9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نحوه برخورد شهید حاج قاسم سلیمانی و استاندار سیستان با خبرنگار...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خیانت دولت روحانی و تیم مذاکره کننده از زبان موگرینی + سخنان حاج قاسم سلیمانی و رهبری...
همین موضوع برای محاکمه تمام تیم مذاکره کننده و دولت کافی است...
#اصلاح_طلبان_سرمایه_اسرائیل_درایران
♦️۳ راننده، حریف پرکاری حاج قاسم نمیشدند
✍«گاهی اوقات، ۳ راننده برای حاج قاسم عوض میکردیم. رانندهها خسته میشدند، اما او همچنان میدوید و کار میکرد. خودش میگفت: "از ابتدای صبح که هنوز هوا تاریک است، از خانه بیرون میآیم و شب، وقتی به خانه برمیگردم که بچههایم خوابند و نمیتوانم آنها را ببینم. "»
روایت سردار حسنی به دیدار آخر میرسد. نفس بلندی میکشد و میگوید: «آخرین بار، ۳ روز قبل از شهادتش به کرمان آمد. سهشنبه، کرمان بود. چهارشنبه رفت تهران. پنجشنبه در لبنان و سوریه بود و سحرگاه جمعه، در عراق به شهادت رسید. ببینید! اینقدر پرکار بود. یکی از دوستان به سردار گفتهبود: اینقدر ندو. اینقدر خودت را خسته و اذیت نکن.
حاج قاسم در جوابش گفتهبود: "من اگر ندوم، نیروهایم راه نمیروند. من باید بدوم تا نیروهایم راه بروند"... میگفتند در آخرین جلسهای که پنجشنبه در سوریه برگزار کرد، از ساعت ۸ صبح شروع کردهبود و به غیر از زمان محدود نماز و ناهار، تا ساعت ۳ بعدازظهر برایشان صحبت کردهبود. تاکید کردهبود: "همه بنویسند. هرچه میگویم، بنویسید. منشور ۵ سال آینده را دارم برایتان میگویم." حاج قاسم گفت و نیروها نوشتند؛ از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با همدیگر و... بعد از جلسه سوریه، برای دیدار با سید حسن نصرالله به لبنان رفت و بعد از آن هم، پرواز به سمت عراق و ترور و شهادت...
آخرین دستنوشته حاج قاسم، همانی بود که در آن نوشتهبود: "خداوندا مرا پاکیزه بپذیر. خداوندا عاشق دیدارتم... " نیروهایش در سوریه بعد از شنیدن خبر شهادتش، آن دستنوشته را جلوی آینه محل استراحت سردار در مقرشان در سوریه پیدا کردند. تاریخ آن دستنوشته، ۱۲ دیماه، یعنی همان چند ساعت قبل از پرواز به سمت عراق بود.»
🚨 معجزه سه شهید و زنده شدن مادرشان
💠 علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی، میگوید:
●سال ۸۴ مادرمان زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، فوت کرد.
۴۵ دقیقه چهرهاش را پوشاندند و حاج علی، شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت.
●آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینهاش را بدهیم میتوانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. پزشکش هم که جرّاح مغز متبحّری بود گفت مادرمان، فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند.
در آن لحظه به سه برادرشهیدم ، مخصوصاً آقامصطفی توسّل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم،
خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و صورتش را با پارچه پوشانده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاههایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند.
حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیدهام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر گفت: آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقهای که خانههای خرابهای مشابه خانههای قدیمی قم داشت.
●درب باغی باز شد، فرزندانم مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همهی آدمهایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمیدیدم. به من گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت میآییم.
#شهیدان
#مرتضی_پالیزوانی
#مصطفی_پالیزوانی
#محمد_پالیزوانی
#یادعزیزشان_باصلوات🌷
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر سرداران
سردار سلیمانی عزیز
🎥ای کاش سفیران در قصرهای مجلل نشسته در کشورمان، این سفیران در قفس گرفتار شده را ببینند و چگونه سفیر بودن را بیاموزند!...
♥️اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست 🇮🇷
@maktabesardarsoleimani
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
💢آفات دین از زبان استاد شهید مرتضی مطهری رحمهالله علیه...
#یادعزیزش_باصلوات🌷
#خاطرات_آزادگان
یکی از مشکلات ما در اسارت، آسایشگاهها بود. اگر دو پنجرهای که داشت باز نبود، شیشهها را بخار می گرفت. در اینصورت بعثی ها نمی توانستند داخل را ببینند. به همین جهت می گفتند: چه در گرما و چه در سرما باید پنجره ها باز باشد.
در زمستان گاهی باد به حدی شدید بود که پتو را از روی ما بلند می کرد.
در قسمتی که ما بودیم اگر یک ساعت باران می بارید کل محوطۀ اردوگاه مانند استخر می شد. چون آب باران در زمین فرو نمیرفت.
وقتی باد سرد زمستانی می وزید، آبها یخ می زد. و یخ هایی به قطر20 سانتیمتر درست می کرد. در چنین شرایطی عراقی ها می گفتند با بیل و کلنگ یخ ها را بشکنید و قطعات یخ را به آن طرف سیم خاردار بیندازید. این کار را در حالی که کفش نداشتیم با پای برهنه انجام میدادیم. در نتیجه همیشه پاهای ما سیاه بود.
🎤:حجتالاسلام سید محمود هاشمی
📚:نهالهای برومند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا