eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4هزار ویدیو
119 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️صدور دسته چک از امروز ۳۰ دی منوط به ثبت اطلاعات در سامانه املاک و اسکان است 🔹بنابر اعلام بانک مرکزی، صدور دسته چک در سامانه صیاد از امروز ۳۰ دی ماه منوط به ثبت اطلاعات در سامانه املاک و اسکان خواهد بود. 🔹بیش از سه سالی است که سامانه املاک و اسکان راه اندازی شده است سامانه‌ای که کارشناسان براین باورند می‌تواند در شناسایی خانه‌های خالی و کاهش التهابات بازار اجاره موثر باشد، اما برای این کارایی نیاز است دستگاه‌های مختلف به این سامانه متصل شوند. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
سلام و عرض شب بخیر خدمت مالواجردی ها عزیز؛ امروز با قطع مجدد برق و طبق پیگیری و هماهنگی های قبلی یک دستگاه دیزل متعلق به (فرزند کربلایی ابراهیم علی) به مخابرات مالواجرد انتقال پیدا کرد و با کلی زحمت و تلاش و کوشش ایشون راه اندازی شد و برق دستگاه های مخابرات تامین شد . ولی متاسفانه به علت این که حسن آباد هم قطعی برق داشتیم و ژنراتور برقی که شهرداری برای حل مشکل قطعی برق مخابرات حسن آباد تهیه کرده،خراب شد مشکل قطعی خطوط تلفن ثابت و همراه بازهم حل نشد. ✅ چون اول باید مخابرات حسن آباد تو مدار باشه تا مخابرات مالواجرد ما وصل بشه و دیگر این مشکل از سمت ما قابل حل نبود. امیدواریم درصورت قطعی های برق بعدی و رفع خرابی موتور ژنراتور شهرداری مستقر در مخابرات حسن آباد ، بتوانیم مشکل قطعی های تلفن ثابت و همراه را با همکاری آقا هادی برطرف کنیم . 🔴🔴 راستی.. ظاهراً که پیگیری قطعی ها ربطی به هیچ یک از مسئولین نداره انگار.😒 با تشکر از صبوری شما احمدی، مرکز مخابرات مالواجرد 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
4_327849576851570956.mp3
2.1M
آیه272🌹ازسوره بقره 🌹 لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ‌ هدايت يافتن آنان بر عهده تو نيست، بلكه خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته باشد) هدايت مى‌كند. وآنچه را از خوبى‌ها انفاق كنيد، به نفع خودتان است. و جز براى كسب رضاى خدا انفاق نكنيد و (پاداش) آنچه از خوبى‌ها انفاق كنيد، به طور كامل به شما داده خواهد شد و بر شما ستم نخواهد شد آیه272🌹ازسوره بقره 🌹 لَيْسَ: نيست عَلَيْكَ:برعهده ی تو هُداهُمْ:هدايت آنان وَ لكِنَّ :ولی اللَّهَ :الله يَهْدِي:هدايت می کند مَنْ:هركه را يَشاءُ:بخواهد وَ ما :وآنچه تُنْفِقُوا:انفاق کنید مِنْ خَيْرٍ:ازخوبی (ازمال) فَلِأَنْفُسِكُمْ :به سود شماست وَ ما تُنْفِقُونَ :وانفاق نکنید إِلَّا:جز ابْتِغاءَ:برای طلب وَجْهِ :خشنودی ذات اللَّهِ :الله وَ ما:وآنچه تُنْفِقُوا : انفاق كنید مِنْ خَيْرٍ:ازمال يُوَفَّ : پاداش آن به تمامی داده می شود إِلَيْكُمْ:به شما وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ‌: درحالی که شماموردستم واقع نمی شوید 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
همه ی زندگی‌ام بیمه ی حرز حسن است من دعا گیرِ حسن، زنده‌‌ ی ناد حسنم با تمام کرَمش،در حرمش،خاک،پُر است هرکجایی که حرم هست، بیاد حسنم 🔆🌤 💚 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🗓 تقویم امروز... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ طبق برنامه ماهیانه ستاد پیشرفت مبنی بر اکران یک فیلم سینمایی در هرماه،( که این برنامه قبلا هم از همین رسانه اعلام شده) این ماه تصمیم گرفته شد انیمیشن جذاب 🤩 برای شما عزیزان اکران شود. مکان:سالن حضرت ابالفضل علیه السلام زمان:۵شنبه ،۴ بهمن ماه (شب جمعه) ساعت ۷ شب هزینه بلیط: ۲۵ هزار تومان 🔴🔴 لطفا ساعت ۱۸:۳۰ در سالن حاضر باشید جهت دریافت بلیط. 🍬🍭🍡🍩🍿🍫 ضمنا بوفه خوراکی در سالن موجود است. منتظرتونیم😊❤️ باتشکر ستادپیشرفت مالواجرد 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
21.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😊و بالاخره این هم تصاویری از شب پایانی در مسجد جامع وبدرقه معتکفین. انشالله خداوند از همه به شایستگی قبول بفرماید..🤲 🌹تشکر ویژه از: 🔸اعضای محترم ستادپیشرفت بدلیل تلاش شبانه روزی ایشان 🔸امورفرهنگی مسجدجامع و حسینیه حضرت ابالفضل علیه‌السلام 🔸روحانی مسجد جناب آقای شیخ مصطفی سالم 🔸حجت الاسلام شیخ محمدحسین صادقی 🔸جناب آقای سیدوحید حسینی 🔸جناب آقایان حیدری و اخوان 🔸جناب آقای محسن صادقی(حسینعلی) 🔸بانیان محترم در این سه شب 🔸مدیران مدارس بابت همکاری با اعتکاف دانش آموزی 🌹اجرهمگی بامولای متقیان باسپاس مسجد جامع باهمکاری ستادپیشرفت مالواجرد 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔴ناصر الدوسری کاربر کویتی نوشت: 🔸ای تاریخ این را ثبت کن شیعه ایرانی با غزه ایستاد شیعه لبنان با غزه ایستاد شیعه یمن با غزه ایستاد شیعه عراق با غزه ایستاد 🔹شیعیان از شما متشکریم. شما تنها کسانی بودید که با سنت پیامبر صلوات الله علیه همراه بودید. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهرِ_عشق 📖 #قسمت_سیزدهم 3⃣1⃣ 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و
📚 📖 4⃣1⃣ 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠