eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
1.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
34 فایل
سلام رفیق!الان که اسم ابراهیم رو دیدی و وارد کانال شدی بدون دعوتت کرده، پس دعوتشون رد نکن این کانال به عشق💗 امام زمان (عج)💗 زده شده☝ یاحق کپی مطالب با ذکر فرستادن یک صلوات🍁 https://eitaa.com/martyrs1231 لینک ناشناس https://daigo.ir/secret/4318379032
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞 📚 #قسمت_سی_و_دو _اردلان اومد تو اتاقمو گفت... اسماء پاشو بریم بیروݧ با
💞 💞 📚 _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد بہ احترامش بلند شدم إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟ از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم _چشم اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خانوادشو روسفید میکنہ. _الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش مامانتم همینطور دستمو گرفت و گفت: چقد زود بزرگ شدے بابا _بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود  یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟ _پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسن.. کمدمو باز کردم  یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم _با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود _یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم _استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند _ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد وارد حال شدم و سلام دادم. علے زیر زیرکے نگاهم میکرد _از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد _بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد _همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم _مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد احساس آرامش خاصے داشتم . ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود: اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... .علـــی.آبادی ادامــه.دارد.... رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافــــع💞 📚 #قسمت_سی_و_سه _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد بہ احتر
💞 💞 📚 _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد _اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم. اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما با ورود ما بہ داخل محضر  همہ صلوات فرستادند _فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت  سفره ے عقد دختره با مزه اے بود صورت گرد و سفید با چشماے مشکے،درست مثل چشماے علے داشت. _مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند _هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود عاقد علے و صدا کرد آقا داماد بفرمایید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ _با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم استرس تموم جونم و گرفتہ بود. _دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و  جارے کنہ علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت: بخونید استرستوݧ کمتر میشہ قرآن رو باز کردم _"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم" یــــس_والقرآن الکریم... آیہ هاے قرآن و تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم _براے بار آخر میپرسم خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم؟ آیا وکیلم؟ همہ سکوت کرده بودند و چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود چشمامو بستم خدایا بہ امید تو _سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم با اجازه ے آقا امام زماݧ،پدر مادرم و بقیہ ے بزرگتر ها "بلہ" _صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم... از زیر چادر حریر نگاهش کردم خوشحالے و تو چهرش میدیدم. حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ میگفت. با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع "بلہ" _فاطمہ انگشتر نشونو داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد سرشو آورد بالا و چادرمو  کشید عقب  و خیره بہ صورتم نگاه کرد حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندید. دستشو فشار دادم و آروم گفتم: زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکن _متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پاییـݧ مامانینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ اردلان دستم و گرفت و در گوشم گفت دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ خندیدم و گفتم:انشا اللہ علے و رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید _بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامان اینا گفت خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم... .علـــی.آبادی ادامــه.دارد.... رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞 📚 #قسمت_سی_و_چهارم _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پ
💞 💞 📚 _خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو ببریم... علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم _پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ ماهم با ماشیـݧ علے در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم لبخند زدم و نشستم خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنید؟ لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره؟؟؟! دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.نه چہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدید خوب ندیدم دیگہ چشمهام گردو شد و گفتم:ندید؟؟؟ خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق خوب حالا میخواید حرکت کنیم؟؟! مامانینا رفتـݧ ها... _خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم. پس کجا میریم؟! امروز پنجشنبست ها فراموش کردے؟ زدم رو دستم و گفتم: وااااے آره فراموش کرده بودم بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده... خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت. _إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید؟! دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ... إ وااا چیشد؟! اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ إ خوبہ بگم آقاے سجادے؟! هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم _رسیدیم بهشت زهرا رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلهار گذاشتیم روش اسماء؟ بلہ؟! میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده؟! خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید؟! از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام خندیدم و گفت ایشالا کہ خیره. یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم. _واے کہ تو چقد خوبے علے دستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے؟ سلام نیم ساعتہ إ پس چرا بیدارم نکردے؟ آخہ دلم نیومد... _آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینم دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم علے نمیتونم خیلے سنگینے إ پس مـنم بیدار نمیشم باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمون خدافظ دستم و گرفت و گفت کجا؟ دلت میاد برے؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره دوتاموݧ زدیم زیر خنده _در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام. _علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم دستشو گرفتمو گفتم بدو پس از پلہ ها اومدیم پاییـݧ باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ رفتم سمتش سلام بابا رضا خستہ نباشے پیشونیمو بوسید و گفت سلامت باشے دختر گلم با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا؟؟!! مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید _دوتاموݧ زدیم زیر خنده علے انگشتش و بہ نشونہ ے تحدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده. آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه؟! .علـــی.آبادی ادامــه.دارد.... رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
📚 #قسمت_سی_و_یک _بعد از یک هفتہ کلنجار رفتـݧ باخودم بالاخره جواب سجادے رو دادم با مریم داشتیم وارد
سلام علیکم ادامه داستان عاشقانه مدافع حرم 👆👆☺️ ببخشید اگه دیر فرستادم 😊 التماس دعا🙏
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی 🔸🔶 به اسمت قسم دلتنگ نگاهت آنچنانم که مپرس... رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
۶ ذیقعده روز بزرگداشت مقام حضرت احمدبن‌موسی (شاه چراغ) رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
🌹بامداد امروز در اثر حمله رژیم صهیونیستی به خودرویی در جنوب لبنان «حسین مکی» از فرماندهان حزب الله و همرزم شهید زاهدی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 《 کانال 》🌺 https://eitaa.com/martyrs1231🌺
✨نماز چهارشنبه ها هدیه به روح امام جواد(ع): بعد از نماز " عصر " دو رکعت نماز هدیه به روح امام جواد بخونید مثل نماز صبح بعد از نماز ۱۴۶ مرتبه میگید: ماشاءالله لا حول و لا قوه إلا باللہ ۱۴۶ مین مرتبه که ذکر رو گفتید امام جواد رو واسطه قرار میدید و حاجت تون رو به خدا میگید ان شاءالله حاجت روا بشید رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
وقت نماز التماس دعا
خانواده ی شهید سید رضی به همراه خانواده ی 12 شهید دیگر که در راه آزاد سازی قدس شریف به شهادت رسیده اند به مناسبت چهلیم روز شهادت سردار زاهدی و عرض تسلیت به خانواده ی ایشان در منزل این شهید حضور پیدا کردند به مناسبت چهلم شهید زاهدی و دیگر شهدای کنسولگری ایران در دمشق قرار است در روز های چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه ساعت 17:30 در گلزار شهدای اصفهان مراسم ویژه ای با حضور خانواده های شهدا برگزار گردد. از تمام محبین و دوستداران شهدا دعوت به عمل می‌آید که با حضورشان در این مراسم به استقبال خانواده‌های شهدا بیایند. 《 کانال 》🌺 https://eitaa.com/martyrs1231🌺
معرفی کتاب : کتاب جوانمرد جلد یک و دو خاطرات شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
وقت نماز التماس دعا
•| 🕊 آیت الله قاضی (ره): شما را سفارش می‎كنم به اینكه نمازهایتان را در بهترین و با فضلیت‎ترین اوقات آنها بجا آورید 📿
🌷شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر بود😊 🔹️مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. 🔸️چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌷ابراهیم هادی نه تنها معلم ؛ بلکه الگوی اخلاق و رفتار بچه ها بود.                                                            طاق ابروی تـو سرمشق کدام استاد است که خرابات دلـم در پی آن آباد است ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ...🌷🕊 رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
⬆️⬆️ بعد ازشهادت به خواب همسرش میاید و میگوید: به وسیله ی۲ چیز در بعضی جاها که مشکل حسابرسی اعمال دارم، از موانع عبور میکنم: یکی موسسه خیریه و دیگری اردوهاي جهادی که رفته ام 🌷شهید محمد بلباسی🌷 رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر 🕊 ✍سخنرانی کمتر دیده شده از شهید سلیمانی با موضوع ادای تکلیف فردی، با تاکید بر فرمایشات امام خمینی رحمت الله علیه رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
با اتوبوس راهی‌ تهران‌ بودیم‌. بیشتر مسافرین‌ نظامی‌ بودند. راننده‌ به‌ محض خروج‌ از شهر صدای‌ نوار ترانه‌ را زیاد کرد. ابراهیم‌ چند بار ذکر صلوات‌ داد. بعد هم‌ ساکت‌ شد اما بسیار عصبانی‌ بود. ذکر می‌گفت‌؛ دستانش‌ را به‌ هم‌ فشار می‌داد و چشمانش‌ را می‌بست. حدس زدم‌ به‌ خاطر نوار ترانه‌ باشد. گفتم: می‌خوای‌ برم‌ بهش‌ بگم؟ گفت: قربونت‌ برو بهش‌ بگو‌ خاموشش‌ کنه. راننده‌ گفت: نمیشه‌ خوابم‌ می‌بره. من‌ عادت‌ کردم‌ و‌ نمی‌تونم. برگشتم‌ به‌ ابراهیم‌ مطلب‌ را گفتم. فکری‌ به‌ ذهنش‌ رسید. از توی‌ جیبش قرآن‌ کوچکش‌ را در آورد و باصدای زیبا شروع‌ به‌ قرائت‌ آن‌ کرد. همه‌ محو صوت‌ او شدند. راننده هم‌ چند دقیقه‌ بعد نوار را خاموش‌ کرد و مشغول‌ شنیدن‌ آیات‌ الهی‌ شد. ...🌷🕊 رفیق شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/martyrs1231
🇮🇷 شهدا و ذکر شریف 🌹 پاییز سال ۱۳۹۶ بود، به درخواست دبیرستان دخترانه سمای سمنان به مدرسه رفتم تا در جمع دانش آموزان، خاطراتی از شهید عباس دانشگر نقل کنم. بعد از پایان جلسه یکی از کارکنان مدرسه به من گفت: سه ماه پیش یک حلقه طلا و انگشتری و مدارک مهمی را گم کردم هرچه گشتم پیدا نکردم. نذر کردم اگر وسایل گم شده پیدا شود به نیت شهید عباس دانشگر هزار بفرستم. پسرم هم سر مزار شهید رفت و دعای یستشیر و مشلول را خواند همان روز وسایل گم شده در گوشهٔ خیابانی نزدیک خانه مان پیدا شد. ✍ راوی : پدرِ شهید 📕 تأثیر نگاه شهید صفحه ۱۰۱ 🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا و به نیت رفع مشکلات و برآورده شدن حاجات صلواتی قرائت بفرمائید اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ‌ فَرَجَهُمْ 《 کانال 》🌺 https://eitaa.com/martyrs1231🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨❤️🌷[﷽]🌷💚✨ ✋هرروز ساعت 🕒 ۳ 💚انأمجنون الحسین(ع) ❤️ به یاد سید الشهدا ❤️یا ابا عبد الله الحسین علیه السلام 👋 میدهم سوی امیرم یک سلام 👋السّلام ای ساکن کرب و بلا 😔من حرم خواهم همین و والسلام 😔نامه ای دارم ز دل از درد و اندوه و بلا 😔قاصدم باد صبا و مقصدش کرب و بلا 👋نامه ام روزی رسدگردست عباسِ علی 👋مینویسد در جوابش از برایم کربلا 👋صلی الله علیک یااباعبدلله الحسین 👋 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ الحسین علیه السلام وَعَلَى الْاَرْواح الَّتى حَلَّتْ بِفِنائكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَه الله آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُم 🤲التماس_دعا_برای_ظهور 🤲الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ 🤲بحق‌حضࢪٺ‌زینب‌ ڪبرۍ‌سلام‌ الله‌ علیها 🌼اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنا بِخِدمَـتِه 🌼ظهــ🌸ــوࢪمنـجـے نزدیـک است . 🌼الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌ مُحَمَّدٍﷺ 🌼وَآلِ‌ مُحَمَّدٍ ﷺوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم ‍‍‍ ঊঈ🌺🍃ঊঈ ═‎✧❁°یاحسیـــــــــن❁✧═‎ ঊঈ🍃🌺ঊঈ ‍《 کانال 》🌺 https://eitaa.com/martyrs1231🌺
🌺در هر کجای این دیار خاکی که هستید،از عمق جان ((سه مرتبه)) 🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🌹 امام_حسین✨ امام_زمان✨ اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْ ঊঈ🌺🍃ঊঈ ═‎✧❁°یاحسیـــــــــن❁✧═‎ ঊঈ🍃🌺ঊঈ ‍《 کانال 》🌺 https://eitaa.com/martyrs1231🌺