eitaa logo
༺ منار ༻
263 دنبال‌کننده
426 عکس
32 ویدیو
2 فایل
کانال اطلاع رسانی جامعه حوزوی منار عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: «العلماء منار، والأتقياء حصون، والأوصياء سادة» ارتباط: @Khademm_almahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️تابلو ورودی رشت چه نوشته ای داره ؟! 🔻واکنش بنی‌فاطمه مداح برجسته کشور به تابلوی ورودی رشت ✨اینجا شهر خواهر امام رضا(ع) است نه فقط “خلاق خوراک”! ✨رشت، به‌عنوان اولین شهر ایران در شبکه شهرهای خلاق یونسکو در حوزه خوراک، افتخاری ملی است و این عنوان جای تقدیر دارد. اما رشت تنها "خلاق خوراک" نیست؛ این شهر ریشه در فرهنگ غنی و ارادت به اهل‌بیت(ع) دارد و از دیرباز به‌عنوان شهر خواهر امام رضا(ع) شناخته شده است. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ✍️ ● ساعت ۱۰ شب گذشته بود. خسته شده بودم. نشسته بودم جلوی غرفه منتظر امیرحسین بودم که بریم محل اسکان یه دلی از غذا دربیاریم. یهو آقا رحیم اومد با یه نوجوون. اسمش اهورا بود. می خواست با یه آخوند صحبت کنه. گفتم در خدمتم. وسطای گفتگو بودیم که یه خانم سن بالایی اون طرف تر نشسته بود. گفت: خدا لعنت کنه اونایی که چشم دیدن این گفتگوی شما با این نوجوون رو ندارن! کلی قربون صدقه مون رفت و دعامون کرد. آخر گفتگو اهورا گفت بعضی از هم سن و سالای من اصلا سمت شما نمیان ولی من این طوری نیستم. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ✍️ ● مردد بودیم که سراغشان برویم یا نه. نگران بودیم نکند به ما بی اعتنایی کنند. با این حال دل به دریا زدیم و با اعتماد به نفس، روی خوش و برخورد گرم به سراغشان رفتیم؛ کنار کتابخانه خاتم الانبیاء و جلوی چشم دختر و پسر های سیگار به دست! وقتی نزدیکشان شدیم، با ما گرم گرفتند و موقعی که شروع به صحبت کردیم، کم کم بقیۀ دوستانشان هم با اشتیاق آمدند. عشق مبارزه با اسرائیل، ارادت قلبی ویژه به رهبر انقلاب، اذعان به دشمنی آمریکا و...حرف هایی بود که از آن ها به گوش می‌رسید. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔻گفت‌وگوی داغ! حقیقت در آتش بحث‌ها متولد می‌شود. گفت وگوی داغ فرصتی است برای طرح دیدگاه‌ها، تبادل اندیشه‌ها و گفتگوی سازنده. در این فضا، صدای هر فرد شنیده می‌شود و بستری برای درک متقابل و یافتن راه‌حل‌های نوآورانه فراهم می‌گردد. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ✍️ ● جوان «شلوار زاپ دار » پوشیده و «کلاه بر سر» با چشمانی متعجب که ترکیبی متفاوت و دیدنی از خود ساخته بود به سراغم آمد و بعد از سلام و احوال پرسی،در ادامه این دیدار تازه پرسید آیا شما مشاوره هم می دهید؟ با مهربانی بدون توجه به عمق سوراخ‌ های شلوارش جواب سلام می دهم و ایام عزاداری امام حسین علیه السلام را تسلیت می گویم. مورد مشاوره را می پرسم. مسأله مشاوره شما خانوادگی است یا روان شنا... اجازه نمی دهد سوالم تمام شود و دست پاچه و سراسیمه می گوید ازدواج! خانواده ام با انتخاب من موافق نیستند. او را دعوت به نشستن میکنم. بر روی صندلی می نشیند و با کلاهش سعی در پوشاندن سوراخ‌ها و پارگی شلوار خود دارد که تازه توجهم به حجم زیاد پارگی شلوارش جلب می‌شود ولی کاملا وانمود میکنم که هیچ ندیده ام. بعداز چند دقیقه گفتگو متوجه می‌شوم با اینکه عقیده ای به نماز ندارد و حجاب را برای همسر خود نمی پسندد ولی با دین هم ستیزی ندارد و دوست دارد در سایه دین زندگی کند. «دین حداقلی » و «عرفی شدن دین» از مباحث کلام جدید بود که در کتابخانه به آن برخورد کرده بودم و حالا مصداقی در دل واقعیت زندگی برای آن ها پیدا شده بود. و سخن این جاست، جامعه نیاز به تبیین دین واقعی دارد و روحانیت مبین دین و مروج گزاره های دینی هستند.کتابخانه،پشتوانه تبلیغ است. و تبلیغ، میدان عملی برای آموخته های روحانیت. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 تيزر يه گفت‌وگوي داغ رسيد! 🔥 🗣️صداهايي که جرأت دارن بزودی ... ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ✍️ ● رشتی ها معمولا در موقعیت هایی خاص بی مقدمه و زَرْخ(رک و تلخ) حرف می زنند. نمونه روشنش هم خانم جا افتاده ای بود که بعد از عزاداری شام غریبانِ میدان شهرداری و موقع دست به دست شدن پرچم حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بین مردم، با چشم هایش مسیر حرکت پرچم را دنبال می کرد. درست در ایستگاه ماقبل آخر، پرچم به جوان دَم نکشیده ای که یحتمل پای اینستاگرام و واتس آپ قد کشیده بود رسید. جوان سوار بر دوچرخه با ژست روشنفکرانه ای پرچم رو کنار زد و بِرّوبِر تو چشمِ حامل پرچم نگاه کرد و گفت: اعتقادی ندارم! خانم جا افتاده با پوشش و آرایش کاملا ناسازگار با عرف مذهبی، در یک واکنش سریع پرچم رو به سمت خودش کشید و رو به جوان با گفتاری که انگار می خواست لهجه اش را پنهان کند و با حس خود هایپرسونیک بینی خاصی گفت: مشکل تو این نیست که اعتقاد نداری پسر جان مشکل تو اینه که عقل نداری! شاید حدود دو دقیقه با پرچم درد و دل کرد و اشک ریخت و رفت. و من هاج و واج مونده بودم که واقعا چند نفر از این رشتی های غیر قابل پیش بینی تو صحنه هستند که کسی بهشون توجه نداره. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ✍️ ● خیابان امام را گز میکنم بلکه گروهی از رفقا جایی مشغول گفت و گو باشند و آن ها را سوژه عکاسی و خودم را سوژه نگاه خيره و کنجکاو عابرین کنم که این جوانک ریشوی مرموز با این پیراهن مشکی یقه آخوندی و آن دوربینِ به قول سبحان متری‌اش اینجا دقیقا دنبال چیست که نگاهش جلوتر از خودش پِیِ چیزی می دود و همان بهتر که نمی‌دانند این عکاس مشکوک قد می‌کشد شاید جلوتر میان جمعیت، سفیدی یا سیاهی عمامه ای را ببیند و پا تند کند تا برسد به رفقای پژوهشگرش! مثل غالب اوقات چیزی در این خیابان دوربین گیرم نمی‌شود و برمیگردم به سمت میدان تا دوباره بازگشتی ابهام آمیز داشته باشم به قاب چشمان همان عابرانی که در مسیر رفت مورد عنایتشان بودم. جلوتر کنار بساط یک دست فروش، نگاه خيره جوانی که روی موتورش نشسته و از دور مشغول برانداز کردن سر تا پایم است توجهم را جلب می‌کند. نگاهم را از تندی نگاه ممتدش می دزدم و همه فاصله ام را با او طی میکنم. حالا رسیده ام راست مقابل موتور و هنوز نگاه سؤال آلود و تحقیر آمیزش گوشه چشمم ادامه دارد. از موازات موتورش رد نشده‌ سر می‌چرخاند همان نگاه کذایی اش را کِش بدهد که ناگاه برمیگردم سمتش و دوربینِ متری به دست خیز بر می‌دارم به سمت سوژه. این بار اما برای گفت و گو! لازم می‌بینم گره سوالاتی که احتمالا برای پیدا کردن جوابشان با خودش کلنجار می‌رود را باز کنم و برایش توضیح بدهم که ما که هستیم و چه می‌کنیم. می‌دانم که اگر این گفت و گو شکل نگیرد ممکن است بافته های ذهنش راه پیدا کند به می گپ تی گپ های میان او و رفقا و دیگر مغازه داران و فضای شهرداری را نسبت به حضور رسانه ای ما حساس کند. نزدیک می‌شوم و گرم سلام می‌کنم. لبخندم را که می‌بیند از گرخیدگی اش کم می‌شود. جویای حالش می‌شوم و با لبخندی که این بار متفاوت از قبلی است جواب سوال مُقدّرش را می‌گذارم کف دستش و می گویم دیدم بد نگاه می‌کردی آمدم پی علتش! لبخند تلخی می‌زند و بعد از اشاره به مغازه خودش که آن طرف پیاده راه است، با ژست منابع آگاه می‌گوید که آره اینجا دوربین زیاد شده و سپاه دست هر کی یه دوربین داده! با تعجب می‌گویم کدام دوربین؟! من کل میدان را می‌گردم و در این چند روز نشده این اطراف دست کسی غیر خودم و رفیقم دوربین ببینم. تغییر حالت چهره اش داد می‌زند که خالی می‌بندد! جواب می‌دهد که تو با من رفاقت کن من نشون میدم کیا دوربین به دستن و کجا مشغولن! لبخند مضحکی میزنم و می‌گویم خب این یعنی اینکه تو هم یکی از خودشان هستی که میدانی چه بین‌شان می‌گذرد و از زیر و بمشان اطلاع داری! پوزخندی به چهره می‌آورد و از زیر جواب دادن شانه خالی می‌کند. می پرسد حالا شما کی هستید؟ چشم در چشم می‌گویم ما طلبه ایم و گروهی آمده‌ ایم شهرداری پی گفت و گو با مردم. رفقا پراکنده می‌شوند و من هم برای عکاسی از گفت و گو ها می‌گردم ببینم کجا هستند. انگار جواب همه سوالاتش را یک جا داده باشم سری تکان می‌دهد ظاهرا به رضایت و برایمان آرزوی موفقیت می‌کند. حالا هم جواب سوالش را گرفته و می‌داند که علت حضور روحانیت در میدان شهرداری که این چند روز شاهد رفت و آمدشان بوده چیست و هم یاد گرفته که قرار نیست همیشه خيره و کنجکاوانه نگاه کردنش به مردم بی جواب بماند! لبخند رضایت به لب دست دراز میکنم به خداحافظی و می‌روم ببینم خدای تعالی رزق سوژه های امروزم را کجا حواله کرده است. ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom
" إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ " 🔺حاج حسن جوشن پیر جبهه های جنگ و مجاهد هشت سال دفاع مقدس دارفانی را وداع گفت. 🔺مجاهد بسیجی حاج حسن جوشن از رزمندگان باسابقه گیلانی هستند که ۲۳۷۰ روز سابقه حضور در دوران دفاع مقدس را دارد. 🔺حاج جوشن متولد ۲۲بهمن ۱۳۱۳  که  درآستانه ماه صفر  ۱۴۰۴به رحمت خدا رفت ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ با ما در کانال "منار" همراه باشید @manaar_qom