-در خود، به دنبال خود میگردد، به دنبال آغوشی برای التیام زخم هایش، دستها میتوانند ماوایش باشند.
پخته نخواهی شد مگر بعد از آنکه احساس کردی سرشار از سخنی، ولی لازم نمیدانی به کسی چیزی از آن بگویی.
از این حس متنفرم که وقتی چیزی میبینی یا حرفی میشنوی قلبت میشکنه ولی باید همونجا بشینی و وانمود کنی که اصلا برات مهم نیست.
پشت این نقاب صبوری، بیچارگی را پنهان کردهام. من دوام آوردهام؛ اما میخواستم معنای زندگیام چیزی بیش از دوام آوردن باشد .
بپذیرید دوستان.
اگر اشتباه کردید بپذیرید و بابتش عذرخواهی کنید.
با پررویی و ماستمالی کار زشتتون به فراموشی سپرده نمیشه.
برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور کنند یا نکنند. فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم .
حوالی این روزا دیگر آفتاب ، رنگ زیبایی را نمیگیرد و من، عمیق افکارم را برچیده ام، حوالی این روزها، آسمان غمگین است، و دنیا پریشان، حوالی این روزها هیچکس خوب نیست...
هیچ وقت قرار نبود اینگونه دنیایمان تاریک باشد، ما فقط به دنبال نور بودیم و نور در پی تاریکی.
آدمایی که از علائم نگارشی استفاده میکنن، وایب بارون رو میدن بهم.
و ارتباطم باهاشون خیلی خیلی راحت تره.