...آخر هم مزد خود را از سه ساله اباعبدالله گرفت. شب شهادتش به زیارت حضرت رقیه میرود، در عزاداری حرم شرکت میکند، غذای نذری هم میخورد و بعد هم در جلسه شرکت میکند و آخرش هم... راستی آن شب، شب شهادت رقیه بود. بسیار پایبند مستحبات بهخصوص زیارت عاشورا بود و آنرا میخواند. علاقهی خاصی هم به امام حسین«ع» و حضرت رقیه«س» داشت و هرگاه که سوریه میرفت حتما به زیارت ایشان میشتافت.
#حاج_رضوان #حاج_عماد_مغنیه
#سیره_شهدا
در عملیات کربلای سه ، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم ، نگران و متحیر ، ستون در حال حركت در آب را كنترل می كردم.
وقتی دیدم كه یكی از بچه ها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است ، بیشتر نگران شدم. شانه ایشان را گرفتم و تكان دادم ، سرش را بلند كرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم ، چی شده؟! ، چرا تكان نمی خوری؟!
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت ، مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون ، بقیه را همراهی می كردم !!
اطمینان و آرامش خاطر این نوجوان بسیجی #شهید_غلامرضا تنها زبانم را بند آورده بود .
گفتم ، اشكالی نداره ، ادامه بده ! التماس دعا
صبح روز بعد ، روی سكوی ، اَلاُمیه ، اولین شهیدی بود كه به دیدار معشوق نایل آمد....
📕 نمازشب شهیدان ، ص ۱۰
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
🍃
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
راه شهید ، کلام شهید
شهید غلام حسین عباس علی زاده:🌷
شما را می ترسانم از عقوبت ناگهانی و شدید الهی که در دنیا و آخرت نمود خواهد داشت و آن برای کسانی است که بر اجساد شهیدان و بر خون شهدا کاخ رفاه و راحت طلب و بی مسئولیتی خویش را بنا نهند و بی پروا به اسلام و راه امام ، خیانت کنند .
🍃
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#سیره_شهدا
برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم.
علی هاشمی اومد و مسئولیتها رو مشخص کرد ،
سید حمید شد مسئول گردان در منطقه دهلاویه ، یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند !
گفتم ، سید بچه ها که هستند ، چرا شما ؟!
می گفت ، بچه ها هستند ، اما خسته شدند !
خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ! ،
کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد ، سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد ، جواب پاتک دشمن رو می داد ،
آرپی جی زن خوبی بود ، از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد ،
اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها ، با بچه های شناسایی ، با بچه های لجستیک ، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد !
باسردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت ، علی هاشمی گفته بود ، خودتون جلو نرید ، فقط ناظر باشید !
ولی سید قبول نمی کرد
می گفت ، چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟!
برای همین جلو تر از بقیه درعملیات های سخت پیش قدم می شد.
حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ، بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره ،
انگار خستگی ناپذیر بود....
#شهیدسیدحمید_میرافضلی
📕 پابرهنه در وادی عشق
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🦋او یک فرشته بود...
از چهار سالگی #نماز میخواند. شاید باور نکنید، اما خدا تربیتشان کرده بود، من کُلفَتی بیشتر نبودم. بیشتر کارهای من را انجام میداد. خیلی صبور و مظلوم بود. تا وقتی خانه بود، نصف کارهایم را از درست کردن غذا و جارو کرد و ... خودش انجام میداد.
😉خیلی به پدرش و من احترام میگذاشت. هرچه بگم کم گفتم. موقعی که پدرش از دنیا رفته بود، اگر کار داشت، تا ساعت ۱۱ شب هم که میشد سری به من میزد و بعد میرفت خونه خودش تا سرنمیزد، خونه نمیرفت.
👌کمحرف بود، ولی عملش زیاد بود. موقع خداحافظی به من نگفت که میخواهم برم سوریه، گفت: مادر یک چند روزی میخواهم بروم ارومیه، مأموریت دارم. من قبول کردم و خداحافظی کردم. به خانمش هم همینطور گفته بود. موقعی که رفت، در دلم حس کردم که میخواهد حادثهای براش پیش بیاید.
😔از احساس خودم فهمیدم که میخواد شهید بشود و وقتی که خبرش را از بنیاد شهید آوردند، برام ثابت شد. لیاقتش را داشت، آخر او یک فرشته بود. خودم هم هیچ نفهمیدم که کی بود. خودم هم آنطور که باید نشناختمش....
#مدافع_حرم
#زمینه_ساز_ظهور
#شهید_مسلم_نصر
#تاریخ شهادت : ۹۴.۰۷.۳۰، شب تاسوعای حسینی
شادی روح مطهرش صلوات
#سبک_زندگی_شهدا 🌷
💠خرید لباس
🔰خرید لباسهایمان👕 هم جالب بود، لباسهایش را با #نظر_من میخرید. میگفت: باید برای تو زیبا باشد😍 من هم دوست داشتم او لباسهایم را انتخاب کند. #سلیقهاش را میپسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباسهایمان را به هم واگذار کنیم.
🔰یکبار با خانواده👨👩👧👦 نشسته بودیم که #امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید🎁 چادر را که سرم کردم، #پدرم گفت «به به، چقدر خوش سلیقه👌» امین سریع گفت: «بله حاج آقا، خوش سلیقهام که همچین #خانمی همسرم شده♥️» حسابی شوخ طبع بود...
🔰وقتی برای خرید لباس #جشن_عقد رفتیم، با حساسیت زیادی👌 انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس #دقیق بود. حتی به خانم مزوندار گفت «چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً #خوب دوخته نشده❌» فروشنده عذرخواهی کرد...
🔰برای لباس #عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت: «ببخشید لباس آماده نیست😥 #گلهایش را نچسباندهام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر #حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها🌺 را بچسبانم😅» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من #خودم میچسبانم!»
🔰حدود 8 ساعت⏰ آنجا بودیم و تمام #گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای💎 وسط گلها را خودش با حوصله و #سلیقه تمام چسباند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من👰 بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد! جشن عروسی🎊 اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئینگری که #حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...
#شهید_امین_کریمی
دوقلوهایش که به دنیا آمدند
برای نام گذاریشان گفت :
هرچی قـرآن بگه
قـرآن را که باز کـرد
آیه آمد : " بشیراً و نذیراً "
اسم پسرهایش را گذاشت
بشیـر و نذیـز ...
کودکیهایی که
کنار لبخندهای پدر
ناتمــام ماند . . .
فرمانده طرح و عملیات لشکر۴۱ثارالله کرمان
در ۳۰ مهر ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۴
در مریوان براثر اصابت مستقیم خمپاره
بدنش از کمر به دو نیم شد و در حالی که ذکـر
برلب داشت در سن ۲۳ سالگی به فیض شهادت رسید.
کلام سردار حاج قاسم سلیمانی در مورد شهید کازرونی:
«قسم می خورم ذره ای ترس در وجود حاج مهدی نبود.»
آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست 🌷
#شهید_حاج_مهدی_کازرونی
#فرماندهطرحوعملیات_لشکر۴۱ثارالله
بیادش و به راهش صلوات
❇️خاطرات
⬅️من برای #امام_زمان کار میکنم!!!
یادمه یه بار به حاج مهدی گفتم:
وقتی #شهدا را برای #تشییع میآوردند بعضیهامیگویند:
تو توی #جبهه کاری نمیکنی!!!
ودیگران را میفرستی جلو تا خودت کشته نشوی‼️
گفت:
✅من برای اربابم #امام_زمان کار
می کنم.
✅اگر #ارباب من را قبول کند که #شهید میشوم و اگر قبول نکند که...
بگذار #مردم هرچی میخواهند بگویند.
#شهید_حاج_مهدی_کازرونی
#سالروز_شهادت
#مردان_بی_ادعا