eitaa logo
معرفت مهدوی
691 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 لینک ناشناسمون( سخنی، انتقاد یا پیشنهادی دارید بفرمائید) https://6w9.ir/Harf_9491682 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ضرب المثل جیک جیک مستون 🐥 🌸🍃هدیه روز جمعه به کودکان عزیز ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتظار یعنی.... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔹در اين حديث به نکات زير مي‌توان توجه نمود: 1- از جمله نکات دقيق، قسمت آخر حديث است كه فرمودند: «اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي» يعني؛ تفاوت نسبت حضرت هارون با موسي«عليهماالسلام»، با نسبت تو اي علي با من فقط در اين است که بعد از موسي(ع) باز پيامبري بود، ولي بعد از من پيامبري نخواهد بود. از اين مطلب متوجه مي‌شويم كه اگر استثناء ديگري بين پيامبر(ص) و علي(ع) نسبت به موسي و هارون«عليهماالسلام» بود، حضرت پيامبر(ص) آن استثناء را هم ذكر مي‌فرمود. پس نتيجه مي‌گيريم تمام مناصب حضرت هارون(ع) كه قرآن ذكر كرده، براي حضرت علي(ع) نيز هست كه آن مناصب در آيات 29 تا 32 سوره طه، عبارتند از: 🔹الف- وزارت هارون : «وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ اَهْلي هارونَ اَخي»؛ در اين آيه حضرت موسي(ع) عرض كرد: خدايا! هارون را كه از اهل و خانواده من است به عنوان همكار من در امر نبوت قرار بده. 🔹ب- شركت درامر رسالت: «وَاشْرِكْهُ في اَمْري» خدايا او را در امر رسالت شريك من قرار ده. 🔹ج- تقويت و تأييد موسي: «اُشْدُدْ بِه اَزْري» او را قدرت و پشتيبان من قرار ده. د- خلافت و جانشيني موسي: «وَ قالَ مُوسي لاَخيهِ هاروُنَ‌اخْلُفْني في قومي...» موسي به برادرش هارون گفت: تو در بين امت من جانشين من باش. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸امام باقر علیه السلام فرمودند: سعی در زمین نخوردن، بهتر از این است که زمین بخوری و خواهش کنی بلندت کنند. 🍁 سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم، قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشترک برگزار کنند. 🍁 وضع ظاهری شان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض کردیم. 🍁البته خیلی از بچه های کلاس هم بدشان نمی آمد! 🍁 احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود، اعتراض کرد و گفت:« بچه‌های مردم به گناه می‌افتند.» 🍁 معلم‌ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه، من دیگه درس نمی دم. 🍁سلام خلاصه قرار شد احمد، این درس راغیر حضوری بخواند. 🍁خلاصه اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد 🥀 نوجوانی دکتر احمد رحیمی ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 🌷آن قدر طول دیوار را قدم زدم و بالا و پایینش را نگاه کردم که بالاخره چند تا جای پا پیدا کردم و خودم را از دیوار بالا کشیدم و پریدم توی حیاط . 🌷 نزدیک بود با صورت زمین بخورم که دست هایم را سریع رساندم به زمین. 🌷وقتی روی پا بلند می شدم، با خودم فکر میکردم که بهتر است خودم به جای آقاجان بروم توت تکانی! سر چرخاندم ببینم کسی دیده چطور از پشت در بسته خود را رسانده ام توی حیاط یا نه، می خواستم به هر که دیده، بگویم که خيلی هم سخت نبوده و اگر بخواهد می توانم یادش بدهم؛ ولی دریغ از یک جفت چشم. 🌷خاک لباس هایم را تکاندم و دویدم داخل خانه. عزیز جلویم سبز شد. وقتی پرسید چرا نفس نفس میزنی، به گفتن یک هیچی بسنده کردم تا نشنوم که بگوید آخرالزمون شده مگه دختر! به حق کارای نکرده ! و نبینم لب پایینش را خیلی ریز به دندان می گیرد. 🌷چند وقتی هم چشمم دنبال جوجه کلاغ های بالای درخت توت بود. آقاجان که می دانست هیچ کاری ازم بعید نیست، سعی کرده بود بترساندم. فکر می کرد وقتی انگشت اشاره اش را نشانم داده و تهدید کرده اگر به جوجه ها دست بزنم، پدر و مادرشان چشم هایم را در می آورند، باور کرده ام. اما تقصیر من نبود. آن روز توی خانه تک وتنها بودم؛ حوصله ام سر رفته بود. حوصله ی قالی بافی هم نداشتم. کمی طناب بازی کردم گرمم شد. عرق کرده بودم و موهایم چسبیده بود به گردن و صورتم. رفتم دم حوض. یک کلاغ نشسته بود آن طرف حوض و داشت باحوصله آب می خورد. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━