@RBT_MAHDIRASULI_IRدلم تنگ شهیدان است - @RBT_MAHDIRASULI_IR.mp3
زمان:
حجم:
634K
دلم تنگ شهیدان است امشب...😭
#شاهچراغ
نماز لیلة الدفن بخونید برای
شهید آرمان علیوردی
فرزند عزت الله💔
#شهید_ارمان_علی_وردی
طریقه نماز شب اول قبر :
دو رکعت است
رکعت اول : بعد از سوره حمد ، آیة الکرسی
رکعت دوم : بعد از سوره حمد ، ده مرتبه سوره قدر
در آخر بعد از پایان نماز می گوییم :
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ آرمان بن عزت الله
برای خوندن این نماز از الان تا صبح وقت دارید 💔
✋ #وقت_سلام
هر کسی خواست عاشقت باشد،
از قفس بال زد، کبوتر شد...🕊
۱۴۰۱/۸/۸ درساعت:۲۰۲۰ همگی کبوتر حرمت شده ایم ،🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه دستگیری قاتلان شهید «آرمان علیوردی»
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهدا عمل کردند و به آنچه خواستند رسیدن ...
ما چه کردیم و به کجا خواهیم رسید ‼️
پی نوشت:
یک دقیقه روایتگری حاج حسین یکتا
حتما گوش کنید 😊
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد
🌷دوستان شهدا🌷
لحظه دستگیری قاتلان شهید «آرمان علیوردی»
فقط میگم تف به غیرت و شرفِ عاملانِ شهادتِ همهی اینهایی که بی گناه شهید میشن
سوره مبارکه اسراء آیه 11
وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولًا
و انسان (شتابزده و نادان) همانگونه كه خير را مى طلبد، شرّ را هم مى طلبد و انسان همواره عجول است.
امام على عليه السلام
حِراسَةُ النِّعَمِ فى صِلَةِ الرَّحِمِ؛
حفظ نعمت ها در صله رحم است.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 406 ،ح9303
❣️#خاطرات_فرماندهان
مهدی باکری (لشکر ۳۱ عاشورا)
•••
🔹 رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. به من گفت «زندگی ای که من می کنم سخته ها» گفتم «قبول» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی هم منظّم و سخت گیر. غذا خیلی کم می خورد. مطالعه خیلی می کرد. خیلی وقت ها روزه می گرفت.
🔹 به یاد ندارم روزی بوده باشد که دو نفرمان دو تا غذا از سِلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا می گرفتیم، دو نفری می خوردیم. خیلی وقت ها نان خالی می خوردیم. شده بود سرتاسر زمستان، آن هم توی تبریز، یک لیتر نفت هم توی خانه مان نباشد. کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نکند چند لا چند لا پتو و فرش و پوستین می انداختیم زمین.
•••
🔹 دختر خانه بودم.
داشتم تلویزیون تماشا می کردم. مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان.
یک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف می زد.
با خودم گفتم «این دیگه چه جور شهرداریه؟ حرف زدن هم بلد نیست»
بلند شدم و تلویزیون را خاموش کردم. چند وقت بعد همین آقای شهردار شریکِ زندگی شد.
•••