✍️مادر شهید
ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺯﻡ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻢ ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ! ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ، ﻣﺮﺍ ﻧﺒﻮﺱ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪﺍﺕ ﺍﺟﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺿﺎﯾﻊ ﻣﯽﮐﻨﯽ.
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ، ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ:«ﺗﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ به مستضعفین ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ.»👌
شهید یحیی مصلحی 🌷
اصلا چیزی توی دلش نبود
از کسی کینه نداشت.
اگر در کار بحثی هم به وجود می آمد،
همان روز یا فردای آن روز می آمد عذرخواهی می کرد و از دل طرف مقابل در می آورد.
شهید مدافع_حرم
محمدحسین_بشیری🌷
یک بار در خانه صحبت وصیت نامه شد، به پوستر حاج همت روی کمدش اشاره کرد و گفت:
وصیت من، همان جمله حاج همت است.
”با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.”
شهید مدافع_حرم
محمودرضا_بیضایی🌷
اگر بگیم ایراد نداره فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حرام نیست را انجام بدیم.
تا گناه فاصله ای نداریم...
پس باید برای خودمون چندتا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم،
تا به راحتی مرتکب گناه نشیم...
شهید مدافع_حرم
مسعود_عسگری🌷
تابستان سال اولی که سرکار رفت، ۱۶ ساله بود و به همراه پسرخالهاش رنگ کاری وسایل چوبی انجام می دادند و تا ۱۱ شب سرکار می ماند. یک شب آمد و گفت: من نذر کرده بودم اولین حقوقم را برای شما بلیط مشهد بخرم...
پسر خواهرم هم برای خواهرم خریده بود و چهارنفری مشهد رفتیم.
به نقل از مادر شهید
شهید مدافع_حرم سید_مصطفی_موسوی🌷
تو وصیتش گفته هر کی زیارت عاشورا بخونه و از طرف من به سیدالشهدا ابراز ارادت کنه یا حاجتشو میگیرم یا اون دنیا براش جبران میکنم.
شهید مدافع حرم، شهید نوید صفری🌷
گفت تو کار برو نداریم بیا داریم.
با نگاهم پرسیدم یعنی چی؟؟
گفت: فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو، یعنی خودت اینجا وایستادی، انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا، یعنی خودت رفتی جلو، بقیه رو هم تشویق میکنی حرکت کنن.
برگرفته از کتاب یادت باشه
شهید مدافع_حرم حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
سردار عشق سردار سلیمانی 🌷
این گلوی شهید است که به ترکش تشنه، بوسه خون می دهد تا سیرابش کند و من و تو، درا متدادِ این کرامت، انگشت به دندان بگیریم و از حیرتمان، زخم آرمان شهید، تازه بماند. این سرِ شهید است که سودای معامله با خدا را دارد و به آرامشِ آغوشِ نوشینِ دلدار، سر می سپرد تا خدا را مشتری خود کند که خدا، جان و مال ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است؛ «اِنَّ اللّه اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»
🌷 مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani
👆👆👆👆👆👆
با خاطرات و سخنان کوتاه از سبک زندگی شهدا همراه ما باشید
تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که
دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..!
شهیدجهادمغنیه🌷
"خیلی کم حرف و آرام بود یک شب که در پادگان نشسته بودیم، سردار آمد و از مشکلات بچهها سوالهایی داشت، هرکسی یک چیزی گفت، وقتی سردار او را دید، پرسید کی از افغانستان آمدی؟ گفت سال ۷۹ و همان جا از سردار خواست که او را به گروه اطلاعات بفرستد، سردار لبخندی زد و گفت کار در قسمت اطلاعات سخت است، او هم پاسخ داد که من در افغانستان جزء گروه شناسایی بودم، سردار باتعجب گفت مگه شما در افغانستان جنگیدی؟ گفت بله من ۶ ماه هم اسیر بودم، حاجی خندید و گفت قبول باشد ولی اگرشما جزء گروه شناسایی قرار بگیری ممکنه همه چی رو خراب کنی! گفت نه حاجی من در یک عملیات هم دستگیر شدم، بالاخره سردار گفت اسمش را بنویسید اگراحتیاج شد بفرستیدش سوریه.
شهید_سید_شیر_آقا_حسینی🌷