eitaa logo
منِ من...
30 دنبال‌کننده
9 عکس
11 ویدیو
0 فایل
درون توست اگر خلوتی و انجمنی است، برون ز خویش کجا می روی؟ جهان خالی است...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اشاره های ناخوانا
خانه‌ای که مادر دارد و بهم ریخته پررونق‌تر از خانه‌ی منظمی‌ست که کلفت و ندیمه دارد! مگذارید کلفتِ یک زندگی منظم باشید بی‌آنکه پنجره‌ای به‌بیرون برایش باز کنید و بپرسید: این نظم از کجا آمده؟ در این ماندن عهدی هم هست که انتظارِ چیزی را بکشد؟ شهاب الدین کرمانی @jeeeem
ما و برکات دوری از مردم و مدارا با آنها.mp3
زمان: حجم: 11.03M
📚 🔖عنوان: ما و برکات دوری از مردم و مدارا با آن‌ها 👤 📆جلسه ۶۷ (۱۴۰۴/۳/۵)
هدایت شده از قرار اندیشه
455.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنر بزرگ امام این بود که با «ملت» حرف زد ... @gharare_andishe
کشتی نوح موقع طوفان به ما رسید در وقت بی خدایی ما ناخدا رسید تا ساقی آمد از رَه و جامِ بلا رساند از سوی مِی خوران دَمِ قالو بلی رسید دنیا به مرگِ مصلحت افتاده بود و او روحی دمید و کار به کربُبَلا رسید دشتی ز خون دیده ی او آب خورده بود حالا چقدر لاله از آن گریه ها رسید بی او برای من سخنم هم غریبه بود با او ز هر دَهان نفَسی آشنا رسید بی قصه گشته بود زمانه که ناگهان آن پیر قصه‌گو ز دلِ ماجرا رسید صاعدی ۱۴/خرداد/ ۱۴۰۴ @esharenakhana
از دل برود هر آنکه از دیده رَوَد ... این تمثال کاملی برای بشر جدید است ، بشری که با هم بودن را در بودن گوشتی یا همان یکجایی زمانی و مکانی می‌بیند و نمیتواند "با یاد به سر ببرد" ... حال آنکه وجود تماما در یاد و خاطر است و بشر به سبب این نقصان ، در ناکامی به سر می‌برد . در این میان شاید همسران جوان شهدا را بتوان پیدا کرد که از مشهورات زمانه فاصله گرفته اند و با قرار گرفتن در این تقدیر ، دیگری را در بقای حقیقی یعنی باقی بِالله بودن یافتند ... این چشم ظاهر بین ماست که نمیتواند این شدیت وجود و این بودن به وسعت را ببیند و درک کند ، که ناچار اینگونه آن‌ها را تنها و غریب می‌بینیم و قصه‌های بزرگ منظر و اعجاب آور آنها را خواستنی و رشک برانگیز نمی‌یابیم بلکه تنها همچون تاجری به سبب داشتن ثواب ها و جایگاه و منزلت بالای آنها در آخرت ، زندگی‌شان را بر زندگی خود ترجیح میدهیم ، اما از قرار گرفتن در آنها و روی زمین در آسمانِ آنها زیستن ، عاجزیم ... شاید نیازمند تحولی در فکر اندیشه و نگاه به عالم و آدم و یا ساختن و ورود به عالمی دیگر باشیم ، تا بتوانیم به ملاقات حقیقتی همچون شهادت برویم و در تصدیق وجودی ما ((رَاَیتُ اِلّا جَمیلا)) در آییم و این رخداد‌ها را در تشریفات و آداب و رسوم و باید‌ها و نباید‌ها و و دلیل و منطق‌ها نبینیم و در پی یک مواجه صادقانه با هستی برآییم ...
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل سپردن، آری حکایتی است دلپذیر ، لکن دل را نشاید به اسارت دادن در میانه‌ی همراهی ، اندکی فاصله باید ، که پایه‌های حایل معبد ، به جدایی استوارند... پیامبر، جبران خلیل جبران
برای ما تمام کارهای این جهان در یک سطح است ، میتوانیم این کار را بکنیم ، میتوانیم آن کار را بکنیم ، به سراغ دیگری برویم ، انگار هیچ فرقی نمیکند و همه‌ی آنها برای ما ممکن و شدنی است . البته هیچ کدام هم چنگی به دلمان نمیزند ، میدانید یعنی آنقدررر غرررق در آنها نمیشویم که اگر به ما بگویند دیگری را امتحان کن دست رد به سینه‌شان بزنیم . همه کاره‌ایم و هیچ کاره . همه کاره و هیچ‌ کاره‌ی مذموم . در عین شروع کردن کارهای بسیاری انگار در هیچ کدامشان هم ورود نکرده‌ایم ، همینطور این بیرون ایستاده‌ایم . یا شاید در همه‌ی کارها در یک سطحی ورود کردیم ، ۱۵ درصد یا ۲۰ درصدمان را مایه گذاشته‌ایم نه اینکه به تمامه در میان باشیم و چیزی را به عهده بگیریم ... فکر میکنیم اینجا باشیم یا آنجا فرقی میکند ، یا شاید اگر جای دیگری باشیم فرجی می‌شود ، تعدد مکان ظاهری ما را گول میزند و حواسمان نیست که این یک من است که اینجا و آنجا میرود ، هرجایی شده ایم ، انسان منتشر . انسانی که در هیچ وقتی به سر نمی‌برد ، اصلا در انتظار وقتی برای چیزها و کارها نیست ... هر جا که هست دلش جای دیگری است و در هیچ جا قرار نمی‌گیرد . انگار بی وطن است و در هیچ جای این عالم پناه و قراری ندارد . و فقط انگار در تمام این عمرِ بی‌جا لحظه‌ها و آناتی در روضه‌ها پیش می‌آید که از خود بی‌خود می‌شویم و در یک حس بی‌نیازی از همه عالم و همه خواستنی‌هایش آنجایی که هستیم را دوست داریم و حاضر نیستیم آن‌را با هیچ چیز دیگری عوض کنیم . چشیدن محض است ، همه آنچه که باید باشد ، هست . هست مطلق است...
زمینِ انسان‌ها... آیا شاعری هست که این حالِ مرا بنامد؟ ... ما در این جهان در یک گنگی به سر می‌بریم ... همین است که انگار نمیتوانیم با هم حرف بزنیم و پر از حس‌ها و اتفاقات و تحیر‌ها و گمان‌های مبهم و تو‌‌ در‌ توییم ، چیزهای متفاوتی درونمان می‌جوشد ولی در عین حال انگار گنگیم و نمی‌توانیم آنها را بنامیم و برای دیگری از آن سخن بگوییم . تا اینکه به خود بیایی و بگویی آیا شاعری هست ، آیا نویسنده‌ای هست که این حالِ مرا بنامد؟ او میتواند منِ ناتوان از گفتن را بخواند؟ وقتی رمانی را میخوانیم ، که اصلا نویسنده آن مال آن سر دنیاست و صد سال ، دویست سال پیش ، در سطر به سطر و جمله به جمله‌اش با خود میگویی او چقدر مرا می‌فهمد ، انگار ناخوانده زندگی مرا گفته است و یک نوع نزدیکی را با او احساس میکنی ... و تازه انگار مجالی پیدا میکنی که نگاهی به خودت بیندازی و پس از مدت‌ها بیگانگی و دوری از خود ، خودت را پیدا کنی . شاید شروعی برای آشتی با خود ...
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟‌... گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
01 زمین انسان ها- کتاب اتاق شماره6.mp3
زمان: حجم: 46.15M
‌ 🎙 زمین انسان‌ها ◇گفتگو درباره آثار بزرگ ادبیات جهان◇ ● جلسه اول با محوریت کتاب؛ 📗 اتاق شماره‌۶ 🖊 اثر: ● پنچشنبه ۱۶ مرداد ماه ۱۴۰۴ @skybook
سلام و خداحافظی کردن چیز ساده‌ای نیست و اگر فارغ از رسم و رسوم به آن نگاه کنیم و در پی ادای آن باشیم ، می‌بینیم که ما هر وقتی توانا بر سلام کردن بر دیگری نیستیم و یا نمیتوانیم از او خداحافظی کنیم ، به استقبال یا بدرقه‌ی او برویم ... گویا انسان فقط وقتی در جایی به سر می‌برد ، میتواند به سمت دیگری برود حال در شروع و سلام باشد یا خداحافظی که انگار تجدید همان سلام یا شروع است ... دیدار و ملاقات ما با دیگری فقط در داشتن یک عهد امکان پذیر است و اگر عهدی الهی در میان نباشد این با هم بودن و این نسبت‌ها اصلا معنا ندارد و انگار در عهد‌ داشتن است که اصلا من و دیگری و نسبت بین ما متولد می‌شود . شاید از این جهت بوده‌ است که گذشتگان ما چند کیلومتر از شهر بیرون می‌آمدند تا کربلایی‌ها را بدرقه کنند ، یا به استقبال آنها بیایند . شاید میخواستند بگویند که در کربلایی بودن شماست که ما میتوانیم به سمت شما بیاییم و شما برای ما و ما برای شما باشیم این است که انگار میشود به استقبال زائران اربعینی رفت و نوید یک نوع نسبت جدید در بین ایران و مردمِ حرم جمهوری اسلامی را داد که انگار حب وطن مِن الایمان است و بوی ساختن و گشایش راه از کربلا و کربلاییان است که می‌آید ...