شبِ اندوه کنارِ تو به سر میآید
آفتابی و به امر تو سحر میآید
آبرو یافته هرکس به تو نزدیک شده است
خار هم پیشِ شما گل به نظر میآید ... 🌸
همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم
به امیدی که بیائی تو به غمخواری ما
چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان
راحت جان مگرت هست، دل آزاری ما؟ ...
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست..💔
خَــــمِ اَبـــروی تُـــــو ....
سرمشـقِ کدام استـاد است ....
کـه خـرابـــاتِ دلـــــم ....
در پــیِ او آبـــاد اســت ....
خَــمِ اَبــروی تُـــو را دیـدمـو ....
رفتـــــم بــه سجـــــود ....
صیـــد را زنــــده گرفتــن ....
هنـــرِ صیـــاد اسـت .... !!!
✍ #شهریار
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد...
✍ #حافظ
❣✨❣
✨❣
❣
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم🕯
✍ شعر از #حافظ
اگر ز کار بد نیک خویش، بیخبری
دمی در روشن جهان، بنگر
نه دود ماند و نه خاکستر ازمن مسکین
خوش آن کسی که بگیتی زخودگذاشت اثری...
#پروین_اعتصامی
قطره را شایسته ی توصیف اقیانوس نیست
آرزویم غیرِ پابوسی شاهِ طوس نیست...
السلطان ابالحسن
ای ضربان قلب من❤️❤️❤️
اگر خواهی شود راضی پیمبر ،
بگو در شعر ها اوصاف حیدر ،
بگو که دشمن کفار بوده ،
بگو که حیدر کرار بوده ،
هر کسی که عاشقِ پیغمبر است ،
روی قلبش جای پای حیدر است🤞🏻✨
شِعر دَر دَست ندارَم
وَلي از رویِ ادَب
اَلسَلام اِی همِه یِ
دار و ندارِ زِینب (س)🌱
#السلام_علیک_یاحسین_بنعلی
#حسین_جانم❤✨
#حکایت
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
✍ #سعدی
📚 #گلستان