رسانه مردمی مالواجرد
📽 یخچال خونه ما سوخت⚡️ 🔥عصبانیت شدید زهرا سعیدی نماینده مبارکه از قطعی برق و سوختن یخچال خانه اش ✍
#ارسالیشما
🔸بدنبال جانمایی پست قطعی برق و صحبتهای خانم نماینده مجلس در این باره،دوست عزیزمون پیامی ارسال کردند.
متن پیام بدین شرح است:👇
سلام خدمت همراهان گرامی و مدیریت محترم وهمه ی عوامل عزیز کانال رسانه مردمی مالواجرد....
پیرو پیام خانم زهرا سعیدی نماینده ی محترم شهرستان مبارکه و عصبانی شدن ایشون در مورد قعطی برق
میخاستم بگم خدمتشون برو خدارو شکر کن حالا باز خوبه اونجا ۳دفعه الی ۴دفعه برق قطع میشده....
بنده ک مالواجردی هستم و برای کار عازم شهرک صنعتی حسن اباد میشم
تا چندی پیش برق بیشتر مواقع از ساعت ۹یا ۱۰صبح قطع میشد و ساعت ۱۲یا ۱شب برق وصل میشد... ک خود جای سوال داره ....!!!!!!!!!؟؟؟.
با تشکر فراوان از مسئولین اداره برق منطقه جرقویه 😵😵😵😵
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#پیامتبریک
بسم الله الرحمن الرحیم
تعاونوا علی البر والتقوی
جناب آقای
#فیروزستاره ،مدیر عامل محترم شرکت تعاونی دهیاریها
باسلام..موفقیت شما را در کسب عنوان تعاونی برتر تبریک عرض نموده برایتان توفیق روزافزون آرزومندیم. بی شک تلاش و پشتکار جنابعالی و نیروهای خدوم آن شرکت نقش به سزایی در کسب این موفقیت دارد.لذا به مصداق آیه لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق از تلاشهای آن مجموعه تقدیر مینماییم.
از طرف:ستاد پیشرفت مالواجرد
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
. 📚#تنها_میان_داعش 📖#قسمت_بیستوهفتم7⃣2⃣ سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری خون روی ص
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_بیستوهشتم8⃣2⃣
حلیه بین دستانم بال و پر میزد،هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد:
《سه روزه ندیدمش!دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!》
و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می شکافد که چشمانش را با شانه ام می پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می کردند. میدانستم این روز روشنمان است و می ترسیدم از شب هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره باران داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن ها دور اتاق کِز کرده و دیگر نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم. در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه خدا میبردم. آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه ای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظه ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه آمرلی طوری میلرزیدم که استخوان هایم یخ
میزد. زن عمو همه را جمع میکرد تا دعای توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی
شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی آمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت. حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می چرخید و کاری از دستش برنمی آمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته اند هلیکوپترها در مسیر برگشت بیماران بدحال را به بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند. حلیه دیگر قدمهایش قوت
نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم
را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم رزمنده ای با خلبان بحث میکرد:
《اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟》
شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه وحشت کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده اش به شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :
»نرجس دعا کن بچه ام از دستم نره!«
به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمی چرخید و او بیخبر از خطری که تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد:
《عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم!》
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد:
《اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!》
رزمنده ای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر می فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می خواست حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد:
《باطری رو گذاشتم تو کمد!》
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف رامیکُشد که زبانم بند
دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را برفراز جهنم داعش به این هلی کوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره های تنمان باشیم که یکی از فرمانده های شهر رو به همه صدا رساند:
《به خدا توکل کنید! عملیات آزادی آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد امیرالمؤمنین (ع) آزادی آمرلی نزدیکه!》
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود. من فقط
زیر لب صاحبالزمان (عج)را صدا میزدم که گلوله ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه ای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری های برادرم را به خدا سپردم. دلتنگی، گرسنگی،گرما و بیماری جانم را گرفته بود،قدم هایم را به سمت خانه می کشیدم و هنوزدلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و بازسرم را می چرخاندم..
#ادامهدارد..
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#آگهی #فروشاملاک
با سلام.
یک سوله با شرایط زیر به فروش فوری میرسد:
🔸واقع در شهرک صنعتی حسن اباد
🔸بَر خیابان اصلی، روبروی پمپ گاز
🔸یک سوله ۷۵ متری،ارتفاع سوله ۷متر
🔸۲۳ متر هم حیاط (جمعا ۹۶ متر)
🔸مهندسی ساز
🔸دارای برق اب گاز ـروشن
🔸حمام وسرویس و یک اتاق ۶ متری داخل سوله
🔹(((و حمام و سرویس جداگانه به صورت مشترک با سوله های دیگر، که در کنار یکدیگر میباشند نیز موجود است)))
🔸پروانه بهرهبرداری صنعت و معدن
🔸مناسب هر شغلی هست
🔸قیمت روز توافقی طبق قیمت گذاری،
نقد و اقساط
📝 سند داخل محضر به نام شما میشود.
09137114951📱
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧠 #ذهنقدرتمند
♦️این تمرین بخش های خاموش مغزتون رو فعال میکنه!
_یه کم سخته😅
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#گزارشتصویری1⃣
🔸اجرای برنامه شاد و مهیج کارسوقهوافضا
🔸روز گذشته،۵شنبه، ۵مهرماه ۱۴۰۳
🔸 توسط گروه #الفبایپرواز
🔸برای دختران وپسران نوجوان روستا
💥بهمراه مراسم جذاب نورافشانی درپایان برنامه
🔸ستاد پیشرفت مالواجرد
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠
#گزارشتصویری2⃣
🔸اجرای برنامه شاد و مهیج کارسوقهوافضا
🔸روز گذشته،۵شنبه، ۵مهرماه ۱۴۰۳
🔸 توسط گروه #الفبایپرواز
🔸برای دختران وپسران نوجوان روستا
💥بهمراه برنامه جذاب نورافشانی در پایانبرنامه
🔸ستاد پیشرفت مالواجرد
🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد
💠 @malvajerd1 💠