براستی مردانی غیور همچون حاج قاسم، فقط برای لبیک گفتن به ندای رهبرشان و خدا می جنگند و چندین بار خودم او را با چهره ی خاک آلود ولی محکم دیده ام.
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
حکایت غریب و نحوه شهادت علی، گوش به گوش چرخید و خیلی ها را به شگفت وا داشت. برای انتخاب محل دفن شهيد نظرات مختلفی وجود داشت. عده ای مایل بودند علی در گلزار شهدای زرند به خاک سپرده شود و مدال افتخاری برای این شهر باشد.
پدر دردمندانه لب سخن گشود: شهید زنده یه. خودش باید راه رو به ما نشون بده که کجا دفن بشه.
حاج محمد چشم دنیایی را از دست داده بود، اما چشمش به ملکوت باز بود. رویای صادقانه ی محمد، بارها برای او و دیگران حقایقی را روشن کرده بود. وضو گرفت و خوابید. منتظر جواب بود.
علی آمد روبروی وی نشست: پدر جونم! یادتونه آخرین بار، همین ده روز پیش، که به مرخصي اومدم گفتین بمون، دلمون برات تنگ میشه؟من چی گفتم؟ قول دادم ده روز دیگه برگردم. می بینین سر ده روز بر گشتم. حالا هم می خوام توی خونه خودم باشم. همین جا تو وستا. تو روح آباد...
مزار شهدای روح آباد آماده ی استقبال علی شد...🌷🕊
📚: آینه در آتش
شهید علی عرب🌷
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
گاهی میشد پول توی جيبش را میبخشيد و جيبش خالی میشد يا يک خانواده مستمند را شناسايی میکرد و میآمد و كابينتهای خانه را باز میكرد و به من میگفت: « مادر اینجا چقدر قند داری يا چقدر برنج داری؟! خيلیها هستند كه به نانِ شبشان محتاجند.»
من می فهميدم كه منظورش بخشيدن بخشی از اين اقلام به مستمندان است. بعد، من را همراهش میبرد و دو نفری به درب خانه آنهایی كه شناسايی كرده بود، میرفتيم و مخفيانه كمكشان میكرديم.
🎤راوی: مادر
#شهید_مجید_سلمانیان🕊🌷🕊
👈ماجرای نماز اول وقت عبدالحسین
🌷 شهید عبدالحسین یوسفیان صدای اذان را که میشنید، دست از کار میکشید، وضو میگرفت و با اخلاص در درگاه خدایش نماز میخواند.
نمازخواندنش دیدنی بود تا به حال کسی را با این حال و خلوص ندیده بودم.
یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم، کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم که برگردیم.
صدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: پیاده شویم تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویم.
یکی از دوستان گفت: تا گردان راه زیادی نیست، در گردان نمازمان را میخوانیم.
در طول مسیر، عبدالحسین دائماً میگفت: اگر در زمانِ نماز اول وقت تأخیر بیفتد، در تمام کارها تأخیر میفتد، یکدفعه برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم.
عبدالحسین خندهای کرد و گفت: اینهم عاقبت تأخیر در نماز.
عبدالحسین در سوریه فرمانده نیروهای مردمی عراق بود و با چند تن از دوستانش از شهرهای آزاد شده، مراقبت می کردند.
ایشان ۴۵ روز در منطقه حضور داشت. در ادامه حضورش، عده ای از همرزمانشان در محاصره دشمن قرار می گیرند. که برای نجات دوستان می رود و تیر به قلب، دست، پهلو، پای چپ و چشمش اصابت می کند و به شهادت می رسد.
شهید عبدالحسین یوسفیان در ۲۹ آبان سال ۱۳۹۴ مصادف با شهادت امام حسن عسگری (ع) آسمانی شد.
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌷
👈 سردار شهیدی که بنی صدر را از پادگان همدان فراری داد
🔹️ اعلام شده بود بنیصدر برای بازدید میخواهد به سپاه همدان بیاید.
◇ شهبازی ، مسئولین و اعضای شورای فرماندهی سپاه را جمع میکند و میگوید: باید ببنیم که نگاه بنی صدر به ولایت فقیه چه می باشد ، چند نفر بالای برجکهای دور سپاه حالت آماده باش بگیرند.
◇ ما برای استقبال از بنیصدر، جلوی درب اصلی می ایستیم و به محض ورود او سه مرتبه فریاد میزنیم: مرگ بر ضدولایت فقیه!
◇ اگر واکنش نشان داد و درگیری پیش آمد، بچه های بالای برجک به سمت او و محافظینش شلیک کنند تا فرار کنند و برگردند.
◇ خبر به بنیصدر میرسد و دستور میدهد از همان میدان سپاه دور بزنند و برگردند.
◇ سردار شهید محمودشهبازی، اهل اصفهان بود. در دانشگاه علم و صنعت تهران درس میخواند که انقلاب شد.
◇ هنگام ورود امام به کشور مسئولیت حلقه امنیتی بهشت زهرا را بر عهده داشت.
◇ جزو هسته مرکزی دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی بود.
◇ فرمانده سپاه همدان شد و سپس با هم دانشگاهی اش احمدمتوسلیان و همرزمش محمدابراهیم همت، تیپ ۲۷ محمدرسول الله(ص) را تاسیس کردند و قائم مقام حاج احمد شد.
◇ محمود در شامگاه دوم خرداد ۶۱ در آستانه فتح خرمشهر، در کنار نهرخین آسمانی شد.
#سردارشهیدشهید_محمود_شهبازی🌷
#سردارشهیداحمد_متوسلیان🌷
#سردارشهیدمحمد_ابراهیم_همت🌷
✨﷽✨
🌻رسول اکرم (ص) به اصحاب خود می فرمایند:
🌱بعد از شما قومي خواهد آمد كه پاداش هر يك از آن ها برابر پاداش پنجاه نفر از شماست. گفتند: يا رسول الله! مگر نه اين است كه ما در حضور شما در جنگ بدر و احد و حنين شركت جستيم و قرآن در ميان ما نازل شد؟
🌱حضرت فرمودند: اگر آنچه بر آن ها روي خواهد داد، بر شما روي مي داد، شما نمي توانستيد چون آن ها صبر و شكيبايي را پيشه خود سازيد.
📚: منتخب الاثر، ص515
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شنبه_های_نبوی
شهادت حاج قاسم همه را عزادار کرد و همه نه فقط جامعه شیعه بلکه جامعه اهل سنّت؛ آن هم نه تنها در ایران بلکه در همه کشورها برایشان گریه کردند.
یک هیئت از علمای شیعه هندوستان برای عرض تسلیت به خانواده ایشان به ایران آمده بودند. از قضا من آن شب در منزل حاج قاسم بودم، دیدارشان را هم بنده پیگیری کردم و زمانی که علمای بزرگوار وارد منزل حاج قاسم شدند، یکپارچه به ضجه و گریه افتادند. آن فضای روحانی منزل حاج قاسم و فرزندان یتیمشان را که دیدند، همه گریان شدند. نشستند و چند دقیقه ای را همه گریه کردند.
بعد یکی از آقایان علما گفت: برای حاج قاسم هندوستان یکپارچه عزادار شد. همه جا، هرجا که شما می رفتید، مجلس عزای حاج قاسم بود، مجلس بزرگداشت حاج قاسم بود؛ حسینیه ها، مساجد، معابر و معابد و یکی از آنها گفت که حتی هندوها در هندوستان مراسم تجلیل و بزرگداشت برای ایشان گرفتند.
حتی هندوهایی که به هیچ مسئله اسلامی پایبندی ندارند؛ اما شهادت حاج قاسم آنها را هم متأثّر کردند و آنها هم در این عزای حاج قاسم اشک ریختند و گریه کردند. خب، حاج قاسم که هند نرفته بودند یا هندوها که حاج قاسم را نمی شناختند؛ پس این برای چیست؟ برای برد تفکر و مکتب حاج قاسم است؛ اینکه مقام معظم رهبری فرمودند مکتب حاج قاسم، به این جهت است، که وقتی فردی محور برای یک مکتب باشد میتواند همه را به سمت خودش جذب کند و با خود همراه کند.
🎤راوی: حجت الاسلام و المسلمین سعادتی
#حاج_قاسم🌷
اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست♥️
@maktabesardarsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما اهل اینجا نیستیم...
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷
ایستگاه داستان 📚
پسر بچه فقيري وارد کافی شاپ شد و پشت ميز نشست.
خدمتکار براي سفارش گرفتن به سراغش رفت.
پسر پرسيد: بستني شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 135 سنت.
پسرک پول خردهايش را شمرد بعد پرسيد بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده ای نيز بيرون کافی شاپ منتظر بودند با بی حوصلگی گفت :100 سنت.
پسر گفت برای من بستنی معمولی بياوريد...
خدمتکارِ بی حوصله، يک بستنی از ته مانده های بستنی های ديگران آورد و صورت حساب را به پسرک داد و رفت، پسر بستنی را تمام کرد.
صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت...
هنگامی که خدمتکار برای تميز کردن ميز رفت شرمنده شد..!
پسر بچه در روي ميز در کنار بشقاب خالی 35 سنت انعام گذاشته بود
در صورتی که ميتوانست بستنی شکلاتی بخرد...
بعضي بزرگ زاده می شوند، برخی بزرگی را بدست می آورند...
و باید یاد گرفت که بزرگی به داشتن پول و ثروت نیست...
نحوه زندگی هر انسان نشانه مرده و یا زنده بودن اوست...
از این لحاظ می توانیم ببینیم چگونه شهید زنده است...
پس هر چه به #شهدا در اندیشه و عمل نزدیکتر باشیم، زنده ایم و گرنه مرده ای هستیم که دچار توهم زنده بودن هستیم!