eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
4هزار ویدیو
119 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
17.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین مصاحبه با اشرف خانم بعد از انتشار سِتِرکه 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
📣 به اطلاع شما همراهان عزیز میرسانیم.. با پیگیری های اعضای ستاد پیشرفت، 🔴 کلاس هلال احمر✨ویژه بانوان✨ 🔴شامل تزریقات و کمکهای اولیه 🔴 🔴 در مالواجرد برگزار میگردد. ✅ ازعلاقمندان دعوت میشود برای ثبت نام با شماره زیر تماس بگیرند: 📱 09134254015 ❌ ظرفیت محدود ❌ ⏱مهلت ثبت نام👇 فقط تا پس فردا (صبح شنبه) 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
4_327849576851570989.mp3
1.82M
آیه 22🌹ازسوره آل عمران 🌹 أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ‌ آنان كسانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده و هيچ ياورى براى آنها نيست آیه 22🌹ازسوره آل عمران 🌹 أُولئِكَ =آنان الَّذِينَ=کسانی اندکه حَبِطَتْ =تباه شده است أَعْمالُهُمْ= کارهایشان فِي= در الدُّنْيا =دنیا وَ الْآخِرَةِ=و آخرت وَ ما=و نیست لَهُمْ=برايشان مِنْ ناصِرِينَ‌= هیچ یاوری 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔆همه شب سجده بر آرم که بیایی تو به خوابم، و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی:)♥️ -امام‌زمانم- 💖 🌸 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🗓 تقویم امروز... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
با سلام لطفا یک لحظه وقت بزارید و این پیام رو بخونید .‌‌ بنده همشهری شما هستم که برای حجامت به نزد آقای دکتر احمد رضا منصوری داخل شهر حسن آباد مراجعه کردم. ایشان با برخوردی کاملا عالی و با مطبی کوچک و بسیار مرتب و بهداشتی و با هزینه ای مناسب بنده را،حجامت کردند که کارشون واقعا عالی بود .. بنده برای تبلیغ اینجا مزاحم وقت شما نشدم ...بلکه سلامتی شما برایم خیلی مهم بود ...چون می‌دونم با حجامت کردن چندین مرض انسان در خون درمان میشود و از بیشتر سکته ها جلوگیری میکنه ...پس شما هم حدودا ۱ساعت وقت بزارید مراجعه کنید تا انشالله مورد درمان قرار بگیرید ... درضمن هم برای آقایان محترم حجامت انجام میشه هم بانوان گرامی جهت رزرو نوبت هماهنگی بفرمایید آقایان ۰۹۰۲/۵۶/۸۱/۹۵۵ خانم ها ۰۹۹۱/۰۳۱۷/۰۳۷ داخل این مطب زالو درمانی/حجامت عام تخصصی/بادکش درمانی /ماساژ درمانی /طب سوزنی و طب فشاری نیز انجام میگردد ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔺 اینجا فرودگاه بغداد یادآور یکی از تلخ‌ترین اتفاقاتِ نه تنها انقلاب اسلامی بلکه اتفاقات کل تاریخه؛ 💥ترور سردار حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس(وهمراهان‌شهیدشان) 👆اینجا محل بمباران ماشین حاج قاسمه و این ماشین شهید حاج قاسم وابومهدی هست که مورد اصابت پهپاد آمریکایی قرار گرفت.وآن را بصورت نماد در محل شهادت ایشان نصب کرده اند. 🌹شادی ارواح مطهر شهدا،صلواتی هدیه کنیم 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔺نیّت می‌‌کند قُربةالی‌الله که هیچکدام به خطا نرود! چون مالِ بیت‌المال است ✍قابل توجه برخی مسئولین بی مسئولیت🙄 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
استیضاح وزیر اقتصاد اعلام وصول شد 🔹نایب رئیس مجلس شورای اسلامی اعلام کرد که جلسه استیضاح آقای همتی، وزیر امور اقتصادی و دارایی روز یکشنبه ۱۲ اسفند برگزار می‌شود. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تو خونه‌ تکونی‌هاتون این نکته رو رعایت کنید ❌تا مثل این خانوم جونتون به خطر نیفته😨 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚 #دمشق_شهر_عشق 📖 #قسمت_چهل‌ودوم 2⃣4⃣ و زیر گوشم شیطنت کرد: _مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟
📚 📖 شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته..که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت.. و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.😢🏃‍♀ روی ایوان تا کفشش را میپوشید،با بیقراری پرسیدم _چرا باید بریم؟😥 قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت.. و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد _زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...😊 که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد _شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.😊 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود... ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید _یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟😕😒 مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد.. و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست _وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!😕 و انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم... و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد _زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!😊 لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم..😔 مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده.. و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمیشد.. که رو به من خواهش کرد _دخترم به برادرت بگو افطار بمونه!😊 مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد... انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد.. و او یک جمله از دهان دلش پرید _من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام! کلماتش مبهم بود.. و خودش میدانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد.. و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد _انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.😔😒 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد،😥 فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد...😨😱 ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده.. و تکفیری هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...😰😑😢 مصطفی در حضرت سکینه(س) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد...😨😨 ابوالفضل مرتب تماس میگرفت..😥📲 هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه(س) پناه میبردند...👥👥🏃‍♂🏃‍♂ مسیر خانه تا حرم طولانی بود... و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن🌷 را دنبال ما فرستاد...🚗 صورت خندان و مهربان این ،از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمیخندید... و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم...😥 خیابانهای داریا را به سرعت می پیمود🚗 و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد...📲 چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد.. که در پیچ خیابان، سه نفر😈😈😈مسلّح راهمان را بستند...😱😰😨😭 تمام تنم از ترس سِر شده بود،...😰😰😰😭 مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این را حفظ کند...🤲😥 سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت.. و آنها نمیخواستند این به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به گلوله بستند...😱😰😭 ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود... 😰😭 چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد.. و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد _خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن سوری نیستید!😥 و دیگر فرصت نشد را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید..😰 و دیگری وحشیانه در را باز کرد.😰 نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم.. و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...😰😰😭 دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیری ها را میدیدم که به پیکرش می کوبیدند. و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد... من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده😰😰 و رحمی به دل این نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند،.. بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود.. که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و وحشت ضجه میزد....😰