🔴«پرویز فتاح» به «صولت مرتضوی» و «سپهر خلجی» پست داد
🔹 پرویز فتاح رئیس ستاد اجرایی فرمان امام در احکام جداگانهای «سید صولت مرتضوی» را به عنوان عضو موظف و رئیس هیأت مدیره بنیاد برکت و «سپهر خلجی» را به عنوان مشاور رئیس ستاد اجرایی فرمان امام در امور فرهنگی و اجتماعی منصوب کرد.
🔹صولت مرتضوی در دولت سیزدهم به عنوان وزیر کار فعالیت می کرد و سپهر خلجی هم رئیس شورای اطلاع رسانی دولت بود.
.
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دختر شهید رئیسی: شهید شدن رئیسجمهور یا وزیر، تقوای زیادی میخواهد
🔹حانیه سادات رئیسی در مراسم روز کارمند و گرامیداشت شهدای دولت:دست رئیس جمهور خیلی باز است و امکان استفاده حق یا ناحق رئیس جمهور از امکانات و قدرت بالاست. اینکه یک نفر در جایگاه وزارتخانه یا در جایگاه ساختار سیاسی شهید شود بدانید خواهان تقوا بوده است.
🔹اگر کسی برای تقوای سیاسی و خدمت به مردم تصمیم گرفت و وارد ساختار سیاسی شد و هر لحظه در دستاندازهای سیاسی بین خدا و شیطان یکی را انتخاب کرد اگر این فرد شهید شد خیلی شرایط حادی گذرانده که به این جایگاه رسیده است، برای همین رهبر انقلاب گفت دلم برای آقای رئیسی سوخت چون لحظه به لحظه آن سخت بود.
.
همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور میشود، بی تاب میشود؟
گلهای؟ حرفی؟
اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود.
پرسیدند:
حالا شما چه میکنید؟
به علیرضا نوهاش اشاره کرد و گفت:
مصطفایی دیگر تربیت خواهم کرد...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن 🕊🌱
.
پنجرهشهادتبازاست🕊
عطرشهادتبهمشاممیرسد
شهادتجلویپنجرهمنتظرایستاده
وبرایمانآغوشبازکرده!ولیحیفنمیشهرفت
.
#شهیدانه
واکنش شهید در مقابل غیبت..
با حسین آقا رفتیم پایگاه مقاومت مسجد محله، هوای قم اون سال سوز عجیبی داشت، گفتم حسین بیرون نباشیم بریم بریم تو اتاق،
رفتیم تو، دو نفر از بچه های پایگاه شروع به #غیبت کردند، دیدم حسین سرش پایینه و سریع رفت بیرون، رفتم دنبالش گفتم چی شد؟
هوا سرده بیا تو، گفت: هوای سرد رو ترجیح میدم به گرمای اونجا، اون شب اینقد بیرون وایساد که وقتی دست زدم به دستاش سرد و خشک شده بودن ، گفتم حسین برو خونه، مثه همیشه لبخندی زد و گفت نه بابا، بادمجون بم آفت نداره..
-شهیدمحمدحسینسراجی-
.
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🌿غیر ممکنی که ممکن شد!
#شهید_صیاد_شیرازی در سخنانی به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر درباره #شهید_خرازی گفته است :
« در قرارگاه، صدای شهید خرازی را از بیسیم شنیدیم که میگفت : اجازه بدهید با یک گردان وارد خرمشهر شویم.
اما به وی گفتیم: مگر می شود با یک گردان با چند لشکر رو به رو شد؟
به هر صورت او اصرار میکرد . .
ناخودآگاه به او اجازه دادیم .
پس از ساعتی دوباره وی با بی سیم گفت : عراقیها تسلیم شدند . .
و ما باورمان نمی شد ، زیرا واقعا این کار باورنکردنی بود که انجام دادند .
.