eitaa logo
منِ من...
30 دنبال‌کننده
9 عکس
11 ویدیو
0 فایل
درون توست اگر خلوتی و انجمنی است، برون ز خویش کجا می روی؟ جهان خالی است...
مشاهده در ایتا
دانلود
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک موقع هست که مسئله‌ی مدیریت کشور را در این سطح می‌بینیم که من به وظایف‌ام عمل می‌کنم و این مدیریت‌ها و اقدامات را انجام می‌دهم؛ ولی یک موقع هست که مثل اصحاب امام حسین علیه‌السلام به دنبال این هستیم که از ایشان می‌پرسند: «أَ وَفَیتُ؟» آیا وفا کردم؟ یعنی نحوی از رفتن و حضور که راضی نمی‌شود به اینکه این کارم را انجام دادم و تمام شد. چون افق کربلایی در مدنظرش هست، و خودش را در نسبتی با انقلاب می‌بیند که راضی نمی‌شود که آن کاری را که انجام داده است را تمام‌شده ببیند. نهایتاً به دنبال این است که آیا وفا کردم به آن عهد یا نه؟ آیا آن عهدم را در این تاریخ وفا کردم یا نه؟ این یک نسبت دیگر است. شاید بر عهده‌ی همه‌ی ما وظایفی هست و حال کم و زیاد انجام می‌دهیم ، اما آیا یک معنایی از انجام وظیفه و کار در نظر ما آمده است که آن وفای به عهد را در آن طلب کنیم؟ اینکه آقا می‌فرمایند: شهید رییسی خستگی ناپذیربود! راز این در چیست؟ مگر بر اصحاب عاشورا خستگی غلبه می‌کرد؟ چگونه با همه‌ی آن جراحت‌ها تا آخر می‌ایستادند و باز می‌خواستند بایستند؟ و به امام حسین می‌فرمودند: آیا می‌شود که من کشته شوم و دوباره زنده شوم و دوباره کشته شوم و این هزار بار تکرار شود تا من احساس کنم که وفای به عهد کردم؟ آیا می‌شود من این‌گونه حاضر باشم؟ آیا می‌شود که من این نحوه از حضور را پیدا کنم؟
متن کامل 👇 ● آیا وفا کردم؟ ... در شب عاشورا امام سجاد علیه‌السلام مى‏‌فرمایند: پدرم به اصحاب فرمود: «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لا خَیْراً مِنْ‏ أَصْحَابِی‏ وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً. ً أَلَا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ.» من اصحابى باوفاتر و نيكوتر از اصحاب خودم سراغ ندارم اهل بيتى از اهل بيت خودم نيكوكارتر و با عاطفه‏تر نمى‏بينم. خدا از طرف من جزاى خير به شما عطا فرمايد. آگاه باشيد كه من گمان نمی كنم اين گروه يك روز مرا يارى نمايند. آگاه باشيد كه من به شما اجازه دادم، عموما آزاد هستيد برويد. از طرف من بيعت و مانعى براى شما نيست. ‏و فرمودند: این قوم [سپاه عمر بن سعد] مرا مى‏‌طلبند و اگر به من دست یابند، از تعقیب دیگران صرف نظر مى‌‏کنند. ابتدا حضرت عباس علیه‌السلام سخن را آغاز کردند و عرض کردند: چرا این کار را بکنیم؟ آیا براى این‌که بعد از تو باقى بمانیم؟! «نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَدا» سخن اصحاب در آن شب چنین بود: به خدا هرگز چنین نخواهیم کرد و جان‌ها و اموال خاندان خود را فدای شما خواهیم نمود و همراه شما می‌جنگیم تا با سرنوشت شما شریک شویم. زشت باد بر زندگى بعد از شما. سپس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا اگر تو را تنها بگذاریم، در اداء حق تو در نزد خدا عذرى داریم؟ اما به خدا قسم از تو جدا نمى ‌شوم تا آنکه نیزه‌‌ام را در سینه‌‌هایشان بشکنم و مادامی که قبضه شمشیرم در دستم باشد، با آن می‌جنگم و اگر سلاحى نداشته باشم، با سنگ آنها را مى‌‌زنم تا آنکه با تو بمیرم. سعید بن عبد الله حنفى عرض کرد: به خدا قسم تو را رها نخواهم کرد، به خدا قسم اگر بدانم که کشته مى‌‌شوم، سپس زنده مى‌‌شوم، سپس زنده سوزانده مى‌شوم سپس تکه تکه مى‌‌شوم و هفتاد مرتبه با من چنین شود، باز هرگز از شما جدا نمى‌‌شوم. سپس زهير بن قين برخاست و گفت: به خدا قسم اى پسر پيغمبر دوست دارم كه من كشته شوم، سپس زنده شوم و هزار بار اين عمل تكرار شود ولى خداى تعالى كشته‌شدن را از جان تو و جان اين جوانان كه برادران و فرزندان و خاندان تواند باز گيرد. و جمعى ديگر از ياران آن حضرت به همين مضامين سخن گفتند و عرض كردند جان‌هاى ما به فدايت؛ ما دست‌ها و صورت‌هاى خود را سپر بلاى تو خواهيم كرد كه اگر در پيش روى تو كشته شويم، به عهدى كه با پروردگار خود بسته‏ايم وفادار بوده و وظيفه‏اى كه به عهده داريم، انجام داده باشيم. راستی راز وفاداری این اصحاب به‌خصوص حضرت اباالفضل علیه‌السلام نسبت به امام حسین علیه‌السلام در چیست؟» اینکه یاران حضرت احساس می‌کردند اگر امام حسین علیه‌السلام را رها کنند و بروند، دیگر هیچ نیستند، یعنی هرچند زندگی به ظاهر هست اما دیگر خودی ندارند ، و همچنین احساس می‌کردند وجودشان فقط در نسبت با این عهدی است که با امام حسین علیه‌السلام بستند و خودشان را در معنایی جز این حضور نمی دیدند ، این نگاه همان معنای حضور تاریخی است. یک وقت کربلا را اینطور می‌بینیم که یک امامی هست که مورد آزار قرار گرفته و ما می‌خواهیم به او کمک کنیم و نگاه دیگر اینطور است که می‌گوییم ما اصلاً وجودی و بودنی غیر از در نسبت با امام حسین علیه‌السلام نداریم. یعنی ما اصلاً نمی‌توانیم غیر از در بودن با امام حسین باشیم. این نحوه از نسبت شاید گمشده‌ی انسان امروز است. انسان امروز وجود و بودن خودش را فراموش می‌کند و به یک زندگی که منافعش را تأمین کند، می‌چسبد. این همان سست‌عهدی و بی‌تاریخی است. آنجایی است که دیگر هیچ چیزی معنا ندارد. حال می‌گوییم آیا در نسبت با کربلا می‌شود خودمان را در یک عهدی بیابیم؟ آیا می‌توانیم از این نسبت پوچی که با جهان داریم، آزاد شویم و یک عهدی در وجود ما پیش بیاید؟
ما با درک کربلا در انتظار یک نحوه بودنی هستیم که با انقلاب اسلامی، آن نحوه بودن به ما داده شده است. انقلاب اسلامی صحنه‌ی تجدید عهد با کربلاست و آن کاری که امام خمینی کردند، این بود که توانستند صحنه‌ی کربلایی تاریخ امروز را به نمایش در بیاورند و مسیری را پیش بردند که ما امروز اگر بخواهیم آن حیات واقعی و تاریخی خودمان را که در این روضه‌ها طلب می‌کنیم، آن را باید با حضور در صحنه هایی که با انقلاب اسلامی پیش می‌آید پیدا کنیم. مانند راهی که شهید رئیسی با زندگی و شهادتشان پیمود... یک موقع هست که مسئله‌ی مدیریت کشور را در این سطح می‌بینیم که من به وظایفم عمل می‌کنم و این مدیریت‌ها و اقدامات را انجام می‌دهم؛ ولی یک موقع هست که مثل اصحاب امام حسین علیه‌السلام به دنبال این هستیم که از ایشان می‌پرسند: «أَ وَفَیتُ؟» آیا وفا کردم؟ یعنی نحوی از رفتن و حضور که راضی نمی‌شود به اینکه این کارم را انجام دادم و تمام شد. چون افق کربلایی در مدنظرش هست، و خودش را در نسبتی با انقلاب می‌بیند که راضی نمی‌شود که آن کاری را که انجام داده است را تمام‌شده ببیند. نهایتاً به دنبال این است که آیا وفا کردم به آن عهد یا نه؟ آیا آن عهدم را در این تاریخ وفا کردم یا نه؟ این یک نسبت دیگر است. شاید بر عهده‌ی همه‌ی ما وظایفی هست و حال کم و زیاد انجام می‌دهیم ، اما آیا یک معنایی از انجام وظیفه و کار در نظر ما آمده است که آن وفای به عهد را در آن طلب کنیم؟ اینکه رهبری می‌فرمایند: شهید رییسی خستگی ناپذیربود! راز این در چیست؟ مگر بر اصحاب عاشورا خستگی غلبه می‌کرد؟ چگونه با همه‌ی آن جراحت‌ها تا آخر می‌ایستادند و باز می‌خواستند بایستند؟ و به امام حسین می‌فرمودند: آیا می‌شود که من کشته شوم و دوباره زنده شوم و دوباره کشته شوم و این هزار بار تکرار شود تا من احساس کنم که وفای به عهد کردم؟ آیا می‌شود من این‌گونه حاضر باشم؟ آیا می‌شود که من این نحوه از حضور را پیدا کنم؟ با این نحوه درکی که از کربلا می‌توانیم پیدا کنیم، یک حسی و یک نحوه فهمی ایجاد می‌شود که راضی نمی‌شود به آن کاری که انجام داده است. چون هنوز نگران آن وفای به عهد است. نگران این است که آیا او قبول کرده است یا نه؟ نگران این است که آیا آن امر را به نتیجه رسانده‌ام؟ ما امروز در یک بی‌تاریخی هستیم و به همین دلیل است که امروز یک‌سری وظایف ظاهری به عهده‌ی ماست. از وظایف فردی مثل نماز خواندن تا کارهایی که نسبت به مردم داریم، در همه‌ی آن‌ها محاسبه می‌کنیم و می‌گوییم که وظیفه‌ی خود را انجام دادیم و نهایتاً چند وظیفه را هم انجام ندادیم و خدایا ببخش. ولی هنوز برای ما این معنا مطرح نیست که آیا در این نماز وفای به عهد کردم؟ آیا در این کاری که به عهده‌ام بود، آیا وفای به عهد کردم؟ این همان بی‌تاریخی است. کارهایی را انجام می‌دهیم ولی هنوز دغدغه‌ی اینکه وفای به عهدی اتفاق افتاده باشد را نداریم، چون اصلا عهدی نداریم و در عهدی نیستیم . اگر آن را پیدا کنیم ، آن‌وقت تازه با آن وفای به عهد است که معنای حقیقی زندگی برای ما روشن می‌شود. در غیر این صورت که همان زندگی عادی است که ما داریم که همه خیالمان راحت است که داریم یک سری کارهایی را انجام می‌دهیم ، اما نمی‌فهمیم که چرا این زندگی هیچ طعمی ندارد و چرا هیچ احساس حیاتی در آن نیست. زیرا آن بی‌تاریخی غلبه دارد و مجال چشیدن زندگی را به ما نمی‌دهد. در طلب کربلا یک درکی برای ما پیش می‌آید که گویا مسئله‌ی اصلی آن وفای به عهد است. آیا می‌توانیم در آن عهد خودمان را حاضر کنیم؟ نشانه‌ی آن حضور تاریخی این است که انگار نمی‌توان به آن کاری که داریم انجام می‌دهیم، راضی شویم. نشانه‌اش این است که انگار دنبال یک عهد قلبی هستیم که آیا شد؟ آیا توانستم آن کار را انجام دهم؟ آیا وفا کردم؟ «أَ وَفَیتُ؟»...
48.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔸 ویدئوی کامل نسخه موبایل 🔸 وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾ وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾ "روشنی آنگاه میدرخشد که تاریکی یک‌سره بر آسمان چیره شده باشد" رحم کن بر وی که روی تو بدید فرقت تلخ تو چون خواهد کشید  🎥 وَالضُّحی... (۸) ویدئوی با کیفیت این روایت را از طریق لینک زیر مشاهده کنید: https://aparat.com/v/fcCvJ @soha_sima
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا تو ما را به ماه رمضان وارد کن ...
@heyathonarisfشرح دعای ورود به ماه مبارک رمضان-جلسه اول.mp3
زمان: حجم: 17.38M
🎙«سلسله جلسات واره» 🔸شرح دعای ورود به ماه مبارک رمضان به کلام حجت‌الاسلام نجات‌بخش 📆یکشنبه، ۱۲ اسفند ماه ۱۴۰۳ جلسه‌ی اول 📍سها(سرای هنر و اندیشه) @heyathonarisf @forsat_soha
ما برای ورود به ماه مبارک رمضان دعا داریم ، یعنی ورودی از جنس سخن . ورود برای ما چیزی نیست جز توجهی بیشتر به آنچه در عالم هست و این توجه با زبان و سخن ممکن می‌شود . توجه و انتظاری از این حیث که انگار چیزی باید باشد که هنوز نیست اما حتی از چگونگی و کم و کیف آن هم بی‌خبریم و حال نا‌بینایی را داریم که چشم های کم سویش چیزی را در بیرون و اطرافش احساس میکند اما هیچ نمی‌بیند ... و انگار ورود همان خواستن است و با خواندن دعا ما در مقام یافتن قرار میگیریم و طلب و وصول به یکی شدن و عین هم شدن می‌رسند و تحقق این مصرع که هر چیز که در جستن آنی ، آنی. و به خودمان که خوب بنگریم میبینیم ما در این دنیا هیچ نمیتوانیم انجام دهیم جز دنبال کردن "خود" ... وخودی که اگر از طریق آن چیزی نیابیم ، تمام پدیده‌های عالم پراکنده و گسسته‌از هم و بی معنا هستند و چیزی از آن‌ها یافتمان نمیشود و انگار نسبتی با ما ندارند و گویا بودن و نبودنشان در خارج به حال ما فرقی نمی‌کند که انگار اصلا نیستند. و ما نجواهایی درونی در خود داریم که حتی اگر به کوتاهی یک جمله یا مصرع باشند اما راهبر ما در کار‌ها و انتخاب ها و تصمیم ها هستند ... و مدام پدیده‌ها و افعال را با آن ها می‌سنجیم و با آن‌ها فکر میکنیم و گویا با آن‌ها زندگی می‌کنیم به سر می‌بریم و به عبارت بهتر ، آن سخنان ما را در بر می‌گیرند و ما در آن‌ها قرار می‌گیریم .
آیا زنان و مادران لبنانی و فلسطینی که آواره ویرانه‌ها و سرزمین‌ها شده‌اند ، همان اسرای کاروان کربلا نیستند؟ حال سوال این است که اگر امام حسین (ع) ندای هل من ناصر ینصرنی در عالم سر می دهند ، به راستی این ما نیستیم که در این یاری کردن به دامان حضرت پناه می بریم؟ و اگر در این جهان و در امروز به این ندای نصرت پناه نبریم ، در کجای تاریخ جای داریم و دیگر از ما چه میماند؟ و اگر اینجا نباشیم کجاییم؟ و مگر نه اینکه رهسپار نیستی میشویم ، به اعتبار ((و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم)) و اگر که حضرت ام البنین (سلام الله علیها) عباسش را راهی میدان نکرده بود ، امروز مادران شهدا کجا بودند؟ ...
هدایت شده از نقد فیلم🎬🇵🇸
دوست جان .... گفتم که جدیدا ازت خوشم اومده ... اره... حالا خب می تونم چند خطی برات بنویسم ... چند روز پیش که درباره روایت پیشرفت با شوق حرف می زدی ...خیلی نمی فهمیدم چرا این حرفا رو به من میزنی ... خب بازم نمی دونم چون خیلی یکدفعه ای بود... وقتی آدما یک دفعه با من بی هیچ مقدمه ای شروع به صحبت می کنند بسختی می تونم ارتباط بگیرم... تا لود بشم طول می کشه... ولی الان برات می نویسم ... آره انگار تنها مجالی که انسان ها نسبت به هم دارند گفت است ... گفتی که از حضرت صاحب الامر روحی و ارواحنا فداه به واسطه حضرت آقا امام خامنه ای بر جهان ما جاریست ... و ای کاش ما پاسدار آن باشیم... لحظه ای که در نسبت با دیگری گفتی به زبان می آید چنان است که عطیه های الهی ما را در بر گرفته و حقیقی ترین نسبتی است که با او برقرار می کنیم ... و در این جهان نیست انگار همچون در کوبیدن است به گوش هایی که به ظاهر نمی شنوند... اما سخن قدرتمند است ... از نیست انگاری این جهان امید دارم که غافل نباشم... و شاید همین نیست انگاری قدرت سخن را به من متذکر شد... @oasisnaghde_film
تقصیر ، تقصرِ هیچ کس نیست ... هیچ معادله‌ی مفقوده‌ای در این عالم نیست ... همه‌ی تکلیف‌ها تعیین است و همه چیز درست و سر جاست ‌. پس نمیدانم ریشه‌ی این نابسامانی‌ها و ثمر ندادن ها کجاست . هیچ کس زیر بار مسئولیتی نمی‌رود ، همه از مواجه شدن با خود دوری می‌کنند. هر مشکلی که در این عالم پیدا کنی ، یک مقصر دارد ، یک مقصر مفقود که حتی با او روبه رو هم نمیشود کرد . نه یک مقصر ، بلکه ده‌ها مقصر . خیالمان هم راحت است . ما کار خود را کرده ایم یا بهتر بگویم اصلا کاری نمی‌باست انجام دهیم که انجام داده باشیم ... فقط میدانیم یک سری مشکل هست که ما هم در بین آن‌ها جایی نداریم ... با خود نمیگوییم آن دیگریِ مقصر پس کیست؟ مسئولین؟ نامی آشنا ... بله من هم موافقم که مسئولین مقصر هستند اما این یک نام کلی است دقیقا کی؟ فلانی؟ او که بیشتر از من و تو دارد می‌دود. پس او هم نیست... پس مقصر کیست؟ آیا می‌شود مقصر را حقیقتا پیدا کرد؟ مقصر را در آن بیرون نه ، بلکه در این نزدیکی پیدا کرد؟ گاهی انسان جایی می‌ایستد که احساس میکند تمام ناکامی‌های این عالم گردن اوست... اصلا نمیداند جثه‌ی کوچک او کی و کجا مجال این را داشته است که بار این جهان را به دوش بکشد و چه کار میتوانسته بکند که نکرده است و چرا باعث و بانی همه چیز است؟ اما فقط میداند مقصر خود اوست و همه چیز به اوست که بر می‌گردد. همین انسان میتواند جایی بایستد که به هیچ جایی برنخورد . هر چه کرده است از سر دنیا هم زیاد بوده و برای تمام آنچه که میخواسته است و نشده عالم و آدم باید به او جواب پس دهند و مقصرند .به راستی تفاوت در چیست؟ در چه نحوه حضوری ایست که همین انسان رنجور تنها و بی چیز و ناتوان میتواند بار عالم به دوش کشد و خرازی شود یا هماپیما بسازد؟ تفاوت در چه نحوه درکی از انسان بودن و جایگاه او در هستی و نسبت او با عالم و آدم است . ما میتوانیم بدون آنکه دامان بلندمان به دیواره‌‌های نوک تیز این عالم بر بخورد ، به سادگی از کنارش رد شویم و هیچ جا پای خود را در این میان گیر نبینیم ... پس در این میان این خود چه می‌شود؟ این خودی که سرش به تنش نمی‌ارزد و بودن و نبودنش به هیچ جا بر نمی‌خورد...این خود اصلا برای چه باید باشد همان بهتر که نباشد . همان بهتر که روزگار بیاید و سر شود و او در کنج بیابانی دور افتاده در خود بخزد ... ما نمیدانیم با پایین گذاشتن بار از این شانه ‌ای که برای به دوش کشیدن بار هستی ساخته شده بود ، چه بر سر این انسان می‌آوریم... از انسان بودن می‌ترسیم . از ظلوم جهول بودن ، از خود را تجربه کردن و درماندن و به دل تاریکی زدن .انگار نه انگار این جهان تاریک است و در انتظار برای برافروخته شدن با شعله‌ی جانی . برای این تاریکی نیز علت میتراشیم و این دیگری فرضی را مقصر ، و خیالمان راحت و گردنمان دراز است ... در این بین فقط میتوانم بگویم ، دلم برای شانه‌های حاج قاسم تنگ شده است ...
37.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرجا که آب باشد سبزه و درخت و سایه هم پدید می‌آید و پهنای آن هم به قدر و منزلت آب خواهد بود و کسانی که هنوز نبضشان از تشنگی می‌زند کم‌کم پیدایشان می‌شود و می‌آیند تا ساکنان کناره و دنباله رودخانه‌ها باشند. خرازی و همت و باکری و کاظمی ساکنان زلال ساحل اقیانوس انقلاب روح خدا هستند... ما برای جمع کردن و حفظ بهره‌های اندک‌مان از خود و آنچه که دوست داریم، می‌مانیم و ناچار گرفتار کین و کدورتیم. اما آنها بر سر آب یاد عطش کردند... 🎥 | برشی از روایت به مناسبت سالروز شهادت سردار حاج احمد کاظمی ویدئوی کامل این روایت را از طریق لینک زیر را تماشا کنید🔻 https://www.aparat.com/v/buzO2 @soha_sima
💠 به راستی آیا دوستی با خلق به معنی همراه شدن با سخن‌ها و تفکرات عامه‌پسند و رایجِ آنهاست؟ یا میتوان با امید به برافروختن چراغ تفکر و در پیش گرفتن راه غربت ، دوستی حقیقی با انسان‌ها را انتظار کشید؟ ... اینجاست که شاید چهار سفر عرفا در وادی تفکر معنای جدید و حقیقی‌تر و نزدیک‌تری نزد ما پیدا میکند ؛ سفر من الخلق الی الحق ، سفر بالحق فی الحق ، سفر من الحق الی الخلق بالحق ، سفر فی الخلق بالحق... ◇ من نمیتوانم بگویم که تفکر چگونه و کی می آید؛ اما نشانه های آن را کمابیش میشناسم. اهل تفکر تنها هستند و به غوغا و شهرت اعتنا نمی‌کنند. آنها سودای سود و زیان ندارند و زندگیشان در خدمت تفکر است ، نه آنکه تفکرشان تابع مقتضیات و مصالح و منافع باشد. متفکران با یکدیگر همزبان‌اند، ولی صرفاً از دیگران نمی آموزند و گوششان از جای دیگر چیزهایی می‌شنود و این شنیدن مایهٔ جدایی آنان از خلق می‌شود ، ولی این جدایی آغاز وصلی تازه است. اینکه می‌گویند اهل تفکر و نظر باید با مردم باشند از جهتی درست است ، ولی از جهت دیگر به دشمنی با تفکر می‌انجامد، زیرا معمولا با مردم بودن به معنی مراعات مصالح و منافع زودگذر گرفته می‌شود ، و چه بسا این نزدیک‌بینی متضمن زیان باشد و اگر مدت زمانی دوام یابد ممکن است قومی را به درماندگی و فلاکت بکشاند. به این معنی ، متفکران از خلق جدا هستند ، اما از آنجا که راهگشای آینده‌اند یا نوری در راه آینده می‌افکنند ، دوست مردمان و خادم آنان‌اند. آنها عاشقانه به حق رو میکنند و ناچار پروای خلق ندارند. ولی باید پرسید اگر پروای حق نباشد خلق چه میکند و به کجا میرود؟ حق دوستی و مهر و محبت و دردمندی از نشانه های تفکر است که درست در مقابل خود‌پرستی و بی مهری و بی‌دردی است. اما در این زمانه این نشانه ها را نمی‌بینیم. در این بازار خودنمایی، هیچ کس دلِ شکسته نمی‌خواهد و نمی‌خرد. اصلا شکسته دلی کجاست؟ راه بازار خود فروشی پیداست. این دیگر چیز پوشیده ای نیست که من کشف کرده باشم و دیگران ندانند. هر فرقه‌ای فرقۀ دیگر را ملامت می‌کند و رسم و راه خویش را موجه می‌داند و این در بازار سود و سوداگری عجب نیست. تا وقتی این بساط برپاست تفکر مجالی ندارد. آیا باید تصمیم بگیریم آن را برچینیم تا خیل متفکران از در درآیند؟ ما از این بساط جدا نیستیم که بتوانیم تصمیم بگیریم و هیچ چیز را نمی‌توانیم تغییر بدهیم ، مگر آنکه تغییر در وجود ما پدید آمده باشد و نسبت تازه ای با حق پیدا کرده باشیم. مپرسید که حق چیست ، زیرا حق را با آن نسبت و در آن نسبت می‌توان یافت. اگر روزی کسانی پیدا شدند که پروای نام و ننگ و هوس شهرت نداشتند و علم و فضل را متاع غرور نکردند و از خلوت و تنهایی نترسیدند و به دانش اندک از راه به در نرفتند و حد خود را دانستند و آثار ناچیز را بزرگ نیگاشتند... می‌توان به آغاز تفکر امیدوار شد، ولی در وضع کنونی ، ما از تفکر دوریم و زبان متفکران ، اعم از شرقی و غربی ، را در نمی یابیم . اگر خلاف می‌گویم و در دیار ما تفکر جایی دارد که من نمی‌دانم گفته های من بدان زیان نمی‌رساند ، و به طور کلی ، انکار هیچ منکری در قبال تفکر اثر ندارد. اما اگر آنچه دیده و دریافته‌ام وجهی دارد باید به این موضوع اعتنایی تام کرد؛ زیرا تا ندانیم که از تفکر دوریم، همچنان دور می‌مانیم. ما اکنون از امیدها و باید و نبایدها حرف میزنیم، تنها امیدی که جایی ندارد ، امید تفکر است و بدون این امید ، تمام امیدهای دیگر آرزوی خام و خیال محال است . امید تفکر سرها را از "همه امیدی" خالی می‌کند و پایه امیدهای دیگر را می‌گذارد. اگر این امید پیدا شود، تفکر هم آغاز شده است. این امید جدا از تفکر نیست ، بلکه آغاز آن است. برشی از کتاب اثر