•••✾مرهم✾•••
داش ابراهیمُ که میشناسین مگه نه؟
فرض کن اومدی قتلگاه داش ابراهیم ...
همونجایی که آخرین بار حضور داشته بعد مفقود شده...
آخرین خاطره ای که ازش گفتن بچه های کانال این بود
که خودش غذا نمیخورده
آب رو هم جیره بندی میکردن بین بچه ها
به مجروحا رسیدگی میکرده
و قوت قلب بوده....
و دیگه هیچکس ازش خبر نداره...
یه جا هست اون آخرا
محلِ تجمعه..
نشستیم اونجا
راوی میگفت
یه بار خواهر شهید ابراهیم هادی با کاروان خانواده های شهدا اومده بودن مقتل میگفت یکم از بقیه فاصله گرفت وایساده بود روی تپه داشت به مقتل نگاه میکرد
یبارم این صحنه اتفاق افتاده
میدونید کجا رو میگم ؟!
اره ....💔
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدلله
کم کم وقت رفتن رسیده...
آخرین نفس هارو توی این خاک داریم میکشیم..
توی هوایی که یه روز
شهدای کانال کمیل و حنظله اینجا نفس کشیدن..
جایی که داداش ابراهیمُ به یادگار داره...
یه چند دقیقه ای بعد روضه مارو به حال خودمون گذاشتن تا خداحافظی کنیم
اما مگه میشه ازاینجا دل کند
ما هممون دلامونو اونجا خاک کردیم
یه چاله کندیم و دلامونو گذاشتیم زیر خاک و روشو پوشوندیم
شاید یه روز خود داش ابراهیم تفحصمون کنه ...
معجزه هایی بعد ازاینجا اتفاق افتاد برای کاروانمون که تاکید کردن جایی نگیم که خدای ناکرده توفیقاتش ازمون گرفته نشه منم به احترامشون سکوت میکنم
وکلمه هامو تبدیل به اشک میکنم ...
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردندودهانش دوختند
میفرماد که
وقتی گوش هایِ تیزِ خدا
برای شنیدنِ حاجاتت هست،
گوشِ کرِ بقیه رو به کار نگیر ...