خواب آخری و بیست و ششمین شب از رمضان،و آن حکایت نبودن لنگه کفش مصطفی،بدجورذهنت را مشغول میکند.دیگر برایت مسجل میشود که قرار است اتفاقی بیفتد.برای همین به مهدی زنگ میرنی که بیاید پیشت تا کمی باش درد دل کنی.مهدی،سرش توی گوشی لمسی ست.و تو در خیال خواب هایت سیر میکنی.خواب تحویل ساک ها و نبودن لنگه کفش مصطفی،ذهنت را بیشتر چسبیده است.خیلی دوست داری بکجوری تعبیرش کنی؛تلاش میکنی مصطفی را ببینی با پایی قطع شده و عصایی زیر بغل و بگوید:"مامان،ناراحت پای من نباش.میبینی که با عصا،راحت راه می رم." و تو اشک هایت را پاک کنی و بگویی:"هرچی خدا مقدر کنه،درسته.ا
🌹دوره ملی"روایت پیشرفت و امیدآفرینی ایران قوی" 👈 با سخنرانی سردار حاجی زاده فرمانده محترم نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ⚘با حضور راویان شاخص و برتر سراسر کشور 🌹امروز ( جمعه ۷ بهمن ماه ) ۱۴۰۱ 👈همراه با بازدید از نمایشگاه پارک ملی هوافضا _ تهران 🌹جان فدا http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1 http://eitaa.com/banovaneshahideh https://eitaa.com/joinchat/3745972272Cee77d956b0 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋✨🦋✨🦋 🌻خاص یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر🌸 را داشتن رنگ را داشتن 🌻اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام افتادن نه در دام دنیا و شیطان افتادن 🌺🌿 شهدا را یاد کنیم ولو با ذکر یک صلوات فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،   🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم ✋🌷 -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏️قصه دلبـــــــــری♥️ دلم رابرد، به همین سادگی. پدرم گیج شده بودکه به چه چیز ابن آدم دل خوش کرده ام. نه پولی، نه کاری، نه مدرکی، هیچ. تازه بعدازدواج باید میرفتم تهران. پدرم با این موضوع کنار نمی آمد. زیاد میپرسید«توهمه ی اینارومیدونی وقبول میکنی» تحقیق پدرم شروع شد. بهش زنگ زد:«سه نفررو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم، ازاونابپرسم» شماره ونشانی دونفرروحانی ویکی از رفقای دانشگاهش راداده بود. باانهاکه صحبت کرد کمی آرام شد. نه که خوشش نیامده باشد، برای آینده ی زندگیمان نگران بود، برای دختر نازک نارنجی اش. حتی دفعه اول که اورادید گفت:«این چقدرمظلومه» یادحرفهای بچه ها افتادم: شبیه شهدا،مظلوم. یادحس وحال قبل این روزها افتادم.محمدحسینی که امروز میدیدم،اصلاشبیه ان برداشتهایم نبود.برای من همان شده بود که همه میگفتند. پدرم، کمی که خاطر جمع شدبه محمدحسین زنگ زدکه«میخوام ببینمت» قرارگذاشتندبرویم دنبالش. هنوزدرخانه ی دانشجویی اش زندگی میکرد. من هم باپدرومادرم رفتم. خندان سوارشد. برایم جالب بود که ذره ای خجالت وکم رویی در صورتش نمیدیدم. پدرم ازیزد راه افتاد سمت روستایمان، اسلامیه، سیرتاپیاز زندگی اش راگفت: از کودکی اش تا ازدواج بامادرم واوضاع فعلی اش. بعدکف دستش را گرفت طرف محمدحسین وگفت:«همه زندگیم همینه، گذاشتم جلوت. کسی که میخواد دوماد خونه ی من بشه فرزند خونه ی منه وباید همه چیز این زندگی رو بدونه» ادامه دارد... راوی: مرجان درعلی همسرشهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🔰 شبها تا صبح به اتفاق برادری به‌نام واعظی ، احمد و تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم. عمده شعارها «مرگ بر شاه» و « درود بر خمینی» بود. عکس خمینی آینهٔ روزانهٔ من بود: روزی چند بار به عکس او می‌نگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جَنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود. 🔺بخشی از کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» زندگینامه خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
📕✏سه نیمه سیب🍎 ⚘🌱پنج شبانه روز گذشته است؛پنج شبانه روز بحرانی؛ساعت ها،ثانیه هایی پر دغدغه و شکننده و اندوه بار.نه خواب درستی و نه خوراک درستی.تا انروز بنا بوده مجتبی مجروح باشد و مصطفی سالم برگردد؛اما حالا دیگر انگار اطرافیان تا بچه های سپاه بنا گذاشته اند تورا متقاعد کنند به شهادت یکی و سلامتی آن دیگری.تو اما نمیخاهی قبول کنی.آن قدر با عالم خیال و با حس ششم خود دست داده و همراه شده و تصویرسازی کرده ای که حس می کنی زخم های بچه ها را به چشم می بینی. مرتب به شبی فکر می کنی که فردایش بنا بود بچه هایت بروند سوریه. اینها حرف و حدیث های ذهن پریشان و خیال حیران یک مادراست.درعالم واقعیت اما آرام آرام قصه رسیده به اینجا که بله،یکی از بچه ها شهیدشده است؛کدام یکی،معلوم نیست.به بچه های مصطفی که نگاه میکنی ،شرشر اشک هایشان،دلت را به آتش می زند. می خواهی مجاب شوی که همان مجتبی شهید شده باشد.بهتر است؛زن و بچه ندارد، حتم داری که دیگران نیز همین حساب و کتاب ها را می کنند.به رفتار زن مصطفی که نگاه میکنی،او هم انگارهمین را قبول کرده است. سر و کله داماد و دختر که پیدا بشود،باید از این خیال ها بیرون بیایی و تنت بلرزد.وقتی شانه های مریم که هنوز از راه نرسیده،می لرزد.تکلیف مادرچیست؟ -مریم،مامان،ما نباید کم بیاوریم؛ما که برای چنین روزی آماده بودیم؛نبودیم؟ انگارمنتظر بوده همین را بگویی تا بلند بلند گریه کند و بغض نگه داشته از کوی طلاب تا قاسم آباد را بشکند.باید بگذاری دل سیر گریه کند تا آرام شود... &ادامه دارد... راوی:مادر مصطفی و مجتبی و مرتضی بختی
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺صدای این دختر کوچولو داره جهانی میشه 🔹این دختر بچه در مدح شهید حاج قاسم سلیمانی خونده؛ واقعا شنیدن داره " با ریتم آهنگ مختارنامه" -فدا❤ ❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋❄🦋 http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🌹دوره ملی"روایت پیشرفت و امیدآفرینی ایران قوی" 🌹حضور و سخنرانی همسر بزرگوار دانشمند شهید دکتر مسعود علیمحمدی در جمع راویان ⚘حضور و سخنرانی سردار فدوی جانشین محترم فرمانده کل سپاه سردار حاجی زاده فرمانده محترم نیروی هوافضای سپاه و مسئولین کشوری و لشکری ⚘حضور و سخنرانی شاگرد دکتر شهید محسن فخری زاده شاگرد دکتر شهید مجید شهریاری نویسندگان کتب چاپ شده در خصوص معرفی : سردار شهید حسن طهرانی مقدم شهید دکتر مجید شهریاری شهید دکتر مسعود علیمحمدی ⚘با حضور راویان شاخص و برتر سراسر کشور 👈همراه با بازدید از مراکز پیشرفت ایران و نمایشگاه پارک ملی هوافضا _ تهران 🌹بهمن ماه ۱۴۰۱ به مدت ۴ روز ⚘شهر تهران 🌹جان فدا http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1 http://eitaa.com/banovaneshahideh https://eitaa.com/joinchat/3745972272Cee77d956b0 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌