🔸وقتی حمید آقا #نماز_شب میخوند یک برگه همراهش داشت📜 که اسامی 40 نفر رو یادداشت کرده بود تا تو #قنوت براشون دعا کنه....
🔹یکبار بدون اینکه متوجه بشن کاغذ رو #خوندم و داخلش📝 اسم پدر و مادرشون و امام #خامنه_ایی و ایت الله بهجت و گلپایگانی و مطهری و مشکینی و.... #شهدا صدر اسلام و ....بودند.
🔸وقتی ازشون سوال کردم گفتن من براشون #دعا میکنم تا اونا هم برای من دعا کنن☺️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، کلام شهید
شهید علی محمد کرمی ابوالوردی در وصیت نامه اش خطاب به مسئولین می نویسد:
سفارشی که به مسئولین کشور دارم این است که شما با خون صدها هزار شهید ، معلول ، مجروح و جانباز روی کار آمده اید . پس مواظب باشید از این امکانات ، سوءاستفاده نکنید و مصلحت اندیشی و سازش و بی تفاوتی را هم کنار بگذارید.
کجایند مردان بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
🍃
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#سیره_شهید
💟حسن آقا هر موقع که روز های آخر هفته به محل می رفتند به بهانه ی جلسه #حلقه_صالحین💫 برای بچه های محل هدیه🎁 تهیه می کردند، اعم از خوراکی، هدیه #مادی و... .
💟ایشون #پنجشنه غروب ها در محل جلسه ی حلقه صالحین برگذار می کردند وتا قبل از اذان مغرب🔊 همراه با بچه ها #قرآن تلاوت می کردند و همینطور آن ها را به #حفظ_قرآن تشویق می کردند👏 و موقع اذان مغرب هم #نماز_جماعت👥 بر پا می کردند.
💟حسن اقا به این معتقد بودند که تنها راه رسیدن به #سعادت ازراه قرآن📖 واهلبیت به دست می آید به همین خاطر بچه هارا به قرائت و حفظ #قرآن و احادیث ائمه تشویق می کرد. وهدف🎯 این بزرگوار از انجام این جلسات همین بود.
#شهید_حسن_رجایی_فر🌷
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
...آخر هم مزد خود را از سه ساله اباعبدالله گرفت. شب شهادتش به زیارت حضرت رقیه میرود، در عزاداری حرم شرکت میکند، غذای نذری هم میخورد و بعد هم در جلسه شرکت میکند و آخرش هم... راستی آن شب، شب شهادت رقیه بود. بسیار پایبند مستحبات بهخصوص زیارت عاشورا بود و آنرا میخواند. علاقهی خاصی هم به امام حسین«ع» و حضرت رقیه«س» داشت و هرگاه که سوریه میرفت حتما به زیارت ایشان میشتافت.
#حاج_رضوان #حاج_عماد_مغنیه
#سیره_شهدا
در عملیات کربلای سه ، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم ، نگران و متحیر ، ستون در حال حركت در آب را كنترل می كردم.
وقتی دیدم كه یكی از بچه ها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است ، بیشتر نگران شدم. شانه ایشان را گرفتم و تكان دادم ، سرش را بلند كرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم ، چی شده؟! ، چرا تكان نمی خوری؟!
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت ، مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون ، بقیه را همراهی می كردم !!
اطمینان و آرامش خاطر این نوجوان بسیجی #شهید_غلامرضا تنها زبانم را بند آورده بود .
گفتم ، اشكالی نداره ، ادامه بده ! التماس دعا
صبح روز بعد ، روی سكوی ، اَلاُمیه ، اولین شهیدی بود كه به دیدار معشوق نایل آمد....
📕 نمازشب شهیدان ، ص ۱۰
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، کلام شهید
شهید غلام حسین عباس علی زاده:🌷
شما را می ترسانم از عقوبت ناگهانی و شدید الهی که در دنیا و آخرت نمود خواهد داشت و آن برای کسانی است که بر اجساد شهیدان و بر خون شهدا کاخ رفاه و راحت طلب و بی مسئولیتی خویش را بنا نهند و بی پروا به اسلام و راه امام ، خیانت کنند .
🍃
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#سیره_شهدا
برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم.
علی هاشمی اومد و مسئولیتها رو مشخص کرد ،
سید حمید شد مسئول گردان در منطقه دهلاویه ، یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند !
گفتم ، سید بچه ها که هستند ، چرا شما ؟!
می گفت ، بچه ها هستند ، اما خسته شدند !
خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ! ،
کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد ، سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد ، جواب پاتک دشمن رو می داد ،
آرپی جی زن خوبی بود ، از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد ،
اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها ، با بچه های شناسایی ، با بچه های لجستیک ، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد !
باسردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت ، علی هاشمی گفته بود ، خودتون جلو نرید ، فقط ناظر باشید !
ولی سید قبول نمی کرد
می گفت ، چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟!
برای همین جلو تر از بقیه درعملیات های سخت پیش قدم می شد.
حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ، بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره ،
انگار خستگی ناپذیر بود....
#شهیدسیدحمید_میرافضلی
📕 پابرهنه در وادی عشق
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🦋او یک فرشته بود...
از چهار سالگی #نماز میخواند. شاید باور نکنید، اما خدا تربیتشان کرده بود، من کُلفَتی بیشتر نبودم. بیشتر کارهای من را انجام میداد. خیلی صبور و مظلوم بود. تا وقتی خانه بود، نصف کارهایم را از درست کردن غذا و جارو کرد و ... خودش انجام میداد.
😉خیلی به پدرش و من احترام میگذاشت. هرچه بگم کم گفتم. موقعی که پدرش از دنیا رفته بود، اگر کار داشت، تا ساعت ۱۱ شب هم که میشد سری به من میزد و بعد میرفت خونه خودش تا سرنمیزد، خونه نمیرفت.
👌کمحرف بود، ولی عملش زیاد بود. موقع خداحافظی به من نگفت که میخواهم برم سوریه، گفت: مادر یک چند روزی میخواهم بروم ارومیه، مأموریت دارم. من قبول کردم و خداحافظی کردم. به خانمش هم همینطور گفته بود. موقعی که رفت، در دلم حس کردم که میخواهد حادثهای براش پیش بیاید.
😔از احساس خودم فهمیدم که میخواد شهید بشود و وقتی که خبرش را از بنیاد شهید آوردند، برام ثابت شد. لیاقتش را داشت، آخر او یک فرشته بود. خودم هم هیچ نفهمیدم که کی بود. خودم هم آنطور که باید نشناختمش....
#مدافع_حرم
#زمینه_ساز_ظهور
#شهید_مسلم_نصر
#تاریخ شهادت : ۹۴.۰۷.۳۰، شب تاسوعای حسینی
شادی روح مطهرش صلوات