eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
🌷 پاسدار شهید رضا قنبری ♦️ معروف به شهید خندان، شهیدی که موقع کفن شدن، لبخند می زند 🌷 تولد ۶ فروردین ۱۳۳۶ قم - ساکن تهران 🌷 شهادت ۱۶ آبان ۱۳۶۴ جاده اندیمشک 🌷 سن موقع شهادت ۲۸ سال 🌷 امشب سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد به راستی بر این لبخند زیبا چه شرحی می توان نوشت؟ لبخند یک شهید پس از شهادت  واقعاً چه شرحی بر این عکس می توان نگاشت. پس سکوت اولی تر است. شهادت : مصادف با شهادت امام حسن مجتبی (ع)... 19 /8 /64 مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س)... قطعه: 26 ردیف: 35 شماره: 33
شهید رضا قنبری... زندگینامه : شهيد رضا قنبري در سال 1346 در خانواده اي مذهبي در روستاي اكبرآباد کوار متولد شد. ايشان در كودكي پسري بسيار شيرين زبان بود،و از آنجا كه اين شهيد فرزند ارشد خانواده بود مورد علاقه شديد پدر و مادر و همچنين اعضاي فاميل بود. اين شهيد عزيز در دوران نوجواني فردي مومن و متعهد به احكام اسلامي بود و بسيار پر تلاش و دوست داشتني بود. ايشان خرج دوران مدرسه را در ايام تعطيلات تابستان به دست مي آورد و حتي كارهاي شخصي خود را به تنهايي انجام مي داد و در كارهاي خانه هم به مادر خود كمك مي كرد و هميشه با پدر و مادر و خانواده بسيار مهربان بود و با سن كمي كه داشت وجودش لبريز از معرفت بود و همشه سفارش مي كرد كه حسن وار و زينب گونه زندگي كنيد و به پدر و مادر نيكي كنيد و حجاب اسلامي را رعايت كنيد. ايشان علاقه خاصي به ابا عبدالله الحسين (ع) داشتند و در مراسم عزاداري و سوگواري مرتب شركت مي كردند و نماز و روزه ايشان هرگز قطع نمي شد. ميزان تحصيلات ايشان سوم راهنمائي بود و دوران مدرسه را در مدرسه كمال الملك اکبرآباد گذراند. رضا فردي دلسوز و مهربان بوده و هم براي خانواده و براي اطرافيان هر كاري كه از دستش بر مي آمد انجام مي داد و براي بزرگترها احترام خاصي قائل بود و پسر متين و سر به زير و مومن و با حيائي بود. ايشان در اوائل جنگ هنگامي كه هنوز به سن 18 سالگي نرسيده بود هواي جبهه و جنگ مي كند ولي به خاطر كمي سن و كوتاهي قدش او را رد ميكنند و بالاخره با گريه و زاري و سماجت و اصرار زيادش عازم جبهه هاي حق عليه باطل مي شود و در اسكله اي در بوشهر مشغول به خدمت مي شود. از قرار معلوم شهيد رضا به همراه مرحوم رزاق افراسيابي روي ناوچه كار مي كردند و به مدت يك سال و دو ماه درجبهه حضور داشتند و در عمليات فاو بر روي ناوچه تيربارچي بودند و مدتي هم در پادگان تيپ المهدي كوار خدمت مي كردند. و در پايان هم در شلمچه در عمليات كربلاي 5 در تاريخ ۱۹/10/۶۵ در هنگامي كه تيربارچي بود،به خاطر اصابت تيري به قلبشان در دم به شهادت مي رسند و برادر كوچكترش كه به جبهه رفته بود از شهادت ايشان مطلع مي شود و به خانه بر مي گردد و چيزي نمي گويد تا اينكه جنازه ايشان را به شيراز منتقل مي كنند و در روستاي اكبرآباد به خاك مي سپارند.
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: با معرفی جانباز نصرالله عبدی به خانواده شهیدان قنبری معرفی شدم. اواخر سال گذشته بود که به دیدار حاج علی قنبری پدر شهیدان هادی و رضا قنبری رفتیم و قرار شد دیدار دوم برای تکمیل مصاحبه انجام شود، اما به خاطر شرایط شیوع بیماری کرونا، این دیدار به تعویق افتاد تا اینکه خبر درگذشت پدر شهیدان در ۱۲ تیر ماه سال‌جاری آمد. بر آن شدیم تا گفت‌و‌گویی که با پدر شهیدان داشتیم را منتشر کنیم. هر چند پیاده کردن نوار ضبط شده صوت پدر شهیدان بعد از فوتش برایمان سخت بود، اما به رسم ارادت و ادای دین به ساحت مادران و پدران شهدا این گفتگو تقدیم خانواده شهیدان قنبری می‌شود تا شاید شنیدن خاطرات و سیره شهدای خانه‌شان در ایامی که در غم از دست دادن پدر به سوگ نشسته‌اند، تسلی خاطری برایشان باشد. شهید هادی در ششم آبان ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه سومار و شهید رضا قنبری در ۱۶ آبان ۱۳۶۴ در شلمچه به شهادت رسیدند.
قاب‌های روی دیوار کمی دورتر از میدان خراسان در خیابان ۱۷ شهریور جنوبی، خیابانی به نام شهیدان قنبری است. دیدن نام شهیدان روی تابلوی خیابان خبر از نزدیک شدنمان به خانه شهیدان هادی و رضا قنبری می‌دهد. کمی جلو‌تر به خانه‌ای قدیمی می‌رسیم با حیاطی کوچک که حال و هوای دهه ۶۰ را تداعی می‌کند. پدر شهیدان تا چشمش به ما می‌افتد، هر طور شده خودش را به در خانه می‌رساند تا به استقبالمان بیاید. با تعارف‌هایش وارد خانه می‌شویم. به محض ورود چشمم به دیوار سمت راست اتاقش می‌افتد که سر‌اسر با قاب عکس‌های هادی و رضا و دیگر شهدا مزین شده است. همه شهدا اهل هیئتی بودند که شهید رضا در آن مداحی می‌کرد. حاج علی قنبری تا توجهم را به دیوار خانه و عکس شهدا می‌بیند با اینکه توان کامل ایستادن را ندارد، به کنارم می‌آید و شروع می‌کند به معرفی ۲۰ شهیدی که تصویرشان سال‌هاست روی دیوار خانه‌اش جا خوش کرده‌اند. حاج علی با همان دست‌های لرزانش به انتخاب خود، شهدا را نشانمان می‌دهد و می‌گوید این جوان را می‌بینی این شهید علی خلخالی است، آن یکی شهید شاه‌مرادی، آن شهید بالایی شهید پور‌احمد است، کنارش هم که عکس پسرم هادی است. کنار‌تر تصویر شهید علیرضا مشجری از شهدای مدافع حرم است. شهید عمامه‌ای و شهید هادیان هم هستند. از پدر شهیدان می‌پرسم، همه این تصاویر مربوط به شهدای محله خودتان است؟ می‌خندد و می‌گوید، نه دخترم این‌ها تصویر شهدای هیئت رضا هستند. هر روز صبح که برای نماز صبح بیدار می‌شوم و وضو می‌گیرم، رو به شهدا دست بر سینه می‌گذارم و می‌گویم: صلی‌الله علیک یا شهدا، قربان همه‌تان بروم. ستاد تجدید قوا پدر روی مبل کنار آشپزخانه می‌نشیند و من هم برای اینکه بتواند به خوبی صدایم را بشنود کنارش می‌نشینم. درحالی‌که به عکس‌های روی دیوار خانه نگاهی می‌اندازد، ادامه می‌دهد: خانه من در سال‌های دفاع‌مقدس، استراحتگاه رزمنده‌هایی بود که گاهاً اهل تهران نبودند. وقتی می‌خواستند به مرخصی بروند، می‌آمدند و نفسی تازه می‌کردند و بعد از تجدید قوا می‌رفتند. من را بابا علی و همسرم را مامان علی صدا می‌کردند. مادر بچه‌ها هم با ذوق و شوق برایشان پخت و پز می‌کرد. قبل از اینکه رزمنده‌ها بیایند از من می‌خواست موادغذایی تهیه کنم و با آماده‌سازی اولیه، آن‌ها را داخل فریزر نگهداری می‌کرد تا به محض آمدنشان سریع غذا برایشان بپزد و آن‌ها استراحت کنند. ام‌الشهدا «همسرم» برای خودش ستاد پشتیبانی شده بود.
پول‌های با برکت به پدر شهیدان هادی و رضا قنبری می‌گویم اطرافیان و آشنایانتان شما را پیش از اینکه ابوالشهداء بنامند، خادم مردم و از خیران محل می‌شناسند، علت این امر چیست؟ می‌خندد و می‌گوید: فکر می‌کنم حالا که از ما گذشته و ریا نباشد، بتوانم بگویم: من متولد ۱۳۰۹ و اصالتاً اهل قم هستم. ۱۱ سال داشتم که به تهران مهاجرت کردیم. اهل «بهشت نوه» در هشت فرسخی قم هستیم. ۴۰ سال در بازار تهران کار کردم. از فعالان مسجد محل بودم و برای همین مردم من را می‌شناختند. بار‌ها و بار‌ها خدا توفیق داد تا امور خیر مسجد و مردم را به دوش بگیرم و انجام دهم. یکی از کار‌هایی که الحمدالله به خوبی انجام شد، ساخت مسجد بود. حاضر بودم همه کار کنم تا این مسجد ساخته شود و خدا را شکر ساخته هم شد. همه این تعاریف برای این است که بگویم پولمان برکت داشت. صراط مستقیم از حاج علی می‌پرسم چقدر به رزق حلال و عاقبت بخیری بچه‌ها اهمیت می‌دادید. می‌گوید: یکی از نکاتی که من و همسرم به انجامش اصرار داشتیم پرداخت خمس اموالمان بود. به قولی باید بگویم حاج خانم تا ذره‌المثقال همه اموال خانه را حساب می‌کرد و ما خمسش را می‌دادیم. سال خمسی داشتم. اولین باری که می‌خواستم خمس بدهم دست در جیبم کردم و گفتم هر چه بود می‌دهم همان هم شد. می‌دانستم توجه به پرداخت خمس و مباحث دینی در تربیت بچه‌ها و عاقبت بخیری‌شان تأثیر دارد. اهل نماز اول وقت بودیم. همه بچه‌ها الحمدلله در صراط مستقیم بودند. من و حاج خانم اهل هیئت و مراسمات مذهبی و توجه به اهل بیت (ع) بودیم و بچه‌ها را هم حسینی و زهرایی تربیت کردیم. شخصاً اهمیت زیادی به محرم و نامحرم بودن می‌دادم و از آنجایی که عاشق خدا بودم همه دارایی و ثروتم را در این راه مصرف کردم. هم خودم و هم مادر شهدا دوست داشتیم همیشه در خانه‌مان هیئت باشد. دهه اول محرم ۱۰ روز در خانه‌مان مراسم بود بعد از آن ۱۰ روز دخترم منصوره بانی می‌شد تا مراسم عزای امام حسین (ع) ادامه پیدا کند. نماز شب‌های همسرم هرگز ترک نشد. می‌گفتم خسته‌ای استراحت کن، بخواب. می‌گفت وقت برای خواب زیاد است. این شب‌ها دیگر نمی‌آید. آنقدر بخوابیم که خسته شویم. ایشان حیدری بود و روی پرورش مکتبی بچه‌هایش تأکید داشت. دلا بسوز که سوز تو کار‌ها بکند/ نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکندحاج علی در‌حالی‌که این شعر را زمرمه می‌کند، می‌گوید: هر چه از خدا خواسته‌ام به من عطا کرده است. بار‌ها کربلا و مکه رفتم. خداوند همیشه آمین گوی دعایم بود و لبیک گفت. در ادامه با اینکه به قول خودش حافظه‌اش چندان یاری نمی‌کند، اما از روز‌های انقلاب و فعالیت‌هایش در آن دوران هم برایمان خاطراتی را روایت می‌کند و می‌گوید: بعد‌ها که انقلاب به پیروزی نزدیک می‌شد، پسر‌ها گفتند اگر امام تهران برود، برمی‌گردیم تهران و اگر قم ماندند، قم بمانیم! سال ۵۷ بود. پسر‌ها می‌خواستند در یک شهر بزرگ‌تر که فعالیت‌های انقلابی بیشتر است، باشند. سر پرشور و ارادت عجیبی به حضرت امام داشتند. قرار شد به تهران برگردیم. سال ۵۹ به تهران آمدیم. راننده آمبولانس به پدر شهید می‌گویم گویا در جبهه هم شما را با عنوان «پدر و پسران قنبری» می‌شناختند! در‌حالی‌که از مرور آن روز‌ها به وجد آمده است، می‌گوید: بله، از ابتدای جنگ پسر‌ها به جبهه رفتند. من، هادی، رضا و مهدی همه‌مان در جبهه بودیم. من گواهینامه پایه یک داشتم. ماشین‌های سبک و سنگین را از آمبولانس گرفته تا کامیون برای بردن تجهیزات و کمک به بچه‌های جهاد به من می‌سپردند. با پسر‌ها در دو کوهه با هم بودیم و آنجا هر کس به محل اعزام و مأموریت خود می‌رفت. چهار سالی در جبهه بودم. در جبهه به پدر و پسران قنبری معروف شده بودیم. سال ۶۱ در عملیات فتح‌المبین من را به بهانه اینکه هر دو پسرم در خط مقدم هستند، به تهران بازگرداندند.