eitaa logo
🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
906 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
21.9هزار ویدیو
94 فایل
انقلابی بودن میعارنیست انقلابی ورهروماندن پای ارزشهاهنراست من انقلابیم ۵۷ گروه میثاق با شهدا https://eitaa.com/joinchat/2230386699C64b9b33430
مشاهده در ایتا
دانلود
محکومیت ۲.۴۷۸ میلیارد دلاری گروهک تروریستی تندر 🔹گروهک تروریستی تندر معروف به انجمن پادشاهی ایران به سرکردگی جمشید شارمهد و همچنین دولت آمریکا به دلیل جنایات صورت گرفته در جریان بمب‌گذاری در حسینیه سیدالشهدا شیراز که منجر به شهادت و مجروحیت بیش از ۲۰۰ نفر از شهروندان ایرانی شد، به پرداخت مجموعا ۲ میلیارد و ۴۷۸ میلیون دلار محکوم شدند. 🔹در پی دادخواهی ۱۱۶ نفر از خانواده شهدا، بازماندگان و جانبازان جنایت تروریستی بمب‌گذاری در حسینیه سیدالشهدا شیراز در تاریخ ۲۴ فروردین سال ۱۳۸۷ که منجر به شهادت و مجروحیت بیش از ۲۰۰ نفر از شهروندان ایرانی شد، شعبه ۵۵ دادگاه حقوقی دعاوی بین‌الملل تهران‌ به ریاست قاضی حسین زاده گروهک تروریستی تندر و سرکرده آن جمشید شارمهد معروف به انجمن پادشاهی ایران به سرکردگی جمشید شارمهد و دولت آمریکا(حامی این گروهک تروریستی) را به پرداخت خسارت مادی، معنوی و تنبیهی در حق خواهان‌های‌(شکات) این پرونده محکوم کرد.
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برپایی ۶۳ بیمارستان سیار سپاه در دشتیاری 🔹شصت‌وسومین بیمارستان سیار نیروی زمینی سپاه در شهرستان سیل‌زده دشتیاری سیستان‌وبلوچستان راه‌اندازی شده و در حال خدمت‌رسانی به سیل‌زدگان است. tn.ai/3053110
2.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهی هموار از دل کوه‌های البرز به قلب گیلان 🔹آزادراه منجیل-رودبار یکی از ابرپروژه‌های آزادراهی کشور است که گلوگاه ترافیکی آزادراه قزوین-رشت در محدوده شهر رودبار را مرتفع کرده و سفر ایمن و کوتاه‌تر در کریدور شمال-جنوب کشور را برای بومیان این منطقه و مسافرین فراهم می‌کند. tn.ai/3053021
از سوی فرمانده کل قوا انجام شد ▪️اعطای نشان فتح به فرماندهان کل ارتش و سپاه 🔹حضرت آیت‌آلله خامنه‌ای فرمانده کل قوا طی مراسمی نشان فتح را به سرلشکر سیدعبدالرحیم موسوی فرمانده کل ارتش و سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه اعطا کردند. 🔹اعطای این نشان به فرماندهان کل ارتش و سپاه به دلیل عملکرد آنان در ارتقای توان دفاعی و رزمی و قدرت بازدارندگی نیروهای مسلح، انجام شد. 🔹نشان فتح، به‌عنوان نماد عملیات‌های پیروزمندانه رزمندگان اسلام و فاتحان این عملیات‌ها انتخاب شده است. 🔹این نشان، از سه برگ درخت نخل و گنبد مسجد جامع خرمشهر و نیز پرچم جمهوری اسلامی ایران تشکیل شده است.
تصویر مدال فتح بر سینه فرمانده ارتش و سپاه 🔹عکس یادگاری فرماندهان کل ارتش و سپاه با رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در پایان مراسم اعطای نشان فتح توسط فرمانده کل قوا
2.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افطار بر روی ویرانه‌های غزه 🔹شهروندان فلسطینی بر روی ویرانه‌های خانه‌های خود در نوار غزه افطار کردند.
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه انفجار ماهواره‌بر ژاپنی 🔹یک ویدیو پخش زنده ژاپن نشان داد که موشک ماهواره‌بر شرکت «اسپیس وان» امروز چهارشنبه لحظاتی پس از پرتاب از یک پایگاه فضایی در غرب ژاپن، منفجر شد.
بسم الله الرحمن الرحیم 💞 💞 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت اول» خانه الهام مادر و خواهر و خواهرزاده داود با یک جعبه دو کیلویی شیرینیِ تَر به خانه المیرا خانم برای دیدن الهام رفته بودند. المیرا که الحق و الانصاف در کدبانویی دومی نداشت، برای خانواده داود چنان عصرانه‌ای فراهم کرده بود که آدم دلش میخواست هر روز عصرها حوالی ساعت چهارونیم پنج، زنگ خانه آنها را بزند و یک ساعت با آنها بنشیند و معاشرت کند و برود. بعلاوه آن که ماشاءالله از کمالات المیرا و الهام! مصداق بارز مادر را ببین و دختر را پسند کن بودند. چون داود با آنها نیامده بود و آن جلسه صرفا یک جلسه آشنایی و دیدن دختر بود، بخاطر همین الهام آزادتر و بدون چادر، فقط با یک روسری صورتی خوشرنگ، از اولش آمد و به همراه مادرش از آنها استقبال کرد و با هم نشستند و گل گفتند و گل شِنُفتند. مادر داود که مشخص بود الهام به دلش نشسته، با لبخند مستمری که روی چهره مادری‌اش داشت گفت: «پسرمو می‌شناسید. اما نه به اندازه منِ مادرش. همه دیدنش اما من بزرگش کردم. نه دروغ تو کارشه و نه بلده اذیت کنه. تا حالا از چشمام بدی دیدم اما از داود ندیدم. نه این که فقط داود... از هیچ کدوم از بچه‌هام بدی ندیدم. پسر زحمتکشی هست. کم بنایی نرفته. کم باغبونی نکرده. کم کارگری نکرده. کم درس نخونده. کم با کتاب خوابش نبرده. تا این که طلبه شد. تا این که تقدیر خواهرش این شهر بود و خودشم دنبال خواهرش اومد و اینجا ماندگار شد. وقتی هستش، خاطرم جَمعه. وقتی نیستش، دلم آشوبه و فقط باید صلوات بفرستم تا آروم بشم. اینجا شهر ما نیست اما میدونم که دوستش خوبیش میخواد که آدرس شما و دخترتون رو به ما داده. لابد تقدیر ما اینجاست.» المیرا و الهام داشتند از حرفهای ساده و خودمانی مادرداود کیف میکردند. به چهره اش زل زده بودند و لبخند مستمری روی لب‌های آنان نشسته بود. -تا این که الان دختر شما را دیدم. ماشالله به کمال و جمالش. لنگه خودته المیرا خانم. من هنوز دو کَلوم با خودت حرف نزده بودم که فهمیدم دوستت دارم. دخترتم که جای خود داره. المیرا لبخندش بیشتر شد و گفت: «قوربونتون برم حاج خانم. شما اینقدر ماشالله با کمالات حرف میزنین که آدم شرمنده میشه.» هاجر(خواهر داود) لب وا کرد و گفت: «داود خیلی زحمت ما رو کشیده. از خودش و جوونیش و احساسش و زندگیش خرج کرده که ما الان دور هم جمع باشیم. به خاطر همین از خدا خواستیم یه دختر بذاره سر راهش که خوشبختش کنه. که از دلش هر چی غم و غصه ما بوده، دربیاره...» هنوز جمله‌اش کامل نشده بود که اشک در چشمانش جمع شد. نیلوفر(دختر هاجر) دستش را گذاشت روی دست مامانش و او را به آرامی فشرد. المیرا گفت: «قربون دل پر غصه‌تون برم هاجرجون! یه چیزایی از نمایش الهام و بچه‌های گروهش درباره زندگی شما دستگیرم شد. واقعا دل بزرگی دارین. خدا بزرگه. با نیت پاکی که حاج خانم دارن و دل و دعای خیر شما انشاءالله بهترین‌ها برای این دو تا جوون رقم بخوره.» مادرداود گفت: «ایشالله. خب... المیرا خانم... شما از دختر عزیزت بگو... یا بهتره بگم از دختر عزیزم بگو!» المیرا لبخندی زد و به الهام نگاه کرد. الهام هم لبخند زد و سرش را پایین انداخت. المیرا خانم گفت: «والا الهام دختر مستقل و عاقلی هست. دوس داره جوونی کنه اما نه به هر قیمت. آزاده اما حواسش جَمعه. دلخوشی من و باباشه. از وقتی هنوز به دنیا نیومده بود، همدم همدیگه هستیم. تحصیل کرده است. هم دانشگاه خونده و هم حوزه. تا حالا دروغ ازش نشنیدم. تا حالا زیرآبی نرفته. تا حالا بهترین مشاور من و باباش و دوستاش بوده. خلاصه دلمون به الهام‌جون خوشه...» مادر داود گفت: «ماشاءالله... میفهمم عزیزدلم... خدا دلخوشیتو حفظ کنه!» اینقدر این جمله مادرداود به دل المیراخانم نشست که برای اولین بار، الهام دید که المیرا خانم اشک در چشمان مهربانش جمع شد و زیرلب گفت: «الهی آمین!» هاجر رو به الهام کرد و با لبخند گفت: «کاش داداشمم اینجا بود. فکر کنم خجالت میکشید جلسه اول بیاد. یه لحظه خیلی دلم براش تنگ شد. فکر نمی‌کردم جلسه خواستگاریش و اولین جایی که برای داود بریم، اینقدر به دلم بشینه و با شماها اینقدر آدم احساس خوبی داشته باشه.» الهام که لُپهایش از شنیدن اسم داود گل انداخته بود و داشت از محبت‌های بی شیله پیله نیره‌خانم و هاجر کیف میکرد، نمیدانست چه بگوید که ضایع نباشد. فقط لبخند بیشتری زد و سری تکان داد و... ادامه👇