در مکتب شهادت
در محضر شهدا
#حجت_الاسلام
#عبدالله_میثمی
ماه های آخر می گفت : از خودم بدم می آید . خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام . از وقتی آمده ام جبهه ، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم .
قبل از عملیات ،خانم و بچه هایش از اصفهان آمدند اهواز دیدنش . هادی کوچولو تا او را دید ، پرید بغلش و گفت : "بابا! چراصدام هنوز شما را نکشته ؟" حاجی غش رفت برای هادی .
قبل از رفتن ، زیارت حضرت زهرا (س) خواند . ایام فاطمیه بود . رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! عملیات که شروع شد، حاجی گفت : فلانی! من در اين عمليات اجر خودم را از خدا ميگيرم .
شب دوم عملیات بود . حاجی از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد،اما دیگر بر نگشت . تركش خورده بود به سرش . بردنش بیمارستان . چند روز بعد 12 بهمن 65، شهید شد . آن روز، روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود
یاد عزیزش با صلوات
#تڪحرف 💌
گناه،از اون جهت خطرناکه؛
که قلب رو تاریک می کنه !
و قلب تاریک؛
هرگز رنگ آرامش رو نمی بینه!
اَللهُمَّ! قَلبی بِحُبِّکَ مُتَیَّماً ♥️
خداوندا! دلم را اسیر عـشق ومُحبتت گردان...
#مولا_علی(ع)
#دعای_کمیل
#روایت_حبیب
من افتخار داشتم با حاج قاسم ۴۰ سال ارتباط داشته باشم. بعد از غائله کردستان و فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر بسیج سپاه برای ختم این غائله، من و سایر بچههای کرمان وارد عمل شدیم. من از پاسداران داوطلب بودم که آموزش فشرده یک ماهه در کرمان دیدم و عازم کردستان شدم. حدود سه ماه در کردستان بودیم. آن زمان آقای سلیمانی هم وارد سپاه شده بود که به لحاظ وضعیت جسمی و چابکی، شناسایی و در تهران برای مربی آموزشی تربیت شد.
ما هم وقتی از کردستان برگشتیم و خواستیم پاسدار رسمی شویم، گفتند که باید آموزش ببینید. ابتدا مخالف بودیم، چرا که سه ماه در کردستان مستقیم با دشمن جنگیدیم، اما گفتند قانون و دستورالعمل است و باید دوره ببینید. ما با عصبانیت وارد دوره شدیم و دیدیم آقای سلیمانی که دوره مربیگری دیده بود، در پادگان به آموزش میپردازد و از قضای روزگار اولین کلاس آموزشی ما، آموزش شناخت سلاح و اولین مربی هم سردار سلیمانی بود. دوره آموزشی، ۷۵ روز طول کشید و ایشان چون آموزش را به صورت کلاسیک دیده بود و ما آموزش عملی دیده بودیم، طبیعی بود که در باز و بسته کردن سلاح خیلی مهارت نداشته باشد. در یکی از جلسات آن زمان، وقتی حاج قاسم به عنوان مربی دوره سلاح را باز میکرد تا به بچهها آموزش دهد، بلند شدم و گفتم «برادر! این چهوضعشه! بلد نیستی بذار من بیام». بعد گفت «کی بود؟ بیا اسلحه رو باز و بسته کن». من هم سلاح را در دست گرفتم و زود باز و بسته کردم و قطعاتش را توضیح دادم.کلاس که تمام شد، مرا صدا زد و گفت که این کار شما اصلا صحیح نبود. درست است که در کردستان آموزش دیدید، اما وقتی مربی در کلاس حضور دارد، برای خودنمایی نباید مربی را تضعیف کنید. من هم اشتباهم را قبول و عذرخواهی کردم.
بعد که درباره رفتارم پیش خودم فکر کردم، واقعا از عملکردم پشیمان شدم؛ چرا که اگر جای ایشان مربی بودم و متربی اینچنین میگفت، از کلاس بیرونش میکردم؛ اما ایشان به من اجازه داد که اسلحه را باز و بسته کنم و این درس اخلاقی بزرگی برایم در آن زمان بود.
حضور در دوره و آموزشهایی که حاج قاسم بهمن ماه سال ۱۳۵۸ میداد، اولین ارتباط تنگاتنگ ما را رقم زد و ۱۵ بهمن امسال چهلمین سالگرد آشنایی و رفاقت من و حاجی بود
🎤 راوی: حسن پلارک دوست ۴۰ ساله حاج قاسم سلیمانی
ادامه دارد..............
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_عشق
🎥تاثیر مهم لشکر فاطمیون جبهه مقاومت
روایت شبکه المیادین از برخی عملیاتهای مهم فاطمیون و نقش پررنگ آن در مقابله با تروریستهای تکفیری در سوریه
#کـــــلام_ناب💌
#حرف_حساب
♡انجـــــام تڪلیفـــــ الـــــهے را مے خـــــواهیم هیـــــچ چیـــــز دیـــــگر را نمےخـــــواهیم
چـــــہ شـــــہادتے ڪـــــہ خـــــدا بدهـــــد
♡چـــــہ پیروزے ڪـــــہ بـــــہ دستـــــ آورده شـــــود
فـــــقط تڪلیفـــــمان را
بـــــراےخـــــدا انجـــــام داده بـــــاشیم
نـــــہ یڪ قـــــدم بہ راسٺـــــ
نـــــہ یڪ قـــــدم بہ چپـــــ
نـــــہ یڪ لحظـــــہ بـــــراے هواے نفـــــس...
#سردارشـــــہید_مـــــهدے_زیـــــنالدیـــــن🕊
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#مرد_میدان
#سلیمان_ایران
#روایت_حبیب 📝
وقتی میآمد لب خاکریز و زل میزد به جبهه روبرو کسی نمیدانست چه اتفاقی قرار است بیافتد.
اما وقتی به شهید پورجعفری میگفت: حسین دوربینت، رو بده... یعنی کار حساس بود. دوربین میگرفت و در سکوت زل میزد به گلهی کفتارها که ببیند فراری دادنشان حمله میخواهد یا نه؟ فقط غرشی تار و مارشان میکند.
یاد عزیزش با صلوات
*﷽*
در مکتب ولایت
در محضر صادق آل محمد
🌻امام صادق (علیه السلام)🎤
🌿اِنَّ الْمُسْلِمَ اِذا جآءَ اَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَقامَ مَعَهُ فِى حاجَةٍ كانَ كَالْمُجاهِدِ فِى سَبيلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ
🌱وقتى برادر مسلمانى پيش انسان بيايد و نياز خود را مطرح كند، اگر انسان به كمك او برخيزد مثل كسى است كه در راه خدا جهاد نمايد.
👈این انسان، مجاهد است
📚: مستدرك، ج۲، ص۴۰۷
هدیه به امام صادق (ع) صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
در ابتدای فروردین سال ۱۳۹۶ گروه تکفیری با حمله و هجوم سنگین و سراسری به شمال حماه و حمص، چندین شهر و روستا را طی چندین روز گرفتند و با سرعت به پیش روی خود ادامه دادند...
در آن مقطع، حاج قاسم برای دیدار با پدرش به روستای قنات ملک رابر کرمان رفته بود.
روز دوم فروردین زمانی که با فرماندهان میدانی سوریه تماس گرفت و از اوضاع پرسید، به اطلاع او رسید که وضعیت جبهه اصلا خوب نیست و احتمال فروپاشی بخش عمده ای از سوریه هست.
حاج قاسم گفت: بیایم؟
به او گفتیم: نه، ان شاالله خودمان کار را جمع می کنیم. اما حاجی دلش طاقت نیاورد و همان روز خودش را به سوریه و شهر حماه رساند.
وقتی آمد، به بلندای جبل زین العابدین رفت و با دوربین منطقه را دید زد.
پرسید: تک اصلی کجاست؟
به او گفتیم که مسلحین از دو طرف در حال پیشروی هستند؛ اما حاجی گفت: یک طرف باید تک اصلی باشد..
سپس گفت: تک اصلی از طرف غرب رودخانه عاصی است.
وقتی دلیلش را جویا شدیم گفت: دشمن از آنجا با چشم غیر مسلح حماه را می بیند، تیر تیربارش از آن نقطه به این جا می رسد. به همین دلیل علاقمند است حماه را بگیرد؛ درست مثل وقتی که ما دیوارها و نخلستان های خرمشهر را می دیدیم و برای رسیدن به آن مشتاق بودیم. شما چطور تشخیص ندادید؟!
من با شوخی گفتم: اگه ما هم این طور تشخیص می دادیم که می شدیم حاج قاسم!!
با این حرف همه خندیدند.
📚: متولد مارس
#یادعزیزش_باصلوات
#مسابقه_شهدایی
در مکتب ولایت
در محضر امام روح الله
در روز ۲۱ بهمن ماه با انتشار اعلامیه امام مبنی بر شکستن حکومت نظامی، مردم برای خنثی کردن آخرین توطئه رژیم پهلوی وارد خیابان شدند.
اما در این حال گروهی به دیدار امام شتافتند و از ایشان خواستند تا با دستور خود مردم را به خانههایشان بازگردانند.
چنانکه اعتمادیان میگوید: در آن هنگام عده زیادی از جمله اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی و مهندس بازرگان نزد امام رفتند و گفتند: که جلوی مردم را بگیرید وگرنه کشتار میشود و خونریزی به راه میافتد!
آنها بعد از ناامید شدن از قانع کردن امام به خدمت آیتالله طالقانی رفتند و ایشان را واسطه قرار دادند.
آقای ولیالله چهپور نیز در مورد این ماجرا، نقل کرده که:
ما نزد آیتالله طالقانی نشسته بودیم که ایشان به امام تلفن کرده و گفت:
که این کار را نکنید، چون مردم به خیابانها رفته و به دست نظامیان کشته میشوند بدین ترتیب طرفداران انقلاب از بین میروند.
امام در جواب فرمودند: هیچ اتفاقی نمیافتد و شما نگران نباشید.
بار دوم نیز ایشان به اصرار آقایان، با امام تماس گرفت و همین پاسخ را دریافت کرد.
بار سوم نیز آیتالله طالقانی تماس گرفته و این بار تا حدودی با تهدید به امام گفت: ما فردا جواب این خونها را چگونه خواهیم داد!
امام پاسخ دادند: که اگر خود آقا فرموده باشند چه میگویید؟
که یکباره، آقای طالقانی گوشی تلفن را زمین گذاشت و با چشمانی اشک آلود گفت: که دستور از جای دیگر است.
📚: خاطرات حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 172