میدان ولیعصر تهران
گلزار شهدای کرمان
۱۰۰ روزه دارید فراخوان میدید، حتی یک بار هم نتونستید همچین جمعیتی بیارید کف خیابون
اونم ساعت ۱ و ۲ نصف شب
# جان _ فدا
@man_enghelabiam57
3.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@man_enghelabiam57
☘ساعت ۱/۲۰ شب به وقت یاد حاج قاسم سلیمانی نازنین
☘واگویه های سردار نازنین دل ها:《خدایا ! به اون نمازهایی که در کنار این نهرها خونده شد،
خدایا ! به اون جوانهای عاشقی که کنار این نهرها شهید شدند،
خدایا ! به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اونها؛
قسمت میدهیم عاقبت ما را ختم به شهادت کن.》
# جان_ فدا
966.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# ساعت_ بوقت _ شهادت
# جان _ فدا
@man_enghelabiam57
🔎علمدار نیامد....
🔸عزیزم! من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی،
سر به بیابانها گذارده ام، من به امیدی از این
شهر به آنشهر و از این صحرا به آنصحرا در
زمستـان و تابستان می روم. کریم ، حبیب، به
کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستتــــ
دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا
به خودت متصل کن...
قسمتیازوصیتنامهحآجقاسم🌱
سومین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام، حاج قاسم سلیمانی
# جان _ فدا
@man_enghelabiam57
این دو کالبد تا آخر با هم ماندند....تا در آخر با هم یکی شدند....
رضوان الهی گوارای وجودشان
#جان _ فدا
@man_enghelabiam57
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماملت شهادتیم
# جان _ فدای
@man_enghelabiam57
👆👆
میان قاسـم و اکبر تفاوت...
از ایران است تا عرش الهی
که قاسم ذوب بُودش در #ولایت
ولی اکبر سر مرز دو راهی
میان دشمنان قاسم چو شیر است
ولی اکبر به تور صید ، ماهی
شهادت شُد نصیب حاج قاسم
ولی اکبر به استخر یا که چاهی
نثار حاج قاسم حمد و توحید...
نثار اکبر اما ، هرچه خواهی...!
کند تحریف هر کس قاسم ما
بسوزد چهره اش با سوز آهی
سلیمانی! درخشیدی چو خورشید
که تو در شام تیره همچو ماهی
به یادت هست "عاصی"، حاج قاسم!
تو هم یادی کن از ما، گاه گاهی
"عاصی"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ❤️
#لبیک_یا_خامنه_ای ❤️
#جان_فدا ❤️
❤️ نثار روح بزرگ سردار دل ها شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و یارانشان ۳صلوات
کانال الله اکبر
@allahoak_bar
@man_enghelab
روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
♦️پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح
✍️با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند ، دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ شب
حاجی
🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
@man_enghelab روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم ♦️پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح ✍️با خودرو
حاج حسین بصیر:
روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
♦️پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح
✍️با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند ، دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت ۱۱:۴۰ ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
ساعت حدود ۹ شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند.
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسید #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت ۱۲ شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت ۲ صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
«در آن نوشته بود مرا پاکیزه بپذیر»
برای شادی روح حاج قاسم سلیمانی صلوات و فاتحه ای هدیه کنیم...ان شاءالله مکتب ایشون پررهرو باشد و ما هم بتوانیم در این قافله ثابت قدم باشیم و عاقبتمون ختم به خیر ...🙏
🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌹