پشت این نقاب صبوری، بیچارگی را پنهان کردهام. من دوام آوردهام؛ اما میخواستم معنای زندگیام چیزی بیش از دوام آوردن باشد .
از این حس متنفرم که وقتی چیزی میبینی یا حرفی میشنوی قلبت میشکنه ولی باید همونجا بشینی و وانمود کنی که اصلا برات مهم نیست.
پخته نخواهی شد مگر بعد از آنکه احساس کردی سرشار از سخنی، ولی لازم نمیدانی به کسی چیزی از آن بگویی.
-در خود، به دنبال خود میگردد، به دنبال آغوشی برای التیام زخم هایش، دستها میتوانند ماوایش باشند.