یاسر جعفری نوحهخوان مجالس اباعبدالله (ع) بود که با حمله تکفیریها به حرم حضرت زینب (س) دل از دنیا برید و در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۹۲ به سوریه اعزام شد.
یاسر جعفری نوحهخوان مجالس اباعبدالله (ع) بود که با حمله تکفیریها به حرم حضرت زینب (س) دل از دنیا برید و در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۹۲ به سوریه اعزام شد. او کمتر از یک ماه بعد در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۹۲ در شهر حلب (سوریه) به دلیل انفجار بمب در سن ۲۹ سالگی به شهادت رسید. یاسر آرزو داشت در صحن حرم حضرت زینب (س) مداحی کند، اما قسمتش نشد و یک ساعت قبل از آخرین عملیات، در جمع همرزمان روضه حضرت زهرا (س) را خواند و ساعتی بعد به شهادت رسید. با مرضیه احمدی مادر شهید همکلام شدیم تا برگهایی از زندگی فرزند شهیدش را برایمان ورق بزند.
تاجرزاده شهید
من مرضیه احمدی مادرشهید یاسر جعفری از شهدای لشکر فاطمیون هستم و حدود ۴۰ سال است در ایران زندگی میکنم. ۱۸ سال داشتم که بعد از ازدواج با همسرم حسین به ایران آمدیم. شغل همسرم ابتدا تجارت بود و بین کشورهای ایران، سوریه و عراق کار تجارت انجام میداد. ما ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به مشهد آمدیم و اینجا ساکن شدیم. پنج پسر و یک دختر دارم که همه بچهها در ایران متولد شدند. یاسر متولد ۸ دی ۱۳۶۳ در مشهد است.
رزق حلال
بعد از پیروزی انقلاب همسرم وارد کار ساخت موزائیک شد. همیشه نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار و بعد از خواندن نماز و خوردن صبحانه راهی میشد. همسرم تأکید زیادی برکسب رزق حلال داشت. استاد کار بود و کارگر داشت. خیلی هوای نیروهایش را داشت. میگفت من خانه و زندگی دارم باید مراقب زندگی کارگرها هم باشم. همیشه در تلاش بود تا هم خودش و هم کارگرهایش رزق حلال و پاک به خانه ببرند.
یاسر کلاس پنجم بود که پدرش در محل کار زمین خورد و ۴۰ روز در بیمارستان بستری شد. آن زمان من در مدرسه کار میکردم، پسرم خودش را به مدرسه رساند و به من گفت بابا را به درمانگاه بردهاند. خودمان را پیش همسرم رساندیم. الحمدلله حالش خوب بود. من برای تأمین مخارج زندگیمان در خانه هم کار میکردم. سبزی پاک میکردم، نخود آماده میکردم و به دست مشتریها میرساندم. هم من و هم پدر بچهها در تلاش بودیم که بچهها خیلی خوب تربیت شوند و پرورشی دینی داشته باشند.
ترک تحصیل
یاسر فرزند اول خانهمان بود. بعد از بستری شدن پدرش در بیمارستان ترک تحصیل کرد و نان آور خانه شد. دکترها گفته بودند همسرم بعد از عمل اگر دستش را از سرش بالاتر ببرد، خونریزی میکند و حالش وخیم میشود. یاسر غیرت داشت. وقتی شرایط پدرش را اینگونه دید سرکار رفت. آن زمان پدرشوهر، مادرشوهر و برادر شوهرم با ما زندگی میکردند. یاسر ابتدا رفت پیش صاحبکار پدرش و شروع کرد به شاگردی. کمی بعد گچکاری را خیلی خوب یاد گرفت. سر هفته که حقوق میگرفت، پولش را هر چقدر که بود به من میداد و میگفت مادر جان این را بگیر و خرج کن. از حقوق خودش ۵ هزار تومان به او بر میگرداندم تا پول تو جیبی داشته باشد.
حق الناس
یاسر با ایمان، خوش اخلاق و مهربان بود. با هر فردی مثل خودش رفتار میکرد. احترام زیادی به بزرگترها و اطرافیانش میگذاشت. او هم، چون پدرش اهل رزق و روزی حلال بود. دسترنجی را که به خانه میآورد با تلاش بسیار به دست میآورد. وقتی روی زمین کشاورزی راه میرفتیم میگفت مراقب محصولاتش باشید مال مردم و حق الناس است. نکند حق مردم به گردن شما بیفتد. تنها به فکر این دنیا نباشید و به آن دنیایتان هم فکر کنید!
یک بار سیزده بدر بیرون رفته بودیم. من از روی زمینهای اطراف نعناع و کمی سبزی جمع کردم. فردای آن روز آنها را شستم و سرسفره آوردم. یاسر لقمه اول را خورد، وقتی به لقمه دوم رسید، گفت از کجا آوردید؟ گفتم از سر زمین و کنار جوی جمع کردم. گفت مادر این همه زمینها را لگد کردی، آن کشاورز چه گناهی کرده؟ چون مهمان داشتیم از دستش ناراحت شدم و کلی خود خوری کردم و گفتم این بچه را ببین به من یاد میدهد! یاسر رو به من کرد و گفت مادر ناراحت نشو. شما اهل روضه اباعبدالله (ع) هستید. مهمان حضرت را ولیمه میدهید باید به این نکات هم توجه کنید. فردای آن روز اول صبح رفتم سر زمین به صاحب زمین گفتم که من از کنار زمین شما نعناع کندم و به خانه بردم، بچهها مرا دعوا کردند، آمدم تا از شما حلالیت بگیرم. آن بنده خدا گفت من این زمین کشاورزی را اجاره کردم. کاش مادر همه مثل شما بودند. نوش جانتان باشد. خیلی آرام گرفتم و به یاسر هم گفتم که رفتم و از صاحب زمین حلالیت گرفتم.
کتاب نخل میثم
پسرم مداح اهل بیت (ع) بود. صدای خوبی داشت و خوب میخواند. یاسر از هفت سالگی در تکایا و مساجد و هر جا که مراسم عزاداری بود، مداحی میکرد. سایرین از صدای حزین پسرم بارها و بارها برایم تعریف کردند. هنوز محرم نشده، یاسر در تب و تاب ایام محرم بود. شور و شوق محرم را داشت. اینکه چه بخواند و کجاها را سیاهپوش کند. همراهی خوبی با بچههای هیئت داشت. یاسر اخلاق خوب حسینی داشت. ما در دهه فاطمیه هیئت داشتیم. یک بار یک روحانی را دعوت کردیم تا سخنرانی کند و ذکر مصیبت از فاطمه زهرا (س) بخواند. سه شب گذشت و شب چهارم یاسر آمد گفت به این بنده خدا گفتم بیاید و از حضرت فاطمه زهرا (س) بخواند، اما این کار را نکرد. رفت و کتاب «نخل میثم» را خرید و به روحانی هدیه کرد. آن آقای روحانی کتاب را باز کرد و خندید و گفت فهمیدم باشد. بعد از آن از حضرت زهرا (س) گفت. یاسر قبل از همه اتفاقاتی که درجبهه مقاومت اسلامی عراق و سوریه بیفتد، آرزو داشت در صحن و حرم حضرت زینب (س) مداحی کند.
شهادت عظیم
یکی از دوستانش به نام عظیم واعظی ۷۰ روز قبلتر از یاسر سوریه رفت و شهید شد. عظیم کارگر بود. یک بار به مرخصی آمد و از منطقه فیلم و عکس آورد و به یاسر نشان داد. عظیم میگفت برایمان دعا کنید. وقتی یاسر از اوضاع و احوال سوریه خبردار شد او هم راهی شد. سال ۱۳۹۲ بود. یاسر همان مرتبه اول که اعزام شد به شهادت رسید. قبل از اینکه شهید شود به دوستانش گفته بود مزار پشت شهید واعظی برای من است، دوستانش خندیده بودند، اما بعد از شهادتش دوستانش میگفتند خودش میدانست و به ما محل تدفینش را نشان داد.
برای مداحی رفت
ابتدا به من گفت برای انجام کاری به تهران میرود. آن زمان گچکاری و خیاطی میکرد. گفتم کار مردم را چه میکنید؟ سفارشاتی که گرفتهاید؟! گفت من به اندازه یک سال پارچه برش زدم تا برگردم اینها بدوزند. یاسر کتابهایش را جمع کرد و بالای کمد گذاشت. حمام رفت و لباسهایش را پوشید. از زیر قرآن ردش کردم و پشت سرش آب ریختم. روبهروی در ایستاده بودم، یاسر بدون اینکه ما یا خودش چیزی بگوییم میخندید. به دخترم گفتم یاسر خیلی میخندد. گفت حتماً چیزی یادش افتاده که میخندد. با خودم گفتم یاسر از دستم در رفت، رفت و شهید شد. ولیای کاش میدانستم و در آغوشش میگرفتم و او را میبوسیدم. لحظات آخر رو به ما کرد و گفت من همه شما را به خدا میسپارم. من برای مداحی میروم. من که برای جنگ نمیروم. میدانید که من چقدر ترسو هستم. بعد هم از زینب (س) گفت و از من خواست ناله نکنم. گفت اگر زینب (س) نبود کربلا در کربلا میماند. یاسر که رفت گویی دل من هم از جایش کنده شد. همان روز سفره صلوات نذر کردم.
آخرین مداحی
وقتی یاسر به سوریه رسید با من تماس گرفت. همان روز هم از حرم اهل بیت (ع) برایم گفت و از ضرورت حضورشان صحبت کرد. دل مرا هم هوایی کرد. ۱۵ روز در سوریه بود. وقتی تماس گرفت به او گفتم به زیارت بیبی زینب (س) رفتهای؟ اگر رفتی همه ما را یاد کن. گفت مادر جان من حلب هستم و هنوز ما را به حرم نبردند. ۲۰ آبان سال ۹۲ عملیاتی میشود و او و دوستانش به عملیات میروند. یاسر در شهر حلب (سوریه) ساعت ۱۴:۳۰ به دلیل انفجار بمبهای کار گذاشته تکفیریها به شهادت میرسد.
۴۵ روز از رفتن یاسر گذشته بود و ما منتظر بودیم که به مرخصی بیاید، اما او دیگر نیامد و این خبر شهادتش بود که به ما رسید و خبر شهادتش را در پنج محرم و شب شهادت علی اکبر (ع) به ما دادند. آخر هم قسمتش نشده بود که در حرم حضرت زینب (س) مداحی کند، اما دوستانش میگویند یک ساعت قبل از اعزام به عملیات برایمان مداحی کرد و از حضرت زهرا (س) خواند. خودش میگفت هر وقت من شهید شدم این شعر را برایم بخوانید:
شهیدم من شهیدم من/ به کام خود رسیدم من/ خداحافظ ایا مادر/ نمیبینم تو را دیگر/ چرا مادر ز غمسوزی / گذشت از ما سیه روزی...
لشکر بیسر
یک بار مریض شدم. حال خوبی نداشتم. به شهیدم متوسل شدم. یاسر را در خواب دیدم. با کاروانی آمده بود از لشکر و سپاهی. رو به من کرد و گفت من با این همه نیرو به خدمت تو آمدم مادر جان! غصه نخور. سرم را بلند کردم، دیدم دو نفر یاسر را همراهی میکنند و پرچم دست یاسر بود. یاسر گفت مادر جان من با این همه تن بیسر آمدم. غصه نخور... هر بار که به این خواب فکر میکردم حالم بهتر میشد. یاسر خیلی به من سفارش کرد که بعد از شهادتش خودم را به خاک نزنم و بیقراری نکنم. خوش به سعادتش. قبل از اینکه من سر مزار پسرم در بهشت رضا (ع) برسم، دیدم جمعیت زیادی از علاقهمندان به شهدا دور تا دور مزار پسرم را گرفتهاند. رو به روی مزار شهید ایستادم. همه را نگاه کردم و گفتم یاسر این همه خواهر، برادر، عمو و خاله داشتی. گفتم ببین چقدر تو علاقهمند داشتی و من تو را نشناختم. همیشه دعا میکردم که یاسر عاقبت بخیر شود که شد. یاسر به برادرش سفارش کرده بود مداحیهایش را یاد بگیرد تا در روزهایی که او نیست، مداحی کند.