❣ #سلام_امام_زمانم
🌱سلام بر مولایی که
تنها نشان باقیمانده از دین
و حجّت های خداست.
🌸سلام بر او که
گنجینه علم الهی است...
به امید دیدن روز ظهور
🌱روزی که دین و ایمان
جانی تازه میگیرد…
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@MarefatEmam🏴
.
📌 اسمِ ترسَت را، مدیریت نذار!
▪️ در سال ۶۱ هجری، بعضی افراد به خاطرِ توجیهاتِ اقتصادی، با #امام_زمانِ خود همراه نشدند. هر کدام از ما نیز ممکن است در شرایطی، از توجیهات اقتصادی استفاده کنیم. یعنی به خاطرِ پول به خودمان دروغ بگوییم و سپس با وجدانی راحت به اشتباهِ خود ادامه دهیم و نام آن را مدیریت بگذاریم.
▫️ توجیهات اقتصادی فراوانند. مثلاً عدهای نامِ هدیه، بَر رشوه میگذارند یا پولِ رِبا میگیرند و به آن، خرید و فروش میگویند یا در معاملات خود، دروغ میگویند و آن را، دروغِ مصلحتی مینامند.
▪️ گاهی هنگامِ صرف هزینهی مالی برای #امام_زمان هم، توجیه اقتصادی میآوریم. مثلاً میگوییم اگر درآمد کافی داشتم، حتما بخشی از آن را صرفِ امور #مهدوی میکردم. در صورتی که آنچه مهم است، نیّت ماست، نه مبلغی که هزینه میکنیم.
▫️ پس حواسمان باشد که به نامِ مدیریت و به بهانهی فقر، خود را از نعمتِ کار برای #امام_زمان محروم نکنیم؛ آنهم در زمانی که دشمنان، با تمام توان واردِ میدان شدهاند و از هیچ کار یا هزینهای برای عقب انداختنِ #ظهور، دریغ نمیکنند.
برگرفته از کتاب 📚👇
📎 #توجیه_المسائل_کربلا
@MarefatEmam🏴
معرفت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 ⬅️قسمت نهم 😔هیچکس به من نگفت که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچکس به من نگفت 😔
⬅️قسمت دهم
👌هیچ کس به من نگفت: که یکی دیگر از راه هایی که مرا به یاری شما نزدیک میکند، بستن عهد با شماست. عهدهایی که شاید در ظاهر کوچک باشند اما در گذشت زمان، اثرات پر باری را به نمایش خواهند گذاشت.✅
👈مثلاً عهد ببندم که به دوستانم زودتر سلام کنم و دروغ را از صفحه زندگیم فقط به خاطر شما بیرون کنم و بر همین دو عهد، مداومت کنم تا بعد از محکم شدن این عهد و پیمان، سراغ سومین پیمانم با شما بیایم...😊
👌حتی دعای عهد را اگر صبحها موفق به خواندن نمیشوم در اولین وقت نشاطم در هر جا شد زمزمه کنم.😊
😔هر چند که دیر فهمیدم که دعای عهد چه مضامین زیبایی دارد و چه مناجات عاشقانهای است که طلب دیدار دلدار را میکند و عاجزانه درخواست یاری آن امام غریب را در سر میپروراند که حتی اگر مرگ آمد و قبل از ظهورت، مرا از دنیا برد، باز هم زنده شوم و برگردم و تو را یاری کنم.
😥کسی به من نگفت که میتوانی صبح را با عهد با امام زمانت شروع کنی تا این عهد، مدد کند تو را در دروی از گناه و یک قدم نزدیک شدن به عزیز دلها.
🔹عمریست بیقرار نگاهت نشستهایم
🔹از غصه نیامدنت دل شکستهایم
🔸ما پای عهد عاشقی سرخ انتظار
🔸با هر کسی به غیر تو پیمان گسستهایم
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
🔹ادامه دارد ....
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 10
#هیچ_کس_به_من_نگفت
💠⚜💠⚜💠⚜💠
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
@marefatEmam🏴
#رمان_محمد_مهدی 25
🔰 باز هم صبح شنبه اومد و باید بریم مدرسه ، هم لذت خودش رو داره و هم تنبلی خودش !
تو ماشین پدرم جملات و حتی کلماتی که باید به ساسان می گفتم تا بیشتر به من اعتماد کنه و از مشکلش بگه و من هم کمکش کنم رو با بابا هادی مرور می کردم
قبل از اینکه برم سر صف قرآن بخونم ، با آقا مدیر درباره کتاب حاج اقا قرائتی صحبت کردم و ایشون هم چون به من اعتماد داشتن کتاب رو معرفی کردن به بچه ها و گفتن چندماه دیگه از روی این کتاب امتحان می گیریم و به چند نفری که برنده بشن ، جایزه میدیم
کار خوبی بود ، اینجوری تشویق می شدن بچه ها به خوندن کتاب ، قرار هم شد این کتاب برای معلم ها با هزینه شخصی آقامدیر خریده بشه و معلم ها سرکلاس چند دقیقه ای از این کتاب حرف بزنن تا بچه ها بیشتر و بهتر با اسلام آشنا بشن
🌀 باز هم سر کلاس حواسم به ساسان بود ، اصلا تو کلاس نبود ، حتی وقتی خانم معلم سوالی می پرسید و از همه بچه های کلاس میخواست یکصدا جواب بدن ، ساسان ساکت ساکت بود
اصلا امروز جور دیگه ای شده بود
منم تمام سعی خودم رو می کردم که هم حواسم به درس باشه تا عقب نمونم و هم حواسم به ساسان باشه تا بهتر کمکش کنم
👈 زنگ تفریح اول که خورد ، سریع همراه ساسان رفتیم بیرون تا یه جایی بشینیم و حرف بزنیم ، معلوم بود که کلی حرف تو دلش بود
یه مرتبه سعید اومد پیش ما ،ساسان کمی خجالت کشید ، منم متوجه شدم ، خود سعید هم متوجه شد
با اشاره بهش گفتم که بره و بعدا باهاش صحبت می کنم ، سعید رفت
من و موندم ساسان و کلی کنجکاوی که مشکل ساسان چی هست
💠 دیدم دستش رو گذاشت داخل دستم ، محکم فشار داد ، چشمهاش رو برگردوند و منو نگاهی کرد و سرش گذاشت روی شونه هام و زار زار گریه کرد...
👈 گفت #محمد_مهدی ، من فقط آرامش می خوام ، فقط و فقط آرامش ، دوست دارم تو خونه ما جنگ و دعوا نباشه ، دوست دارم کنار پدر و مادرم بشینم با هم غذا بخوریم ، نه اینکه هرکسی تو اتاق خودش !
دوست دارم شبها کنار هم تلویزیون ببینیم ، نه اینکه هرکس سرش تو گوشی خودش باشه
دوست دارم گاهی اوقات غروب ها با پدر و مادرم بریم بیرون و تفریح کنیم ، مثل خیلی های دیگه
اصلا #محمد_مهدی ، دوست داشتم پول دار نبودیم ، اما ذره ای صمیمیت و صفای خانواده های درامد پایین تر رو داشتیم
حتی پدرم نمیذاره من نماز بخونم ، نمیذاره قرآن دست بگیرم ، چند تا قرآن تو خونه بود همه رو گذاشت انباری !
دیشب با مادرم دعوا کرد و کارشون به کتک کاری رسید ، همش پای ماهواره نشسته و برنامه های اونها رو نگاه میکنه
قبلا خوب بود، مثلا ماه محرم ، تمام هزینه یک دهه مسجد یا هیات رو میداد ، اما الان اصلا حتی خدا رو هم زیر سوال می بره ،
مادرم هم دست کمی از پدرم نداره
همیشه دنبال رفیق هاش هست و صبح میره بیرون ، ظهر میاد
بعدظهر میره ، شب میاد
حتی روزهای تعطیل که من خونه هستم هم همین وضع هست ، بخدا خسته شدم ، ایکاش بمیرم و راحت بشم....
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/3127574580C37cbd922fa