✳️✳️🌷✳️✳️🌷✳️
🌷🌷✳️🌷🌷
✳️🌷✳️
✳️
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
😊 لبخند شهدایی 😊
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدرخوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده......😂😂😂
یادش با صلوات
✳️
✳️🌷✳️
🌷🌷✳️🌷🌷
✳️✳️🌷✳️✳️🌷✳️
#شهید_دوستت_دارد
🔹همین که بر مزارشان ایستاده ای
🔸یعنی تو را به #حضور طلبیده اند...
🔹همین که اشکهایت روان میشود
🔸یعنی #نگاهت میکنند...
🔹همین که دست میگذاری بر مزارشان
🔸یعنی #دستت را گرفته اند...
🔹همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، 🔸یعنی #وجودت را خوانده اند...
🔹همین که قول مردانه میدهی
🔸یعنی تو را به #هم_رزمی قبول کرده اند...
باور کن #شهید_دوستت_دارد
که میان این شلوغی های دنیا، هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار #نگاه معنویشان داری...
اللهم ارزقنی توفیق شهادت فی سبیلک
✨🌱|
🌷🌷🌷❤️🌷🌷🌷
* #راهی_که_شهدا_رفتند *
🌷ما از لحاظ #مادی کم و کسری نداشتیم❌ نمی گویم درآمدش آنچنانی بود ⚡️اما همینی که #خدا روزی مان کرده بود بخشی را به موسسه #خیریه ای کمک می کرد بدون اینکه کسی بداند.
🌷بعد از #شهادتش تماس گرفتند📞 که فلانی هر ماه مبلغی #کمک می کرده اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم #شهیدشد.
به نقل از همسر #شهید_مهدی_قاضی_خانی
#سالروز_شهادت
پ ن: عکس شهید قاضی خانی با سه فرزندشان
🍃🌹🍃🌹🍃
👈 آخــــرتـــــــ.....
✍هـر چه زور داشت جمـع ڪرد توی دستهایش. آخـرین قطـرههای آب از پیـراهن چڪید بیرون.
🍂بچّه را بغل ڪردم و توی ایوان نشستم. گفتـم:« یڪ لبـاس دیگه بخــر تا مجبــور نباشی چنـد بار تڪان بدی و خستـه بشی.
🍂 اهل اتـو ڪردن هم نیستی. نڪنه مثل بعضیها با، ڪتری آب جـوش چـروڪ لبـاسها رو میگیری؟».
👈خنـدیـد و گفت:« به قول یڪی از ائمـه معصوم، تـوی امـور مـادّی طوری زنـدگی ڪن ڪه انگار سـالها در دنیــا هستی و در ڪارهای آخـرتـت طـوری باش ڪه انگار دیگه فـرصـت نـداری و بـایـد بـری.».👉
🍂دستهایش را شست و قـرآن را از ڪنار پنجـره برداشت.
#شهید_عباسعلي_اشرف
🍁 #خاطره
🌸🌸🌸✳️🌷🌷🌷
🌷🌷✳️🌸🌸
🌸✳️🌷
✳️
در مکتب شهادت
در محضر شهدا
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷
✍کاش وصیت شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال کرده، دلمون رو اشغال می کرد .
کاش صحبتهای ولی امر مسلمین که سرلوحه ی روز مره ی ما شده ، سر لوحه ی اعمالشون می شد .
کاش دل حضرت زهرا (س) با اعمال ما خون نمی شد .
کاش مهدی (عج) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمی افتاد.
#شهید_قدیر_سرلک
#شهادت : محرم ۹۴ - حلب سوریه
یادش با صلوات
✳️
🌷✳️🌸
🌸🌸✳️🌷🌷
🌷🌷🌷✳️🌸🌸🌸
#گذری_بر_سیره_شهید
✨مستشار نظامی بود اما با توجه به روحیه ای که داشت کار فرهنگی هم انجام می داد. می گفت: دوست دارم یه کار مثل کار شهید چمران انجام بدم.
فکرهای نو در کنار اخلاص باعث گل کردن کارهایش می شد. چند مدرسه را به صورت آزمایشی انتخاب کرده بود و به وضعیت آموزشی و بهداشتی دانش آموزان رسیدگی می کرد.
✨لوازم التحریر و محصولات بهداشتی و ورزشی برایشان تدارک دید.
از چند دندانپزشک قول گرفته بود که اوضاع دهان و دندان بچه ها را سر و سامان دهند.خانواده های بی سرپرست و فقیر را شناسایی کرده بود و از طریق دوستان عرب ماهانه کمکشان می کرد تا هم احتیاجاتشان رفع شود و هم عزتشان حفظ شود.
✨این کارش حسابی سروصدا کرد.
خانواده ها همه مشتاق بودند او را ببینند. مدیران چند مدرسه هم تقاضای اجرای این طرح را در مدارسشان داشتند. فکر می کردند یک تیم قوی و چند نفره پشت این ماجراست غافل از اینکه او تک و تنها همه چیز را مدیریت می کرد...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
یادش با صلوات
❤️از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یک هو گفت بزن بغل.
گفتم: چی شده؟
گفت: وقت نمازه.
گفتم: اینجا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی یک ربع دیگه می رسیم با هم می خونیم.
گفت: همین جا وایستا #نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نماز کشته بشیم دیگه چی از این بالاتر؟
#شهید_محمد_بروجردی
#مسیح_کردستان
یادش با صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
سبک زندگی شهدا
👈 #ڪمڪ_به_دیگــران
✍ڪمڪ به آدم های مستحـق، ڪار همیشگیش بود. یڪ سوم حقـوقـش را به مـن می داد برای خرجی، بقیه اش را صـرف این جـور ڪارها می ڪرد.
🍁چهـل ـ پنجـاه روزی از شهـادتش می گـذشت ڪه چند نفری آمدندخانه مان.
🍁می گفتند: ما نمی دونستیـم ایشـون فــرمــانـده بوده. #نمی_شنـاختیمش. فقط می اومد به مان ڪمڪ می ڪرد و می رفت. عڪسش رو از تلـویـزیـون دیدیم.
#سردارشهید_صیاد_شیرازی
سبک زندگی شهدا
راه شهید ، عمل شهید
#گذرے_بر_سیره_شهید
محمدمهدی موقع راه رفتن در کوچه و خیابون همیشه سرش پایین بود؛ به گفته ی یکی از همسایگان که تعریف می کرد: هر وقت تو کوچه محمدمهدی را می بینم چانه اش به سینه اش چسبیده و نگاهش به زمینه و سرشو بالا نمی آورد. بله سرش را پایین می انداخت تا مبادا نگاهش به نامحرم بیافتد. یبارم یادمه رفت در خانه رو باز کرد تا وارد کوچه بشه ولی سریع درب منزل رو بست و برگشت. سوال کردیم چرا نرفتی؟ گفت: خانمهای همسایه تو کوچه دور هم نشستند؛ من برم خوبیت نداره. محمدمهدی در هر صورت تلاش
می کرد تا حرمتها و حریمها را حفظ کند و حدوداحکام الهی را رعایت
می کرد و چشمهایش را از گناه محافظت می کرد. و رضایت خدا برایش از همه چیز مهمتر بود.
#شهید_مهدی_دباغی
راوی : #مادرشهید🌷
یادش با صلوات