و لشکرهای آن و دیگر مسائل اش شکل گرفت تا آن که متحول شد و وضعش به جایی که امروز در آن به سر میبرد رسید. البته در سازماندهی و طراحی آن واقعا زحمت های ابومهدی و حاج قاسم ستودنی است. آن زمان که الحشد الشعبی شکل گرفت و آن زمان که داعش ظاهر شد و استانهای موصل و صلاح الدین سقوط کردند -البته الانبار سقوط نکرد بلکه برخی مناطق این استان سقوط کردند، تسلیحاتی داشتیم که از آمریکا خریدیم و سلاحهای آمریکایی هم داشتیم که در عراق وجود داشت، بالگردها، توپخانه ها، تانکها و تسلیحات دستگاه مبارزه با تروریسم. در اینجا موضع گیری آمریکا که بد ما را میخواست روشن شد. تجهیزات دادن به ما را متوقف کردند، دادن ابزارهای احتیاطی هواپیماها و بالگردها و تانکها را متوقف کردند، حتی دادن خودروهای هامر را هم متوقف کردند و حتی دادن تجهیزات دستگاه مبارزه با تروریسم را متوقف کردند؛ زیرا آنها سلاحهایی از نوع خاص را در اختیار داشتند. هرگاه هم تلاش می کردیم به تسلیحاتی که خریدیم دست پیدا کنیم یا به تجهیزات دست پیدا کنیم؛ نمی توانستیم.
به ما مثلا تانکهای آبرامز میدادند که بُرد تجهیزاتش ۶۰۰ متر بود و گلولههای آن ساچمه داشت و این در ادوات و تجهیزات تانک آبرامز که برد آن ۱۲ کیلومتر بود و بسیار قوی بود، شناخته شده نبود. موضع گیری آمریکاییها این بود. همه حمایت را از ما سلب کردند و همه چیز را متوقف کردند و هرگز به ما چیزی ندادند بلکه شروع کردند به حمایت از گروههای وابسته به داعش!
در چنین احوالی کجا باید می رفتیم؟ به کشورهای مختلف هیأت هایی را فرستادم به لهستان و به بلغارستان و از آنها سلاح خریدیم ولی سلاح آنها به سرعت به دست مان نمی رسید زیرا آنها به ما سلاحهای آماده برای فروش عرضه نکردند بلکه در حالی که ما درگیر بودیم میخواستند سلاح بسازند. داعش هم با سلاحهایی بیشتر از آن چه نیروهای ما داشت ظاهر شد، بله ما تانک داشتیم ولی نبرد، نبرد تانک ها نبود.
آیا برخی از سلاح های داعش سلاح های ارتش بود که وقتی وارد شهرها شد به آن دست پیدا کرد؟
بله به بخشی از سلاح ها دست یافت در واقع به برخی از تسلیحات به طور مشخص در موصل دست پیدا کرد اما بیشتر سلاح ها در موصل به دست کُردها افتاد. به طور مشخص در کرکوک و موصل تسلیحات به دست کردها افتاد.
آیا کردها از این سلاح ها علیه داعش استفاده کردند یا از سرنوشتش خبری نداریم؟
به عبارت بهتر کردها سلاح ها را بردند...و وقتی داعش به سمت آنها رفت برخی از آنها را استفاده کردند ولی آنها نتوانستند با داعش مقابله کنند مگر پس از آن که جمهوری اسلامی ورود کرد و در همان زمان هم ما دخالت کردیم.
موضع آمریکاییها منفی بود و ما به شدت در مضیقه قرار گرفتیم و من مجبور شدم سوار هواپیما بشوم و بروم روسیه و با پوتین دیدار کردم و از او خواستم به سرعت به ما سلاح بدهد، سلاحهایی مانند جنگندههای پیشرفته می۲۸ و می۳۵ و دیگر سلاحهای ضروری در نبرد که روسیه هم به سرعت ما را به آنها مجهز کرد.
ولی حقیقتا کسی که به ما کمک کرد و نیازمان را به سلاح برآورده کرد و خدا رحمتش کند؛ حاج قاسم بود. در این جا در این مکان شب درباره نوع اسلحه به توافق میرسیدیم و روز بعد بلافاصله و به شکل مستقیم سلاح وارد عراق می شد. رایگان نبود، آن را می خریدیم؛ از کشورهای دیگری هم سلاح می خریدیم ولی سلاح در دسترس و زیاد نبود؛ فقط حاج قاسم بود که به محض احتیاج سلاح را از ارتش ایران و سپاه پاسداران ایران می آورد و آن را برای نبرد با خود همراه داشت و با این کار و این اقدامش وضعیت را نجات داد. او سلاح و تجهیزات و امکانات را برای ما مهیا کرد و علاوه بر آن استراتژی جنگ و تحلیل نظامی و قدرت دانش نظامی و امکاناتی خودش و فرماندهانش را به میدان برای کمک به ما می آورد. این علاوه بر وجود برخی از کارشناسانی بود که نیروها و نیروهای الحشد الشعبی را همراهی میکردند. بسیاری از سلاح های مختلف، تجهیزات، دستگاه ها و پهپادهایی که در جنگ مورد استفاده قرار میگرفت را میخریدیم و ایران نیاز ما را تأمین میکرد. حتی نیاز مبرم به هواپیماهای سوخوی پیدا کردیم و از حاج قاسم خواستیم که به ما سوخوی ایرانی بفروشند و در عمل نیز به ما ۸ هواپیمای سوخوی ایرانی فروختند که توانستیم با کمک آنها جلوی بسیاری از کارهای خرابکارانه داعش را بگیریم.
با حضور حاج قاسم رحمت الله علیه و حاج ابومهدی کارها را تقسیم می کردیم و حاج ابو مهدی باز کردن راهها و حمایت از جاده به سمت سامرا را به عهده گرفت. کار باز کردن جاده سامرا بسیار سخت بود، زیرا در طول خط در سیطره تندروها بود. داعش در این منطقه نبود. برای حفظ امانتداری باید بگویم که ما فقط با داعش نجنگیدیم، نه... کسانی که با ما جنگیدند و ما با آنها جنگیدیم طایفه گرایی هایی از مردم خود منطقه بودند، در واقع انتفاضه طایفه ای بود و داعش از آن استفاده کرد. داعش فضا و بس
تر مناسب را پیدا کرد و شروع به جولان دادن در آن کرد و گرنه باید گفت که نبرد در اصل نبرد طایفه گرایی بود. طایفه گراها همان شخصیتهای سیاسی بودند که گفتند ما داعش را نمی بینیم. در واقع فرزندان ما بودند که با ما جنگیدند آن هم در یک جنبش طایفه گرایی و برخی از آنها به من گفتند: در سال ۱۹۹۱ علیه ما انتفاضه به راه انداختید و ما هم علیه شما در سال ۲۰۱۴ انتفاضه به راه می اندازیم...

همین جمله را گفتند...؟
با همین متن. حاج ابو مهدی خدا رحمتش کند، این جاده بسیار دشوار را باز کرد زیرا همه شهرهایی که در جاده به سمت سامرا واقع شده اند تحت سیطره آنها بودند و بسیاری از نبردها در همین جاده رخ داد. ابومهدی خدا رحمتش کند مجبور شد راه دیگری در باغها باز کند و تانک ها را از همان راه عبور دهد؛ تانکهایی که توانستند به سامراء برسند و باندهایی که بر جاده سیطره داشتند را محاصره کنند و جاده باز شد و رفت و آمد آغاز شد...
سپس با حمایت و برنامه ریزی حاج ابومهدی و حاج قاسم به آمرلی که ۹۰ روز در محاصره بود رفتیم و در عمل گروههای الحشد الشعبی به آمرلی رفتند و توانستیم تندروهای طایفه گرا که آمرلی را محاصره کرده بودند را از آن دور کنیم. ساکنان آمرلی ترکمن شیعه هستند و روستاهای اطراف آن همه تندرو بودند که به تاریخ تندرویشان که داشتند معروف بودند. همچنین توانستیم محاصره آمرلی را بشکنیم و زندگی طبیعی و عادی به آن بازگشت. خلاصه میخواهم بگویم، اگر چه جزئیات زیادی وجود دارد، که حمایت و تسلیح و مهارت همه در عراق توأمان با هم بود و با حمایت و کمک مستقیم حاج قاسم و حاج ابومهدی المهندس، این اتفاق افتاد.
در این راه اگر خاطره خاصی یا مساله یا موضع گیری مهم و متمایزی در زمان فعالیت شما در دو سطح سیاسی یا جهادی وجود دارد که دوست دارید آن را بگویید، لطفا بفرمایید؟
من می توانم بگویم که همه روابط من با حاج قاسم عبارت از خاطراتی است که هر روز به یادم می آید و شاید یکی از مهمترین خاطراتی که به ذهنم میرسد؛ شب هایی است که آنها را روی نقشه سپری میکردیم و برای عملیاتی که باید انجام میدادیم برنامه ریزی می کردیم... برخی می خواستند که درباره اوایل کار الحشد چیزی بنویسند برایشان درباره آغاز کار الحشد و به آنها نقشه ها را دادم، روی این نقشه ها می نشستیم... الان فکر میکنم که اینجا (در دفتر مخصوصش در خانه اش) وجود دارند یا برادران آنها را جایی دیگر بردند...
این همان آغاز الحشد بود به طوری که حاج قاسم و ابومهدی آنها (نقشه ها) را میآوردند و این جا می گذاشتیمشان و نقشه ها را پهن می کردیم و تصمیم میگرفتیم. حاج قاسم به دلیل مهارتش به عنوان یک فرمانده نظامی میدانی افکار و طرحها را برای حرکت نیروهای نظامی یا نیروهایی که تحت نام الحشد الشعبی بودند، تدوین می کرد.
خاطرات من با حاج قاسم خاطراتی روزانه بود نمی توانم آنها را در یک خاطره خلاصه اش کنم. خاطرات من با او خاطرات جنبشی مبارزهای و رویارویی های روزانه بود. اولین خاطره من برای نبرد این است که وقتی به فرودگاه نزدیک شدند زیرا این مناطق با الانبار هم مرز است، فشار به منطقه فرودگاه زیاد شد... در اینجا حاج قاسم و حاج ابومهدی و من هم در کنار آنها به این فکر می کردیم که چگونه از فرودگاه در برابر این حمله دفاع کنیم. طرحی که حاجی تدوین کرد و عملی اش کردیم و به وسیله این طرح عشایر را به خروش آوردیم طرحی بود که مایه خوشحالی بود زیرا توانستیم با کمک آن داعش را شکست دهیم و عناصرش که میخواستند فرودگاه را مورد حمله قرار دهند به عقب برانیم.
زندگی من در دوران جنگ با داعش همه اش خاطره است نمی توانم آن را در یک خاطره خلاصه کنم. بعد از آن که از نخست وزیری کنار رفتم به مناطق درگیری که بالای دیالی واقع شده اند رفتم. به منطقه ای رسیدیم که میان داعش و نیروهای ما قرار داشت جایی که ارتش و الحشد با هم بودند. وضع خطرناک بود و به من اجازه ندادند آن جا زیاد بمانم زیرا گلوله باران ادامه داشت، یک لحظه دیدم حاج قاسم از خودرو پیاده شد، او از سمت جبهه دشمن و خط تماس آمده بود. از او پرسیدم: کجا بودی و چگونه رفتی آن جا، به من گفت: تو این جا چه کار میکنی؟ این مرد (در جبهه) حضور داشت و در دفتری خارج از عراق ننشسته بود و جنگ را از آن دفتر هدایت نمیکرد یا حمایت و کمک اش را از دفتری خارج از عراق ارائه نمی کرد، بلکه او در خط مقدمی بود که برادران به من اجازه نمی دادند در آنجا بمانم و به من گفتند که منطقه خطرناک است.
وقتی در یک سفر دیگر به منطقه الصقلاویه پس از محاصره و فتح آن رفتیم همین که به مرزهای الصقلاویه رسیدیم مرا نگه داشتند و گفتند که منطقه خطرناک است در این لحظه هم حاج قاسم از خودرویش پیاده شد و کنار ما ایستاد، همان لحظه از خودرویش پیاده شد...
این خاطرات این تصور را به من می دهد که این مرد یک فرد صرفا دینی نبود بلک
ه فردی میدانی بود و فقط به حضور در میدان و پیگیری کارها توسط خودش بسنده میکرد. بسیار محبوب بود و همه برادران مبارز به حرف هایش گوش میدادند، خدا رحمتش کند.
در عرصه سیاسی، در دورانی که شما نخست وزیر بودید یا دوران بعد از آن مرحله، بگذارید بگوییم که مهمترین برههای که شما احساس کردید که او وجود دارد و حتی وجودش در کنار شما یا در کنار عراق را احساس کردید چه زمانی بود، چه زمانی اهمیت حاجی را فهمیدید؟
واقعیت این است که من با حاجی روز آخری که در ایران بودم و تصمیم گرفتم که پس از ۹/۴/۲۰۰۳ بعد از سقوط صدام به عراق برگردم آشنا شدم. قبل از آن او را ندیده بودم... به عراق برگشتیم و این مسیر سیاسی را در سایه وجود آمریکایی ها و نیروهای بین المللی و تشکیل شورای حکومتی، سپس شورای ملی و پس از آن دولت انتقالی و بعدش دولت موقت آغاز کردیم. در این فضاها با حاج قاسم آشنا نشدم بلکه بعدا با او آشنا شدم زمانی که داشتیم آغوشمان را به روی جمهوری اسلامی باز می کردیم و با آن رابطه برقرار می کردیم و برقراری ارتباط ما با ایران و با حضرت آیت الله سید خامنهای، خدا حفظش کند، از طریق حاج قاسم صورت گرفت. او بود که فضاهای مثبت بین ما و جمهوری اسلامی ایجاد می کرد. در آن زمان نیاز به جنگ یا تسلیحات نبود بلکه عراق نیاز به حمایت داشت. او در جریان حمایت از عراق در کنار ما بود. مسأله عراق برای حاج قاسم بزرگتر از صرفا جنگ بود؛ حمایت هایش هم صرفا محدود به جنگ نبود، او در حل مشکلات غذا، برق، گاز، سوخت و هر آن چیزی که عراق نیاز داشت به کمک عراق میآمد. حاج قاسم کسی بود که همه اینها را برای مان مهیا می کرد.
پرسش آخر؛حضور بین المللی حاج قاسم،خدا رحمتش کند، در منطقه غرب آسیا حضوری متمایز بود، اکنون به این حضورش با توجه به شهادتش چگونه مینگرید؟
به صراحت بگویم حاج قاسم پس از آن که به خط مقاومت و جویندگان آزادی در کشورهای مختلف وارد شد... در عراق، در لبنان، در سوریه، در یمن و دیگر مناطق، حاج قاسم به این نقش شناخته شد که او را شبح می نامیدند. زیرا در همه این میدان ها حضور داشت و با قدرت فکر و حتی به لحاظ ماده و حمایت و ایجاد و تشکیلاتی تغذیه شان می کرد. در غزه حضور داشت، خودش می رفت، در لبنان حضور داشت، در سوریه حضور داشت و در عراق هم حضور داشت. جنبش مقاومت را به شکل عالی مدیریت میکرد، میدان های زیادی را از آن پر کرد و مشهور شد.
هر کسی جنبشی داشت آغوشش را به روی حاج قاسم باز می کرد و از او برای کمک و حمایت به جنبشش، کمک میگرفت. شهادت حاج قاسم برای این کشورها و این ملت هایی که مساله دارند خسارت بسیار بزرگی است و آنهایی که ما آنها را صاحب نهضت فرهنگی آزادیبخش مقاومت فکری، سیاسی، نظامی و امنیتی می دانیم،
همه اینها حاج قاسم را از دست دادند... امیدوارم که جانشین حاج قاسم همان خط را حفظ کند و راهی که حاج قاسم با این وجودها تعامل کرد را ادامه دهد و می دانیم که او هم همچون حاج قاسم است و چنین نمی کند. حاج قاسم انسانیاسلامی فکر میکرد و احساس می کرد که امت اسلامی باید زیر خورشید وجود داشته باشد و قدرت داشته باشد؛ به همین دلیل بود که از وجود حاج قاسم و جمهوری اسلامی که شروع به تشکیل محور قوی در رویارویی با استکبار و رویارویی با اسرائیل و نابود کردن کرد، برای همین هم از حاج قاسم می ترسیدند.
منبع: ویژه نامه مکتب حاج قاسم
همسنگر گرانقدر جناب دکتر روح الله متفکر آزاد سلام علیکم.
راهیابی حضرتعالی به هیئت رئیسه مجلس یازدهم را تبریک عرض مینمایم. انتخاب شما توسط مردم تبریز بارقه امیدی در بحث جوانگرایی و راهیابی تان به هیئت رئیسه نشان از توانمندی و شایستگی شما و حسن انتخاب مردم حماسه ساز تبریز بوده است ان شاءالله با فعالیت دلسوزانه و جدی شما و کاستن از آلام مردم انقلابی، دولت جوان و حزب اللهی را نوید، و عشق به ظهور و فرج دولت یار، در مردم را صدچندان بنماید در خاتمه لازم است به هم گروههای بزرگوار علی التخصیص والد گرانقدر، جناب دکتر متفکر آزاد که ثمره تربیت و هدایت دینی و سیاسی شان به ثمر نشسته و مایه فخر و مباهات شهروندان گشته نیز تبریک عرض نموده و توفیقات روزافزون الهی را برای هر دو بزرگوار و همچنین همه همسنگران آرزو مندم.
ارادتمند: کمالی
هدایت شده از کانال مشرق
◼ تصاویر تاریخی از تشییع پیکر مطهر امام خمینی(ره)
✳ 14 خرداد هر سال یادآور روزهای سختی برای مردم در جمهوری اسلامی است، روزی که مراد بسیاری از مردم نقاب در چهره خاک کشید.
عکسهای بیشتر👇
👉👉 mshrgh.ir/1079103
هدایت شده از کانال مشرق
👇 پایگاه آمریکایی:
🔴 سیل گرسنگان و بیکاران آمریکایی طوفانی تمام عیار به راه خواهد انداخت/ سفیدپوستان نژادپرست برای مقابله با معترضان وارد میشوند +تصاویر
🔵 در آمریکا بیش از چهل میلیون نفر بیکار شدهاند، اقتصاد دچار رکود شده، نابرابری ثروت و قطبیشدن جامعه به نهایت خود رسیده است. آمریکا به سرعت در حال نزدیک شدن به اعتراضات و ناآرامیهای گسترده است.
⚫یکی از فعالان اجتماعی در رابطه با اعتراضات و ناآرامیهای بیشتر و شدیدتر در شهرش هشدار داده است. وی همچنین هشدار داد که برای بازیابی آرامش باید تغییر گسترده حاکمیتی و سیستمی در کشور صورت گیرد.
⏩⏩ mshrgh.ir/1078709
🔴شهیدی که #امام_زمان_(عج) کفنش کرد
🌸شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر...
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.
🌸از بس این #شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی...
روحانی می گوید:
" ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم:
" این شهید چنین #وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟"
و آنان اجازه دادند...
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
🌸وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت:
" من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت:
" برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم."
🌸من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود."
🌸از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم...
📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" سید مسعود پور اقایی
ما کجا و این شهیدان کجاا😔😔😔
📸 آمریکا دشمن شماره یک مردم محروم و مستضعف جهان است
امام خمینی(ره):
🔹آمریکا دشمن شماره یک مردم محروم و مستضعف جهان است. آمریکا برای سیطره سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی خویش بر جهان زیر سلطه، از هیچ جنایتی خودداری نمینماید. ۲۱ شهریور ۱۳۵۹
✅ @Rajanews
🚨 به طوفان درآوردن اقیانوس ملت ایران کار هر کسی نبود؛ امام این کار را انجام داد
🔺️ رهبر انقلاب/ امروز: مخاطب امام خمینی در تحوّلآفرینی عبارت بود از ملّت ایران. قبل از شروع نهضت امام، مبارزاتی وجود داشت؛ دهها سال بود گروههای مختلف [مبارزه میکردند]، منتها حوزهی کار آنها محدود میشد به یک تعدادی، مثلاً فرض کنید 100 یا 150 نفر دانشجو. بحث امام بحث یک گروه محدود یا یک جمع محدود یا یک حرفهی معیّن نبود، بحث ملّت ایران بود. بحث ملّت مثل یک اقیانوس است. به طوفان درآوردن یک اقیانوس کار هر کسی نیست؛ چرا، یک استخر را میشود موّاج کرد، امّا موّاج کردنِ یک اقیانوس کار عظیمی است. ملّت یک اقیانوس است و امام این کار را انجام داد. ۹۹/۳/۱۴
#سالروز_رحلت_امام_خمینی
✍ تخریبچی
🚨تخریبچی، کانال اخبار خاص
🆔 @takhribchi110
🆔 @takhribchi110
💠ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست وخبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.
✅ هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد.
🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
✅... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم.
بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای.
🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
🌷شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ...
🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم...
📗 منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1
🌷🌷🌷🌷🌷
ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/gole_zahraa/
شهیدی که بخاطر رضایت پدر ازبهشت برگشت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از کتاب" بازگشت " خاطرات رزمندگان از مشاهدات آنها از فضای برزخ بهشتی و نحوه شهادت شهدای رزمنده و... به شما توصیه می کنم. حتما این کتاب را تهیه نمایید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹و اما شما هم اینک یکی از داستان تکان دهنده و زیبای این کتاب را پیش رو دارید...
💠 💠آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار میکنی؟
محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را میدیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سالهای اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان میگفتند که برادران حسن اسیر شده اند.
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پروندهاش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده بهقدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم .دایرهای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد . یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین میآیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر میکنم حال و هوایم عوض میشه.
⭕ادامه ماجرا ...
💠محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود . در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند میدیدم آنها هم به آسمان می رفتند کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد
نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شدهاند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند .خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زندهبودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم . حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. .حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.
محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.
پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم .از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می روم آنجایی که باید بروم.من برخی شبها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر میشد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
💠چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند:محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.
هدیه به روح بزرگ محمد حسن و دو برادر شهیدش صلوات🌹