🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس شهدا
سردار شهید حسن آبشناسان
معاون نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
دفترچه خاطرات همسر📝
💠 شروع زندگیمان #ساده بود و در عین حال باصفا. نمیشد گفت خانه! دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخانه داشت نه حمام. کنار در یکی از اتاقها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود #حمام. زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیلهی خوراک پزیمان را گذاشته بودیم رویش، شده بود #آشپزخانه. به نظر من خیلی قشنگ بود، خیلی هم #ساده.
📙نیمه پنهان ماه،ج ۱۲،ص۱۸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
اینجا محفل دلدادگان عشق است
عشق به شهدا و شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
الگوهای شهادت
عارف لشکر ثارالله کرمان
سردار شهید محمد حسین یوسف اللهی
دفترچه خاطرات همرزم📝
🦋🍃رمقے در تنش نمانده و خون زیادے از دست داده بود ..
به بیمارستان اسلامشهر ڪه رسیدیم، تقریباً بیهوش شده بود!
در همان لحظات وقتے به صورت اتفاقے نگاهم به چهره اش افتاد، متوجه تڪان خوردن لب هایش شدم ..؛
بیشتر ڪه دقت ڪردم، دریافتم ڪه حسین درحال گفتن ذڪر است ..♥️
[راوے:همرزم شهید مهدی شفازند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
اینجا محفل عاشقان شهداست
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
✍ده سال با محمد زندگی کردم ،
هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه ، به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد ،
💢مسافرت که می رفتیم تا صدای اذان رو می شنید ، توی بیابون هم بود می ایستاد ،
بارها بهش می گفتم ،
مقصد که نزدیکه ، نمازتون رو شکسته نخونین ، بذارین برسیم خونه ، نمازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین.
ولی محمد می گفت ،
شاید توی همین راه کوتاه ، عمرمون تموم شد و به خونه نرسیدیم ؛ الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم ؛
اگه رسیدیم خونه ، کامل هم می خونم....
🌷سردارشهیدمحمّد_بروجردی
📚مسیح کردستان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
اینجا محفل عاشقان شهداست
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💢 هر #جمعه در یکی از کوچههای محله بازی #والیبال برگزار میکرد
💢 و در کنار ورزش درسهای معنوی و #اعتقادی را به بچهها آموزش میداد،
💢 طوری که آنها با شنیدن #اذان دست از بازی میکشیدند و برای #نماز آماده میشدند و همانجا نماز جماعت به جا میآوردند.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#درس_اخلاق
#هادی_دلها
🌷شهدارا یاد کنیم با ذکر صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷? اینجا محفل عاشقان شهداست
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❣️عاشقانه_شهدا
💠 #مرد_کچل...
💕زمستون که شد...
واسه اینکه فضای خونه گرم بمونه...
جلو ایوونو پلاستیک کشید...
شبا میشِستم کنار پنجره و...
گوشه ی پلاستیکو ميزدم بالا و...
زل ميزدم به خيابون...
تا ببینم كِی ماشینش پیدا میشه...❤️
💕خانه مون سر ۴راه بود...
واسه همین از هر طرفی که میومد میدیدمش...
ماشینشو که میدیدم...
سریع پا میشدم و...
خودمو سرگرم کاری نشون میدادم...
تا مثلا نفهمه این همه چشم براش بودم...
💕یه بار که حواسم نبود...
همون جوری رو به پنجره ماتم برده بود...
یهو از پشت سر صداشو شنیدم که گفت...
"بابا این در و پنجره ها هم شکلتو یاد گرفتن...
بس که نشستی اونجا..."
خودشم یه کارایی میکرد...
که فاصله ی بینمون کمتر شه...
💕یه روز صبح که از خواب پاشدم...
چشامو که وا کردم...
دیدم یه مرد ...
با کله ی کچل...!
نشسته بالا سرم و زل زده بهم...
اولش ترسیدم...
ولی بعد دیدم عههه...
این که آقا مِهدیه...❤️
موهاشو با نمره ی هشت زده بود...
💕پرسید...
"چطور شدم و زد زیر خنده...😁
خنده هاش مخصوص خودش بود...❤️
لب زیریش اول کمی به یه طرف متمایل میشد...
بعد لب بالا...
با هم باز میشدند...
خیلی قشنگ بود خندیدنش...❤️
نمیدونستم چه توقعی باید از زندگی داشته باشم...
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
اینجا محفل عاشقان شهداست
❤️❤️❤️💘❤️❤️❤️
✍ #یاد_خوبان
🌷محمد امین کریمیان طلبه ای بود که برای معرفی شهید هادی خیلی تلاش میکرد و میگفت: شهدا زنده اند و باید آن ها را الگو قرار دهیم.
🌷کتاب سلام بر ابراهیم را در مدارس پخش میکرد و نوجوانان را با راه و روش شهید آشنا مینمود، او دوست داشت مدافع حرم شود.
🌷میگفت: هر زمان ابراهیم را در خواب میبینم خیلی خوشحال است و مرا خیلی تحویل میگیرد 😍 او در سوریه به دوستانش گفته بود: من مدیون ابراهیم هستم، او به من گفت نترس و نگران نباش، به زودی با گمنامی به ما ملحق میشوی ...
🌷و مدتی بعد اینگونه شد 😭😍 فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿آل عمران / ۱۷۰﴾
🌷آنها(شهدا) بخاطر نعمت های فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده خوشحالند و مژده میدهند به کسانی که هنوز به آن ها ملحق نشده اند (مجاهدان و شهیدان آینده ) زیرا می دانند که نه ترسی بر آن هاست و نه غمی خواهند داشت . آل عمران /۱۷۰
#شهید_ابراهیم_هادی🌷 #شهید_محمدامین_کریمیان
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
اینجا محفل رهروان راه شهدا
🌸محمدعلی همیشه میگفت: «مادر جان! برایم دعا کن که شهید شوم. آن هم شهید گمنام، نمیخواهم مردم برای تشییع جنازهام به زحمت بیفتند.» خداوند حاجت او را برآورده کرد و در تاریخ چهارم فروردین ماه سال 65 در عملیات کربلای چهار به فیض شهادت نائل آمد و جنازهاش مفقود بود تا سال 1374 که به همراه 300 شهید دیگر جنازهاش روی تریلی تا گلزار شهدا حمل کردند.🌿
#شهید_محمدعلی_سلاجقه
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#سیره_شهدا
✍تازه بچه دار شده بودیم ،
بابا شدن برایش لذت بخش بود .
با ذوق بچه را بغل می کرد و می گرداند ، می بردش جلوی عکس امام (ره) و می گفت ،
ای خودت فدای امام ، ای بابا فدای امام.....
🌷شهیدجلال_افشار
تولد 1335 اصفهان
شهادت 1361 شلمچه
📚خط عاشقی ، ج5
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
اینجا محفل عاشقان ولایت است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊