eitaa logo
🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
907 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
21.9هزار ویدیو
94 فایل
انقلابی بودن میعارنیست انقلابی ورهروماندن پای ارزشهاهنراست من انقلابیم ۵۷ گروه میثاق با شهدا https://eitaa.com/joinchat/2230386699C64b9b33430
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 *✨ https://eitaa.com/man_enghelabiam57حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.* *همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.* *مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.* *قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.* *او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.* *او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟* *همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،* *پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.* *پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟* *او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،* *پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.* *او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.* *پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.* *همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...* *پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.* *پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.* *وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...* *پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.* *بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.* *پادشاه به او گفت:* *-آیا مرا میشناسی...!؟* *-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.* *-میخواهم مرا حلال کنی.* *-تو را حلال کردم.* *-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟* *گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :* *پروردگارا...* *او قدرتش را به من نشان داد،* *تو هم قدرتت را به او نشان بده!* *این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...* *بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد ...*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://eitaa.com/man_enghelabiam57نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دنیایی اسیرم کرده اند..😔 ولی.. من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس..💔 🇮🇷