🔵 یک قرار روزانه 🔵
🔺هر روز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (برای شناخت امام و انس با حضرت )
✨ یا مولای (عج)
اَشْهَدُ أَنَّ الله ...
جَعَلَ صَلاتَنَا [صَلَوَاتِنَا] عَلَيْكُمْ
وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ
طِيبا لِخَلْقِنَا [لِخُلُقِنَا]
وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا
وَ تَزْكِيَةً [بَرَكَةً] لَنَا
وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا
فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِينَ بِفَضْلِكُمْ
وَ مَعْرُوفِينَ بِتَصْدِيقِنَا إِيَّاكُمْ
✨مولای من (عج)
گواهى می دهم كه حضرت حق درودهاى ما بر شما قرار داد.
و آنچه ما را از ولايت شما به آن مخصوص داشت،
مايه پاكى براى خلقت ما،
و طهارت براى جان ما،
و تزكيه براى وجود ما،
و كفاره گناهان ماست،
پس ما در نزد خدا از تسليم شدگان به فضل شما،
و شناخته شدگان به تصديق جايگاه شما بودیم.
✨عجّلََ اللهُ تعالی فَرَجَکَ الشَّریف✨
#زیارت_جامعه
#قسمت_نوزدهم
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔰 شرح دعای ندبه 🔰
🔺جايگاه اهل بيت پيامبر(ص)
🔹 در ادامه عرضه میداری:
«وَ قُلْتَ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا».
🔹و درباره خاندان آن حضرت فرمودی فقط خداوند اراده کرده تا شما اهل بيت را از هرگونه رجس و ناپاکی دور سازد و آن هم پاكبودنی خاص.
🔹اين قسمت حاوی نکات مهم معرفتی است و اشاره دارد به قرآن که میفرماید:
🔹«...اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ
اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا...»
ای اهل البيت! فقط و فقط خداوند خواسته تا شما را از هرگونه پلیدی بزدايد و اعتقاد باطل و اثرعمل زشت را از شما پاك كند و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد.
🔹با دقت در آيه تطهير نكات زير مورد توجه قرار میگیرد.
1⃣ «رِجْس» از نظر لغت چون با «ال» آمده ، به معني هرگونه پليدیِ جسمی و روحی است.
2⃣ بيش از 70 حديث كه بيشتر از اهل سنت است اقرار دارد كه «اهل البيت» شامل ، رسول خدا(ص) و حضرت علی(ع) و فتنهها(س( و امامحسن و امامحسين«عليهماالسلام» میباشد.
3⃣ اُمّهسلمه میگوید: بعد از آمدن آيه تطهير، رسول خدا(ص) عبای خود را برسر حضرت علی و همسر او و حسنين«عليهماالسلام» انداختند و بعد گفتند: بارالها ! اينها آل محمداند. من گوشه عبا را بالا زدم كه وارد شوم، حضرت آن را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستی، (یعنی تو زن خوبی هستی ولی جايت اينجا نيست).
#شرح_دعای_ندبه
#زمینه_سازان_ظهور
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
☀️بصیرت و انتظار فرج ☀️
🔹اولین برکت انتظار فرج (بخش سوم)
✨انسان منتظر معنی جامعهای را که حضرت باقر (ع)ترسيم نمودند می فهمد که در آن گنجهای زمين ظاهر میشود
✨ «وَ يُظْهِرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ دِيْنهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»
✨ و خدای تعالی به واسطهی حضرت قائم (ع) دين خود را بر همهی اديان پيروز میگرداند.
✨چنین انسانی ظلمات آخرالزمان را میشناسد و میتواند به مردم معرفی کند که جايگاه گرفتاریهايشان کجا است و چرا در چنين وادیِ هولناکی فرو افتادهاند و راه رهایی از ظلمات عصر غيبت را با ورود در فرهنگ انتظار نشانشان خواهد داد.
✨در همين رابطه بايد آن حجابی را كه در صدر اسلام روح اسلام را پوشاند بشناسيم تا به آن نحو که مقام معظم رهبری«حفظهالله» ترسيم کردند وارد فرهنگ انتظار شويم و بفهميم چرا ائمه(ع) تلاش کردند تا اسلام را «به همان مسيری که پيغمبر پيشبينی کرده بودند، برگردانند»
✨ در اين رابطه میتوان گفت: هر كس غم فاطمه(ع)را شناخت، معنی غيبت امام زمان(ع) را میفهمد و وارد فرهنگ انتظار میشود و از برکات آن بهرهمند می گردد.
ادامه دارد.....
🎙استاد طاهر زاده
#بصیرت_و_انتظار_فرج
#قسمت_نوزدهم
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔶مبانی معرفتی مهدویت🔶
🔺انسانیت یک حقیقت است
✨چيزي كه حقيقت است منشأ همه چيزهايي است كه از آن حقيقت بهره دارند، يعني هر چيزي به مطلقش برميگردد؛ همانطوركه هر شوري به عين شوري برميگردد. به اصطلاحِ فلسفه، انسانيت تشكيكبردار است؛ يعني مثل نور شدّت و ضعف ميپذيرد. هرچيزي كه داراي شدّت و ضعف است، حقيقت دارد و ساختة ذهن ما و يا از اعتبارات بشر نيست.
✨نميتوان گفت كه مثلاً اين ستون از ستون ديگر ستونتر و يا شديدتر است؛ يعني نميتوان براي ستونبودن شدّت و ضعف قائل شد، چون اينها اعتبارات بشر است و ستون حقيقتي ندارد؛ ولي در مورد وجود و علم و انسانيت، شدّت و ضعف مطرح است.
🎙استاد طاهر زاده
#مبانی_معرفتی_مهدویت
#قسمت_نوزدهم
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 #قسمت_نوزدهم
🌷از جایم بلند شدم و سعی کردم لنگان لنگان هم شده. خودم را برسانم پیش بقیه که شک نکنند. راه می رفتم و با دامنم پایم را باد می زدم تا سوزشش بیفند. خدا رحم کرد که قد دامن بلند بود و کسی نمی توانست سرخی پایم را ببیند.
🌷اگر عزیز می فهمید، برایم بد می شد. خجالت می کشیدم دوست نداشتم فکر کنند سرو گوشم می جنبد. شب، رختخواب ها را پهن کردم و دراز کشیدم توی جایم، مدام خدا خدا می کردم اتفاقی بیفتد. هی پیش خودم می گفتم چطور به پدرم بگویم من این آدم را نمی خواهم. ازش خوشم نیامده. هرطوری نقشه می کشیدم، شدنی شود. آرزو میکردم کاش کسی نظر من را هم بخواهد. آن وقت حرفم را می زدم، ولی خیلی خوب می دانستم محال است کسی از من بپرسد این آدم را می خواهی با نه. بد خواب شده بودم. این قدر این پهلوبه آن پھلو چرخیدم که بالاخره چشم هایم گرم شد و فکر کنم نزدیک سحر خوابم برد.
🌷صبح، دل و دماغ نداشتم. سرم را به کار مشغول کردم، بلکه کمتر فکر و خیال کنم. داشتم پتوها را جمع می کردم که در خانه را زدند. درست بود که مهمانی رفتن های قدیم حساب و کتاب نداشت، ولی صبح به آن زودی هم کسی خانه ی کسی سر نمی زد، مگر اینکه اتفاقی افتاده باشد. پتو به دست سرک می کشیدم ببینم چه خبر است که دیدم خواهر های حاج حبیب. همین حاج آقای خودمان. آمدند توی اتاق. ما تازه بیدار شده بودم، نه صبحانه خورده بودیم و نه آقاجان از خانه زده بود بیرون..
#تنها_گریه_کن
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#شهدا_شرمنده_ایم
ادامه دارد.....
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔵شناخت شخصیت مادر امام زمان عجل الله تعالی الشریف(قسمت پنجم) 🔵
🔺در این حـال من جلو رفتم و نـامه را به دست برده
فروش دادم. وقتی که او این نامه را نگاه کرد.گفتم این نامه به زبان رومی و توسط یکی از شخصیت های شریف و برجسته نوشته شده که برای خرید یکی از بردگان که همین خانم است نوشته شده، من مأموریت پیدا
کردم که به نیابت او را خریداری نمایم.
🔺او نامه را گرفت و به دست آن خانم داد.خانم نامه را خوانـد و به چشم خودش مالیـد و احترام زیادی برای آن نامه قائل شد و
به برده فروش اصـرار کرد که مرا به نماینـده نویسـنده این نـامه بفروش. وارد قیمتش شـدیم و به هر حـال برده فروش بـا همـان
دویست و بیست دینار که امام داده بود حاضـر به فروش شـد. من او را خریـداری کردم و به اتفاق به شـهر بغـداد آمـدیم و در
مسافر خانه ای،جایی را اجاره کردیم تا قدری بیاساییم وسپس به سمت سامرا حرکت کنیم.
🔺من در اینجا از او پرسـیدم که شما چگونه به این نامه که نویسنده اش را نمیشناختی آنقدر اظهار علاقه میکنی، به چشم میمـالی، ازشـوقش گریه میکنی؟اوگفت: من او را میشـناسم امّا تـو او را نمیشناسـی.اوجمله ای گفت که عین جمله در تاریـخ ضـبط شـد:
أیّها العاجز الضـعیف المعرفه بالمحل اولاد الأنبیآء أعرنی سـمعک وفرغ لی قلبک أنا ملیکه بنت یشوعا ابن القیصر؛
ای ناتوان که معرفتت نسـبت به جایگاه اولاد پیامبران ضـعیف است، به من گوش فرا ده و قلبت را از همه چیز فارغ
کن(کاملاً متوجه سخن من باش) من ملیکه دختر یشوعا فرزند پادشاه روم هستم»
🎙 استاد فیاضی
#قسمت_نوزدهم
#ذکر_نور_در_حضور_مشتاقان
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 رمان#تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
💠گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
💠خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
💠دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
💠 رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
💠 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
ادامه دارد...
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━