eitaa logo
معرفت مهدوی
765 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 لینک ناشناسمون( سخنی، انتقاد یا پیشنهادی دارید بفرمائید) https://6w9.ir/Harf_9491682 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
برایَت گِران تمام می‌شود! ▪️ چرا سپاهیانِ یزید با آنکه ادعای مسلمانی داشتند، نماز می‌خواندند، غسل شهادت می‌کردند و... اما در مقابل امام حسین علیه السلام ایستادند؟ توجیهِ آنها این بود که می‌خواستند به خدا نزدیک‌تر شوند. نیّت‌شان قربه الی الله بود! نداشتنِ بصیرت، مثلِ نداشتنِ چشم است؛ ممکن است راه را اشتباه بروی و از آن بدتر ممکن است راهِ اشتباه را درست بدانی و حتی از آن دفاع کنی، که می‌شود همان دفاعِ کور‌کورانه. ▫️‌ برای رسیدن به خدا، باید از راهِ خدا عبور کرد و امام، همان راهِ درستی است که سرانجامش خداست؛ و این راه وابسته به زمان است. انسان موظف است در هر زمان، راه و امامِ زمانِ خودش را کامل بشناسد، چون می‌خواهد عمری در آن راه و با این راهنما باشد. ▪️ این روایت را که شنیده‌ای: «مَن مَاتَ وَ لَم یعرِف إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلیة» هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است. آری! ندانستن، توجیهِ خوبی برای اشتباه نیست، چون آدمِ بصیر، هر روز اطلاعاتِ خودش را بروز رسانی می‌کند. ادامه دارد.... eitaa.com/marefat72
🔵 یک قرار روزانه 🔵 🔺هر روز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (برای شناخت امام و انس با حضرت ) ✨ یا مولای (عج) أَشْهَدُ أَنَّ ... مَنِ اتَّبَعَكُمْ فَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ وَ مَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ ✨مولای من (عج) شهادت میدهم که كسی كه از شما پیروی كرد، بهشت جاى اوست. و هركه با شما مخالفت ورزيد، آتش جايگاه اوست. هركه منكر شما شد كافر است. و هر كه با شما جنگيد مشرك است. و هر كه شما را ردّ كرد، در پست ترين جايگاه از دوزخ است. https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔰شرح دعای ندبه 🔰 🔹«ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ الْمُسَوِّمِينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ وَعَدْتَهُ أَنْ تُظْهِرَ دِينَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». 🔹و آنگاه او را با ايجاد رعبی که در دل دشمنانش ايجاد فرمودی، بر آن‌ها پيروز گردانيدی و جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگانِ با اسم و رسم و مقام را گرداگردش فرستادی، و به او پیروزی دينش را بر تمام اديان عالم، بر خلاف ميل مشركان، وعده فرمودی. 🔹در اين فراز متوجه اراده خداوند می‌شوی نسبت به مددهايی که به پيامبر اسلام و به اسلام نموده است، تا به عنوان آخرين و کامل‌ترين دين، جايگاه خود را در کلّ زمين محکم نمايد. 🔹عرضه می‌داری آن پيامبر را با رعب و ترسی که در دل دشمنانش انداختی و می‌اندازی، یاری نمودی و یاری می‌کنی. 🔹 که اشاره است به قسمتي از آيه 12 سوره انفال که خداوند می‌فرماید: «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذينَ کَفَرُوا الرُّعب» به زودی در قلب کافرانی که با تو مقابله می‌کنند، رعب و وحشت ايجاد مي‌کنم. 🔹در همين راستا پيامبر خدا(ص)در حديثی که خصوصيات دين خود را بر می‌شمارند، می‌فرمايند: «.... وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْب ...» و از طريق رعبی که خداوند در دل دشمنان اسلام می‌اندازد من یاری شدم. 🎙استاد طاهر زاده https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
☀️بصیرت و انتظار فرج☀️ 🔹اولين بركت انتـظار(بخش اول ) ✨هر جا چراغی در ميان است، خبر از تسليم انسان در مقابل حق می‌دهد و این که او به نفس امّاره پشت كرده است. در این صورت، حتماً حامل آن چراغ بر بام انتظار ايستاده است و جلوه‌ای از زمينه‌ی ظهور فرج کلّی را با خود دارد. ✨زيرا کسی كه در فرهنگ انتظار به‌سر می‌برد ظلمات زمانه بر او حاكم نمی‌شود و اين اولين بركت از برکات انتظار است. ✨ چنين کسی بدون آن‌كه به غاری پناه ببرد، در جامعه به وظيفه‌ی خود مشغول است. ولی در عين حال مواظب است تا گرد و غبارِ ظلمانی آخرالزمان بر او ننشيند. ✨زيرا او می‌داند از يک طرف خداوند چه شرایطی را با حاکمیت امام معصوم، برای بشريت رقم زده است و از طرف ديگر با غيبت امام معصوم(ع) چگونه باطل جای حق را گرفته است. ✨چنين انسانی می‌تواند خودآگاهی و دل‌آگاهی لازم را به مردم زمانه خود بدهد تا بفهمند چگونه گرفتار ظلمات زمانه شده‌اند و راه برون‌رفت چگونه است. ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔴 🌀یک روز مهندس ابوحاتم که در مدرسه ما مشغول به کار بود، پیش من آمد و گفت: آقا! من حاضرم به خرج خودم به انگلیس بروم و کار با اینها را یاد بگیرم. 🌀خیلی اون روز ناراحت شدم و وقتی شب به خونه برگشتم، وضو گرفتم، پاهام رو برهنه کردم، شلوار را از کنده ی زانو بالا زدم و در حیاط خانه متوسل به امام زمان شدم و با آن حضرت خلوت کردم و عرض کردم: ای امام زمان! 🌀کامپیوترش رو می فرستیدم اما راه باز کردن و راه انداختن رو برامون نمی فرستید؟! و مرتب می‌گفتم، المستغاث بک یا صاحب الزمان و اشک می ریختم. 🌀یک وقت حالت عجیبی برای من به وجود آمد صدایی شنیدم که مرا راهنمایی کرد که کامپیوتر چطور روشن میشه! این در حالی بود که تا آن زمان من نه کامپیوتر بلد بودم و تا الان هم یاد نگرفتم. 🌀 من به مدرسه آمدم و مهندس ابو حاتم را صدا زدم. دستوراتی که با من الهام کرده بودند را به او گفتم و او انجام داد و به معجزه ی امام زمان ارواحنا فدا کامپیوتر راه افتاد. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔶مبانی معرفتی مهدویت🔶 🔺مبنا و چگونگی رؤیت امام(ع) ✨در خبر داريم كه امير‌المؤمنين(ع) در يك شب در چهل جا حاضر و ظاهر بودند، البته مي‌توانند اگر بخواهند در يك ميليارد جا ظاهر شوند چراكه مقام امام طوري است كه توجّه و ظهور در هر يك از اين مكان‌ها، مانع توجّه و ظهور در مكان ديگر نمي‌باشد؛ زيرا ايشان را كاري از كار ديگر باز نمي‌دارد و همه‌چيز در قبضة ايشان است. مثلاً وقتي شما به حرف‌هاي كسي گوش مي‌دهيد، در عين‌حال او را مي‌بينيد و صدايش را مي‌شنويد و به حرف‌هايش هم فكر مي‌كنيد؛ چون شما وجود مجرّد و فوق عالم مادّه هستيد، ديدنتان مانع شنيدن و فكر كردنتان نيست. ✨ شما شنوا و بينا هستيد، امّا ذات شما شنوايي و بينايي نيست، چون در عين اين‌كه خودتان تماماً مي‌بينيد و فكر هم مي‌كنيد، «منِ» شما در تنتان حضور «كامل» و «تمام» دارد و عرض شد مَثَل امام در هستي، مَثَل منِ شما در تنِ شماست؛ پس امام(ع) از همة موجودات در عالم حاضرتر است در عين اين‌كه ‌خودش در جاي خودش مي‌باشد. و چنانچه عرض شد، وجود امام حتّي از ملائكه هم برتر و حاضرتر است. 🎙استاد طاهر زاده ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 🌷پولدار بود؛ آن قدر که گفته بودند جهیزیه نمی خواهیم، عقدش می کنیم، یک چادر می اندازیم سرش و می بریم. داماد کار و بارش سکه است و همه چیز دارد. 🌷این ها را یواشکی وقتی زن عموی مادرم داشت برای مادرم تعریف می کرد، شنیدم. خانواده اش هم آن قدر خوب بودند که می دانستم آقاجان نه نمی آورد. زن عموی مادرم واسطه شان بود. 🌷روزها داشتند بلند می شدند که یک بعدازظهر با خواهرهای پسر آمدند خانه مان. زیرچشمی نگاهم می کردند و از لبخند رضایتشان می شد فهمید مورد پسندشان شده ام. 🌷سینی چای به دست ، گونه هایم شده بود گل آتش. عکس داماد را که درآوردند و دست به دست کردند تا نشان مادرم دهند، عزیز همان طور که لبخند به لب داشت، سرش را گرداند سمت من. با گوشه ی چشم و ابرویش، در را نشانم داد که بروم بیرون. 🌷سینی را گذاشتم وسط اتاق و پکر آمدم بیرون ولی من هم زبلی های خودم را داشتم. یواشکی از لای در نگاه می کردم. دیدم مادر عکس را گرفت، نگاهی انداخت و با همان لبخندش، حرف را ادامه داد و ازشان اجازه گرفت که عکس را نشان آقاجان بدهد. از جایش بلند شد و رفت عکس را گذاشت لای قرآنی سر طاقچه. مهمانها خداحافظی کردند و رفتند. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔴شناخت شخصیت مادر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔴 🔺 وقتی برده فروشان آمدند ، در میان آنان شخصی به نام عمربن زید هست، در میان کنیزان و برده هایی که در معرض فروش قرار داده می شوند خانمی هست با این خصوصیات و با این ویژگی هاکه در پوششی ، خود را مخفی کرده است و بـا عفاف و عفت وحجاب بسـیار خوب ، سـعی می کنـد تاخود را از معرض دیـد افراد مخفی نگه دارد وگاهی هم به دلیل این حالتی که براي او پیش آمـده با زبان رومی یا عربی از این وضع خودش شـکایت می کنـد و ناراحت است که چطور در این وضعیت قرارگرفته است و زودتر به وضعش پایان داده نمیشود؟ وچرا در معرض دید دیگران است؟ 🔺 در این حـال شخصـی می آیـد که وقتی نگـاهش به چهره این خانم می افتـد ،حاضـر میشود به دلیل حجب و بزرگواري این خانم او را به سیصد درهم از عمربن زید برده فروش بخرد، اما این بانو به زبان عربی به او می گوید: پولت را برای خرید من سرمایه گـذاري نکن ؛ زیرا من به هیـچ وجه به تو رغبتی ندارم و در اختیار توقرار نخواهم گرفت. 🎙 استاد فیاضی ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔴 برایَت گِران تمام می‌شود! ▪️ چرا سپاهیانِ یزید با آنکه ادعای مسلمانی داشتند، نماز می‌خواندند، غسل شهادت می‌کردند و... اما در مقابل امام حسین علیه السلام ایستادند؟ توجیهِ آنها این بود که می‌خواستند به خدا نزدیک‌تر شوند. نیّت‌شان قربه الی الله بود! نداشتنِ بصیرت، مثلِ نداشتنِ چشم است؛ ممکن است راه را اشتباه بروی و از آن بدتر ممکن است راهِ اشتباه را درست بدانی و حتی از آن دفاع کنی، که می‌شود همان دفاعِ کور‌کورانه. ▫️‌ برای رسیدن به خدا، باید از راهِ خدا عبور کرد و امام، همان راهِ درستی است که سرانجامش خداست؛ و این راه وابسته به زمان است. انسان موظف است در هر زمان، راه و امامِ زمانِ خودش را کامل بشناسد، چون می‌خواهد عمری در آن راه و با این راهنما باشد. ▪️ این روایت را که شنیده‌ای: «مَن مَاتَ وَ لَم یعرِف إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلیة» هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است. آری! ندانستن، توجیهِ خوبی برای اشتباه نیست، چون آدمِ بصیر، هر روز اطلاعاتِ خودش را بروز رسانی می‌کند. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 رمان 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. 💠 تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» 💠شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. 💠همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. 💠نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. ادامه دارد... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━