✨﷽ا✨
#ایستگاه_شهدا 🌷
ارتباط کلامی با همسر
در سیره سردار شهید حمید باکری🌷
همسر شهید:🎤
آبادان که بود، نامه ای با یک عکس برایم فرستاده بود. عکس را می گذاشتم جلویم و نامه را با گریه می خواندم. تکیه کرده بود به یک نخلی در منطقه ذوالفقاریه با یک بادگیر سرمه ای. به شوخی می گفتم: برای صدام ژست گرفته بودی؟
گفت:
ژست گرفته بودم که تو بپسندی.
می گفت: عصرها که یادت می افتادم، می رفتم تپه ای یا تخته سنگی پیدا می کردم و به غروب نگاه می کردم. آن وقت بیشتر دلم برایت تنگ می شد.
📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری
این روزها
عجیب نیازمند
نگاه هایتان شده ایم!
نگاه از قابــــ چشم
مردانے ڪہ چشمهایشان خدا را منعڪس مے ڪند..
سال 95 چنـین روزے(عید مبعث)
پرستوهامان بہ خان طومان پرڪشیدند ...
شهدای خانطومان
رفتند کهبرگردندولی...🌷🕊
روحشان شادو راهشان پر رهرو🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
📝دلنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی:
عمر انسان در دنیا به سرعت سپری میشود،ما همه به سرعت از هم پراکنده میشویم و بین ما و عزیزانمان فاصله میافتد.
ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که میگذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
✍️قاسم سلیمانی، ١٣٩۵/٨/١٠، حلب
در خاطرات حاج خانم خالقی پور (مادر شهیدان خالقی پور) داریم که اول زندگی به حاجآقا یه حرفی میزنه. میگه حاجآقا! من که نوعروس و تازه عروسم از همه خواستههام میگذرم؛ تو بخاطر خواستههای من نمیخواد خودتو به سختی بندازی؛ نمیخواد کسب درآمدت رو سخت کنی و یهو خدایی نکرده حلال و حروم قاطی بشه. من از خواستههام میگذرم، تو فقط #یک_لقمه_حلال بیار خونه تا ما یک نسل رو برای امام زمان"ع" تربیت کنیم.
حاج قاسم درب خونهی #مادر_شهید میایستاد و منتظر میموند تا مادر شهید که رفته بیرون برگرده و حاج قاسم گوشهی چادر اون مادر شهید رو ببوسه و بگه مادر برای کارهامون دعا کنید!
حاج قاسم از پشت دیوارههای بصره که همینطوری الکی به پشت دیوارههای بیت المقدس نرسیده؛ سوریهی کامل سقوط کرده و یک سوم از عراق که از دست رفته همینجوری الکی که آزاد نمیشه. #پایه و اساس اینها توی اون #شیر_مادر و اون #لقمه_حلال باباست. بچهها اینها رو دقت کنید!
اگه ما میخوایم راجع به خاطرات شهدا بخونیم، باید ببینیم بابای حاج قاسم چه لقمهای رو توی خونه آورد. که حاج قاسم گفت: اُشهِدُ بالله بابام یک لقمهی شبههناک توی خونه نیاورد. که باباش میگه اگه میدیدم کسی یک ذره مالش اشکال داره باهاش قاطی نمیشدم.
🌷شهید قباد شمس الدینی شهیدی که حاج قاسم او را حبیب ابن مظاهر لشکر ۴۱ ثارالله و هم مسلم ابن عوسجه لشکر نامیده بود.
📝در وصیت نامه اش نوشته بود:
من چندتا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند دارم، حقوق مرا بدهید به افراد و ندار و بی سرپرست.
مسئولین واسطه شدند و متقاعدش کنند که این حقوق ناچیز؛ حق خودش و فرزندانش است.
در جواب نوشت:
امام علی (ع) که افراد را به جنگ دعوت می کرد، یکی می گفت محصولم، یکی می گفت زن و بچه ام و... با این توجیهات علی (ع) را تنها گذاشتن ایران کوفه نیست!
به فرزندانش گفت: شاید بعد من سپاه نتوانست به شما کمک کنه، که با نداری بسازید از اولاد امام حسین(ع) عزیزتر نیستید که این همه مصیبت کشیدند.
🌷سرانجام در سحرگاه ۲۱ بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی فاو عراق، به شهادت رسید.
14.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت فتح
شامگاه عملیات والفجر ۸ به روایت شهید آوینی
🌻امام على عليه السلام:
🌱دنيا كوچكتر و حقيرتر و ناچيزتر از آن است كه در آن از كينه ها پيروى شود.
📚:غررالحكم حدیث ۱۸۰۴
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
🌻امام على عليه السلام:
🌱همانا خردمند، كسى است كه كينه ها را به نرمى بَر كَند.
📚:غررالحكم حدیث ۳۸۶۸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یک_شنبه_های_علوی_وفاطمی
کوران جنگ حاج قاسم به مکه مشرف شدند . حدودا سال ۶۳ یا ۶۴ بود. من هم همان سال عازم مکه بودم و از آنجایی که ما با لشگر ایشان زیاد مراوده داشتیم با بچه های لشگر ایشان هم خداحافظی کردیم و گفتم من نیز به مکه می روم.
یک شهید بزرگواری داشتند به نام آقای قاسم میرحسینی که از بچه های سیستان بود. ایشان گفتند اگر ممکن است یک نامه بنویسم و شما آن را به دست قاسم برسانید،گفتم به شرطی که بتوانم ایشان را پیدا کنم، چون نمی دانم ایشان را می توانم پیدا کنم یا نه!
حاج قاسم قبل از من رفته بودند، به هر حال ایشان نامه را نوشتند...
من نمی دانم ایشان چه نوشتند چون در پاکت بود. به هر حال نامه را دادند و من بردم و از قضا ایشان را زود ایشان را پیدا کردم.
رفتم به هتلی که ایشان ساکن بود و نامه را به حاج قاسم دادم. گفت: این چیست؟!
گفتم: این نامه را آقای قاسم میر حسینی داده اند.
ایشان با یک ولعی نامه را باز کرد و شروع به خواندن کرد. فکر می کنم به سطر دوم نامه رسیده بود که اشک از چشم ایشان جاری شد، به اواسط نامه که رسید هق هق گریه ایشان بلند شد.تا آخر نامه به اندازه دو روضه کامل آقا ابالفضل العباس یا حضرت علی اکبر ایشان اشک ریخت.
ایشان واقعا با اخلاص با برادرانی که کار می کرد رفتار می کرد....
ایشان وقتی با کسی رفاقت می کرد بالاتر از آن ها بود، ولی تا پای جان رفاقت می کرد.
#حاج_قاسم🌷
🎤راوی: سردار اسدی
🌷مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani