eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
998 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
117 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️شما چند آمریکائی تو عکس پایین میبینید؟ ❌کشوری که همه چیزش از غارت و دزدی و کاغذِ سبز رنگی به اسم دلار ساخته شده... و دیگر هیچ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
♦️آیا در دولت جدید مبلغ یارانه‌ها تغییر می‌کند؟ 🔹در ماه جاری، دو یارانه جدید برای خانوارهای دهک ۱ تا ۵ واریز خواهد شد. این یارانه‌ها شامل یارانه و یارانه می‌باشند. جزئیات یارانه‌ها به شرح زیر است: 👈یارانه معیشتی: 🔹این یارانه به منظور کمک به هزینه‌های زندگی خانوارها واریز می‌شود. مبلغ این یارانه برای هر نفر در دهک‌های اول تا سوم ۴۰۰ هزار تومان است که با احتساب اعتبار مازاد ۱۲۰ هزار تومان، مجموعا ۵۲۰ هزار تومان به ازای هر نفر خواهد بود. 👈یارانه تشویقی: 🔹این یارانه به منظور تشویق خانوارها به مصرف بهینه و صرفه‌جویی در هزینه‌ها واریز می‌شود. جزئیات دقیق مبلغ این یارانه هنوز اعلام نشده است، اما انتظار می‌رود که مبلغ قابل توجهی باشد. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
▪️شب گذشته ▪️مراسم عزاداری ▪️و اطعام سفره کریم اهلبیت ▪️حسینیه مالواجرد قبول حق انشالله🌹 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
47.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿باغ رستوران کوچه باغ مالواجرد🌿 ✅فضایی آرام و دلپذیرهمراه با موسیقی ✅انواع فست فود ✅انواع بستنی ✅انواع نوشیدنی سرد و گرم ✅ایرهاکی ✅ترامپولین(مخصوص کودکان) 🕣هر شب ساعت 19:00الی1:00بامداد 🌐آدرس:مالواجرد،میدان سرچشمه،خیابان امام حسین،باغ رستوران کوچه باغ ☎️تلفن تماس:۰۹۱۹۸۰۵۹۱۴۴ اسدی 🛰آدرس در مسیریاب بلد https://balad.ir/p/4ANlhezAQgMvab 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
(احتمالی) 🔸امروز، سه شنبه، ۱۳ شهریور درمالواجرد ❌داخل شهرک 👈 ساعت ۱۳ تا ۱۵ ❌داخل مالواجرد 👈ساعت ۱۷ تا ۱۹ . 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
. 📚#تنها_میان_داعش 📖 #قسمت_سوم 3⃣ با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیه
. 📚 📖 4⃣ 《عدنان با بعثی های تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیست باهاشون کار کنیم.》 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی ها؟! به ذهنم هم نمی رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. نمی فهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلا مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی ها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید : »من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!« خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی ها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش های عباس را با بی تمرکزی میداد. یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بی تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال پیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز می لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچه زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به خوبی حس میکردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر می خندید. انگار همه تلخی های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمی فهمیدم چه خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد : »نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیست . اما حالا من این شربت رو به فال نیک می گیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه السلام رو از دست نمیدم!« حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده های امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبتهای عمو و شیرین زبانی های زن عمو را در هاله ای از هیجان می شنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه ای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا می فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی تر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با بر ملا شدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانه اش به نرمی می لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه اش چسبیده بود که بی اختیار خنده ام گرفت. خنده ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.. ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔰 ▪️ مجلس عزاداری شب های آخر ماه صفر ▪️دو شب گذشته ▪️حیاط مسجد ولیعصر عج روستای مالواجرد قبول حق انشالله🌹 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
💠 ساعت های مناسب برای خوابیدن ۱- خواب قیلوله (خواب پیش از ظهر) حدودا نیم ساعت قبل از اذان ظهر تا اذان ظهر را خواب قیلـوله گویند. این زمان برای خوابیدن بسیار مفیـد بوده و موجب نشـاط و تقـویت قـوای مختلف بـدن می شـود. ۲- خواب اول شب خـواب سر شب یعنی بعد از نمـاز عشاء تا نیمه شب شرعـی که بسیار مناسب است و هـر سـاعت آن برابـر با ۲/۵ تا ۳ سـاعت است. کیفیت خواب اول شب بسیـار زیاد است و خستگـی کـار روز را از بین می‌برد. ۳- خواب حیلوله خواب بعد از ظهر را خواب حیلوله گویند. ما بین اذان ظهر و عصر و بهتر است کمتر از یک ساعت باشد. ✅ طبق این ساعات بخوابید بیش از نیمی از بیماریهاتون رفع میشه. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اگه این روزها خودتون یا عزیزانتون به حرم مطهر امام هشتم علیه السلام مشرف شدید، این پست رو ببینید. 🖤در حرم بمانید. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داغت سرد نمیشود 💔 _بخصوص در هر مناسب امام رضایی یادت بیشتر میشود... _خادم الرضا _رئیس جمهور هشتم _پرکشیده در شب میلاد امام هشتم... _و اینک شب شهادت امام هشتم _و یاد خادمش و شهید خدمت... روحش شاد...🌹 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
02.Baqara.130.mp3
1.12M
آیه130🌹ازسوره بقره 🌹 وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ‌ كيست كه از آئين ابراهيم روى بگرداند، مگر كسى كه خود را (فريب داده و) بى‌خردى كند؟ و همانا ما او را در اين جهان برگزيديم و قطعاً او در جهان ديگر (نيز) از صالحان است آیه130🌹ازسوره بقره 🌹 وَ مَنْ: وچه کسی يَرْغَبُ: روی برمی تابد عَنْ مِلَّةِ:ازآیین إِبْراهِيمَ:ابراهيم إِلَّا :جز مَنْ :کسی که سَفِهَ: به سبک سری افکند نَفْسَهُ : خودش را وَ لَقَدِ:درحالی که به راستی اصْطَفَيْناهُ:برگزیدیم او فِي:در الدُّنْيا: دنیا وَ إِنَّهُ :وبی گمان او فِي:در الْآخِرَةِ:آخرت لَمِنَ :قطعا از الصَّالِحِينَ‌:شایستگان است 🇮🇷 کانال رسانه مردمی مالواجرد 💠@malvajerd1💠
⭕️خبری‌فوق‌العاده‌برای دیابتی ها⭕️ روشی جدید برای بهبودی دیابت، موسسه دانش بنیان با همکاری👇🏻👇🏻👇🏻 «پژوهشکده گیاهان دارویی » کشور به روشی کاملا علمی و موثر در جهت درمان ریشه ای دیابت دست یافت ❌اگر شما هم از انسولین زدن و داروها خسته شدین 👇 لینک کانال: ⭕https://eitaa.com/clinic_shafa10https://eitaa.com/clinic_shafa10 جهت دریافت مشاوره فرم ویزیت زیر را پر کنید 👇👇 👇 🧾https://survey.porsline.ir/s/qqnj76nQ 📞09934009217 📞09934009217 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
▪️ اجرای مراسم تعزیه خوانی ▪️ مجلس شهادت 👈 فردا، ساعت ۸ صبح 🔸در حسینیه مالواجرد 💠 همراه با ضیافت ناهار💠 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
⏰ساعت ۲:۲۰ بامداد 🔸آشپرخانه حضرت ابوالفضل(ع) مسجدجامع 💠دست اندرکاران در حال طبخ اطعام فردا ظهر شهادت آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام خداقوت✋ وقبول حق انشالله🌹 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
آقای من سلام غریبِ غریب‌ها درمانده‌ایم و دل زده‌ایم از طبیب‌ها.. 🏴 🍂🥀 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🗓 تقویم امروز... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️شب گذشته ▪️مراسم عزای شهادت آقاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام ▪️حسینیه مالواجرد ▪️به همراه اطعام رضوی قبول حق انشالله🌹 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔆«غریب‌الغربا» یعنی دور و برت شلوغ باشد و باز تنها باشی.. چه فرقی می‌کند ولیعهدِ قصر مأمون باشی یا مانند پدر در بند زندان هارون‌؟ مدینه و طوس فرقی ندارد؛ وقتی حرفت را نفهمند و یاری‌ات نکنند.. ، 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
. 📚#تنها_میان_داعش 📖#قسمت_چهارم 4⃣ 《عدنان با بعثی های تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیست باهاشون کا
. 📚 📖 5⃣ او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد : »من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید : »چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!« پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست : »ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : »چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زن عمو، فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد : »چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد : »موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید : »تلعفَر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید: »داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد : »این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می آمد، مردانگی اش را نشان داد : »من میرم میارمشون.« زن عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد : »داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : »داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد... ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
مداحی_آنلاین_آثار_زیارت_امام_رضا_حجت_الاسلام_مومنی.mp3
3.5M
آثار زیارت امام رضا(علیه‌السلام) 🔊 حجت‌الاسلام👇 🎙 (ع)🏴 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠