eitaa logo
🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
822 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
16هزار ویدیو
73 فایل
انقلابی بودن میعارنیست انقلابی ورهروماندن پای ارزشهاهنراست من انقلابیم ۵۷ گروه میثاق با شهدا https://eitaa.com/joinchat/2230386699C64b9b33430
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹در حماقت یک عده ساده لوح داخل کشور 🔻 می خواست کارخانه توپ سازی افتتاح کند تا از نظر قدرت نظامی تقویت شود. 🔻 شایعه می کرد مردم گرسنه هستند و امیرکبیر جنگ . 🔻پس از شهادت امیرکبیر، انگلیس و خارک را تصرف کرد تا هرات را از محاصره در بیاورد و با قرارداد پاریس، آنرا از ایران جدا کرد. گرسنه تر شدند چون هرات دریچه تجارت ایران با خاور دور بود. 🔸پی نوشت: ۳۰۰ سال ایران را مثل تکه گوشتی میان کفتارها، تقسیم کردند و ما نگاه کردیم، چون نداشتیم. 🔸امروز که در حال بازپس گیری اعتبار ایران هستیم، می گویند موشک پول نان و خانه و ماشین است. 🔹چرخ توسعه کشورهای پیشرفته، با فناوری به حرکت درآمده و آنها خوب می دانند این فناوری برای ایران چه آینده روشنی ترسیم می کند.سید محسن خادمی
*نکته مهم و قابل توجه خدمت زائران اربعین امسال اجازه ورود به کشور عراق با خودرو شخصی لغو شده است ⛔️ و کسانی که با خودرو شخصی قصد سفر دارند با اطلاع باشند فقط تا مرزهای ( مهران / شلمچه / چزابه / خسروی ) امکان پذیر میباشد.
🌹غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد. 🌷سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» که در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد!فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهیدحججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. 🌷ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی👉 بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» ▫️هرگزشهدایی را که امنیت مان رامدیون شان هستیم،فراموش نکنیم.روحش شاد یادش گرامی.😭😭😭😭😭
🔹ببینید قبل از انقلاب وضع مملکت چقدر داغون بوده که ملت تور تفریحی هفت روزه میرفتن افغانستان...!!! ولی هنوز بعضیا گاهی دلشون برای حقارت اون زمان تنگ میشه. تازه این تنها یه نمونه کوچیک از تحقیرهای اون زمان بوده🤦‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎این مرد چرا آرام نمی گیرد؟ مگر انتخابات تمام نشده؟ از خودم پرسیدم. 14 مرداد، جلسه با اساتید بود. ⏺دکتر کمی با تاخیر آمد و همین بهانه ی شوخی یکی از استادها شد که دکتر برای جبران باید بستنی بخرد! خنده فضا را پر کرد. دکتر با آن وقار و متانت همیشگی اش با لبخند پاسخ داد که بستنی هم می خریم😄. باز هم خنده. ⏺با دیدن این جمع و این خنده ها یک سوال توی سرم می چرخید: از مردی این چنین مهربان، منعطف و محترم چطور می شود در نظر برخی ها طالبان ساخت؟ 🟠جواب در بیشتر نظرات استادان بود: (جدای از بی تقوایی آن برچسب زننده ها)، رسانه! ▶️تقریبا استادی نبود که در صحبت هایش به ضعف در رسانه، ضعف در بیان نظرات و اهداف اشاره نکند. مهمی که رهبر این کشور سال ها پیش گفته بود و حالا، این انتخابات ضرورتش را به چشم همگان آورده بود. ⏺ ما مردم حق داریم بدانیم چه کسی برایمان چه کار می کند؟ باید بدانیم و داشتن رسانه ای که این‌ را نشان دهد، حق ماست. انتخابات تمام شده،اما خیلی زود، کارهایش را از سر گرفته. این از سرگیری یک فرق دارد این بار. قرار نیست آفتابِ این دولت در سایه بماند.
🔷🔹🔹تشکر از گزارشگر تکواندوی المپیک که با ادبیات بومی ایرانی و مردمی گزارش می کند 🔹مکرر میگوید : یا زهرا ، یا سید الشهدا ، مردم دعا کنید ، مردم توسل کنید... 🔹 وقتی تمام مردم هنگام دیدن این مسابقات ،پشت تلویزیون این ذکرها را می گویند ، وقتی مربی در زمین یا علی و یا زهرا می گوید ، وقتی ، بازیکن خودش یا زهرا می گوید ، چرا گزارشگر تنها کسی است که نمی گوید 🔹متاسفانه از اول انقلاب کسانی را آوردند برای گزارش بازی ها، که کلا این ادبیات مردمی را بکار نمی برند 🔹 استفاده از این ادبیات حتی نیاز به دستور یک مسول هم ندارد چرا که یک امر طبیعی است و جزو فرهنگ بومی این جامعه است ، آنچه که غیر طبیعی است این است که این توسلات را گزارشگر در گزارش خود انجام نمی دهد 🔹از اول انقلاب افرادی برای گزارشگری آوردند که با ادبیات مردم در این بخش همراه نبودند به حدی که اگر یک گزارشگر چنین تکه کلام هایی در گزارش خود بکار ببرد شاید برای برخی عجیب به نظر برسد در حالی که آنچه عجیب و غیر طبیعی است عکس آن است