eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 امیرالمؤمنین علیه السلام: 🌸پسر عزیزم؛ هیچ گنهکاری را ناامید نکن، چه بسیار گناه‌آلوده‌ای که عاقبتی نیکو یافته است... 📚 تحف العقول /۹۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢بنت: توافق با حزب‌الله شکست کامل است 🗣نخست‌وزیر سابق رژیم صهیونیستی: 🔹توافق آتش‌بس با حزب‌الله شکست کامل دیپلماتیک-امنیتی است. حزب‌الله می‌تواند به تشکیلات‌سازی در نقاط مرزی و استفاده از آن‌ها برای حمله به «شمال اسرائیل» ادامه بدهد. 🔸حزب‌الله هنوز ذخایری متشکل از ده‌ها هزار راکت دارد و می‌تواند به تولید تسلیحات و تجدید قوای تسلیحاتی خود بپردازد. 🇮🇷قرارگاه شهدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
💢فرمانده تیپ گولانی چرا استعفا داد؟ 🔹بر اساس اعلام رسانه‌های عبری، فرمانده تیپ گولانی بعد از زخمی شدن در کمین و تله حزب‎الله، درخواست پایان مأموریتش در ارتش رژیم صهیونیستی را داده است. 🔸کمین حزب‎الله علیه متجاوزان صهیونیست ضربه سنگینی به آنها وارد کرده که برخی همان لحظه کشته شده و برخی نیز دیگر حاضر نیستند به جبهه برگردند. این فرمانده به همراه دو نفر بوده است؛ فرمانده گروهان و زئیف الرایخ، پژوهشگر زمین‎شناسی که هر دو همان لحظه به هلاکت رسیدند. 🔹گفتنی است، تیپ گولانی که زبده‎ترین افسران صهیونیست را در اختیار دارد، بارها از سوی حزب‎الله در روزهای اخیر تحقیر شد و ده‎ها افسر این تیپ در حملات حزب الله به هلاکت رسیدند. 🇮🇷قرارگاه شهدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
📸 دیکتاتوری یا آنارشیسم 🇮🇷قرارگاه شهدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهیده نجمه قاسم پور صادقی ولادت: ۱۳۵۷ شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷ مکان شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)
من شهید می شوم شهدای که اهل بیت علیهم السلام شهادت نامه آنها را امضا کردند. دختری که شهادتش را از امام رضا علیه السلام گرفت. شهیده: نجمه قاسم پور محل شهادت: کانون رهپویان وصال تاریخ شهادت: بهار 1387 محل دفن: دارالرحمه شیراز از نامحرم فراری بود. هیچ وقت کسی او را بدون چادر ندید. روزی در دارالرحمه شیراز سر مزار شهدا بودیم به من گفت: آبجی زمانی که من را در قبر می گذارند، می خواهم نامحرمی بالای سرم نباشد! همه اقوام می گفتند: نجمه آخر شهید می شود. همیشه نماز شب می خواند. نه خودش غیبت می کرد نه کسی در حضور او غیبت می کرد. به درس خیلی اهمیت می داد و مهربان بود. بعضی اوقات در خانه می نشست و برای آنهای که مومن نبودند دعا و گریه می کرد و از خدا می خواست که هدایت شوند. ابتدای اذان صبح یکی یکی همه را بیدار می کرد و می گفت نماز اول وقتش خوب است. اوایل سال 87 با کاروان رهپویان عازم مشهد بودیم اتوبوس در  سربالایی خراب شد و داشت عقب عقب برمی گشت همه بچه ها ترسیده بودند. نجمه آرام بود و گفت بچه ها میشه در راه امام رضا علیه السلام شهید شویم؟ بچه ها خندیدند و گفتند: بابا شهادت کجا بود؟ دلت خوش است ها! گفت اگه خدا بخواهد می شود. مسئول انتظامات بود چند نفر از بچه ها برای خرید رفته بودند و دیر امدند ایشان از آنها پرسید: چرا دیر آمدید؟ انها در جواب برخورد بدی کرند و قاسم پور سرش را پایین انداخت و ساکت شد. بعد از مدتی ایشان با خوش روی آمد و گفت بچه ها مرا حلال کنید. شما زائر آقا هستید یک وقت از من دلگیر نباشید من باید وظیفه ام را انجام می دادم. در رواق دارالهدایه ی مشهد بودیم. بعد از مراسم هر کس یه آرزوی کرد و نوبت به نجمه رسید و دعای کرد که آرزوی همیشی اش بود؛ شهادت در رکاب پسر فاطمه علیها سلام. خواهرش می گفت: مدتی قبل، خواب دیدم در حرم امام رضا علیه السلام هستم. شخصی به من و نجمه گفت: شما دو خواهر چهل روز دیگر از دنیا می روید! برای نجمه تعریف کردم. گفت: خدا نکند تو بمیری؛ تو سه تا بچه داری، من بمیرم. چند روز قبل پرسید: آبجی چهل روز تمام شد؟ گفتم: نه، هنوز ده روز دیگه مانده. روز شنبه بود. می گفت: خواب عجیبی دیدم. شهیدی به نام شکاری، اصرار داشت قبرش را برایش پیدا کنم! می خواهم بروم گلزار شهدای دارالرحمه بلکه قبرش را پیدا کنم. منافقین ضد بشریت که با رشد معنوی جوانان این کشور مخالف بودند، بار دیگر دست به کار شدند. حسینیه ی سید الشهدای شیراز یکی از پایگاه های معنوی برای جوانان مومن و انقلابی شده بود. گروهک تروریستی و سلطنت طلب تُندرو بهار 87 را برای انجام کارهای تروریستی خود انتخاب کردند. فراموش نمی کنم جلوی درب دوم حسینیه دیدمش. دو شاخه گل رُز قرمز دستش بود! حالم را پرسید و گفت: این دو شاخه گل را به نیت بچه های کانون خریدم. این یکی مال تو. بعد گفت: حلالم کن دیگر نمی بینمت! ناراحت شدم و گفتم: یعنی چی؟ مگر کانون نمی آیی؟ گفت: چرا، اما به دلم افتاده دیگر بچه های کانون را نمی بینم. اما مادیگر او را ندیدیم... انفجا مهیبی بود. ضربه ی شدیدی به سرش خورد. صورتش رو پر از خون کرده بود. وقتی احساس کرد دکتر بالا سرش اومده با عجله چادرش را روی بدنش کشید. و این اولین و آخرین حرکتش بعد از انفجار بود. و آن روز چهل روز از خواب خواهر گذشته بود. آخرین نوشته ی شهیده نجمه قاسم پور در دفتر یکی از بچه ها: دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جست وجو کرد. منبع: کتاب کبوتران حرم
شهیده کربلایی، نجمه قاسم پور صادقی در سال ۱۳۵۷ در خانوده ای ساده زیست و صمیمی و مذهبی متولد شد. حلالیت لقمه های پدر و مهر آسمانی مادر بر قلب و جان دومین دخترشان گسترده شد. ** دوست شهید سال۸۴-۸۵ که وارد انتظامات نماز شدم مسئول گروه انتظامات نماز، نجمه بود. روز اول یکی از بچه ها گفت که نجمه آخر حسینه منتظرته برو پیشش. نمیشناختمش. رفتم اونجا خانمی آخر حسینیه نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود. حدس زدم خودش باشه پرسدیم: معذرت میخوام! خانم قاسم پور؟ با رویی باز گفت: آره فلانی هستی؟! منتظرت بودم. کارم رو بهم یاد داد. یک ماهی با هم توی کانون کار نماز رو کردیم و بعدش رفتیم اعتکاف! همش ۴- ۵ نفر بودیم با این همه جمعیت مسجد! کار را تقسیم کرده بودیم اما او مرتبا به ما سر میزد و کمک مان میکرد. فلانی مشکلی نداری؟ اینجا رو این طوری ردیف کن اونجا رو… برای گروه انتظامات نماز حدود ۵۰تایی نیرو از بچه های واحد دانش آموزی گرفتیم که توی اعتکاف همکاری باهامون داشتن. مسئولیت گروه نماز به کسی دیگه سپرده شد. اما نجمه به خاطر سابقه ای که داشت صف اول نماز اعتکاف به او سپرده شد . بعد از اون دیگه نجمه مسئولیت دیگه ای گرفت. یادم نمیره همیشه اذیتش میکردیم که آره! ترفیع رتبه و اینا...؟ و اون خیلی آروم بود... چه میدانستیم ترفیع رتبه واقعی ش را جای دیگری امضا کرده اند.
دوست شهید کاروان زیارتی مشهد مقدس – نوروز ۸۷ اتوبوس توی راه خراب شد. توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقب عقب بر می گشتیم. همه بچه ها ترسیده بودن! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرومشون کنیم. هر کسی یه چیزی می گفت. یکی ناراحت بود، یکی می خندید، یکی دیگه دعا می کرد. نجمه قاسم پور کنار من بود، یه دفعه گفت: بچه ها یعنی میشه شهید بشیم؟ بچه ها خندیدن و گفتند : بابا شهادت کجا بود؟ دلت خوشه ها! چهره اش آروم و جدی شد، گفت: اما اگه خدا بخواد، میشه و رفت سر جاش نشست. توی مراسم تشییع یادم به جمله قشنگش افتادم. سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم ، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم . یه انتظاماتی مراقبم بود، بالای سرم نشسته بود، قرآن می خوند و گریه می کرد. برام حرف میزد، نمی فهمیدم چی میگه، حالم بد بود. فقط یه جملش یادمه، صبور باش، ما انتخاب شده ایم! شنبه ۱۷ فروردین، درب دوم حسینیه دیدمش. تبسم قشنگی داشت و دوتا شاخه گل رز سرخ دستش بود. حالمو پرسید و گفت: این دوتا شاخه گل رو به نیت بچه های کانون خریدم، این یکی مال تو. بعدش گفت: حلالم کن، دیگه نمی بینمت! ناراحت شدم و گفتم: یعنی چی؟! مگه دیگه کانون نمیای؟ گفت: چرا، اما به دلم افتاده دیگه بچه های کانون رو نمی بینم. دیگه ندیدمش... ** بعد از مراسم مهدیه، دو تا از بچه های اتوبوس ما دیر اومدن، رفته بودن خرید! نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود، ازشون پرسید: چرا دیر اومدید؟ و نسبت به کارشون معترض شد. اون دوتا برخورد بدی کردن و تند حرف زدن، نجمه سرش رو انداخت زیرو ساکت شد. بعد از چند دقیقه رفتم و بهشون گفتم: بچه ها برخوردتون خوب نبود! نباید با زائر امام رضا این جوری حرف می زدین. برای امنیت و راحتی خودتون شرایط و قانون گذاشتن، برین عذر خواهی کنین! هنوز حرفام تموم نشده بود که نجمه اومد طرفمون، با خوش رویی گفت: بچه ها منو حلال کنید، یه وقت دلگیر نباشید! من باید وظیفم رو انجام بدم.
زینب کوچولو خواهر نجمه می گفت: هروقت تو خونه چیزیم گم میشد، نجمه رو صدا میزدم تا بیاد برام پیدا کنه! حالا هم وقتی یه چیزیمو پیدا نمی کنم یهویی بی اختیار میگم: نجمه ! بیا! که یهویی یادم میاد... روزی هم که رفته بودیم گلزار که می خواستن شهدا رو غسل بدن، داداش نجمه اومده بود دم در غسالخونه خواهرا نشسته بود و گریه میکرد و داد میزد نجمه بیا برام آب بیار! نجمه کجایی! بیا تشنمه! بعدش خواهر کوچیکش که پیش ما وایساده بود می گفت آخه هر وقت داداشم تشنش میشد نجمه بهش آب میداد! همیشه نجمه براش آب میاورد! نجمه از نامحرم فراری بود. یه روز دارالرحمه بودیم گفت: آبجی من میخوام وقتی تو قبر بذارنم هیچ نا محرمی بالای سرم نباشه ... برادر شهیده نجمه قاسم پور مفاتیحی را آورد و داد دست آقای انجوی نژاد. بازش کرد. درست پشت جلد چیزی نوشته بود با این مضمون: چهل شب تا دیدار مهدی. با صدبار تلاوت آیه « بسم الله الرحمن الرحیم، رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا .» امضاء نجمه قاسم پور ایشان ۴۰ روز قبل از شهادت خواب می بیند که تا۴۰ روز دیگر از دنیا می روند و دراین مدت به سایر اعضای خانه و برادران هم این مطلب را می گوید که آنها آن را به شوخی می گیرند و باخنده و مزاح جدی نمی گیرند و حتی خواهر بزرگتر شهیده هم خوابی مشابه آن را می بیند که در حرم امام رضا(ع) حضور داشتند و با نجمه و یکی از فرزندانش آنجا در حال خواندن قرآن بودند که یکی می آید و می گوید شماها تا ۴۰روز دیگر خواهید مرد بعد از اینکه این خواب را برای شهیده بیان می کند ایشان می گوید خدا نکند شما بمیرید شما بچه دارید ان شاءالله که من پیش مرگ شما می شوم! هفت روز قبل از شهادت باز با خواهرش مرور می کند که چند روز دیگر تاپایان ۴۰ روز باقی مانده است که خواهرشان می گویند نمی دانم و ایشان می گوید می گوید ۷روز دیگر مانده است. و باز شهیده ۳روز قبل از حادثه و شهادت در خواب به اینگونه مژده داده می شود که او به گلزار شهدا رفته و شهیدی در خواب به او می فرماید: ۸ قبر شهید در کنار هم می باشد و نهمین قبر خالی است. که این خواب را به برادرش می گوید و از او می خواهد که به دارالرحمه برود و تعبیر این خواب را بیابد که رویای صادقانه او در در روز تدفین شهدا اینگونه تعبیر شد که از یازده شهید روزهای نخست ۸ شهید از شهدای کانون را بخاک سپردند و ایشان نهمین شهید دفن شده در کنار آنها بود زیرا که شهید دهم یعنی شهید نوروزی را به قبرستان کشن و شهید علوی را به لامرد انتقال دادند و تدفین کردند.
در سفر کانون در عید نوروز ۱۳۸۷ که برای سال تحویل به مشهد رفته بودند در شوم فروردین ۸۷ عهدنامه ای بین او و حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بسته شده و او امضا کرده،که اینگونه است. « در زمانه ای که دل ها را دلیلی برای ماندن بر سر پیمان ها نیست، دلم بهانه عشق شما را کرده است، مولا! می خواهم وفاداری کنم، حرکت از من و برکت از شما. و این عهدی است ماندگار بین نجمه و امام علی بن موسی الرضا(ع) که در تاریخ ۰۳/۰۱/۱۳۸۷ و در حضور شهدا به امضا زیر تنظیم می گردد: ۱-نماز اول وقت ۲-احترام به پدر ومادر ۳-ادای امانت ۴-دوری از غیبت ۵-دوری از دروغ ۶-تلاوت هر روز قرآن ۷-درس خواندن ۸- کنترل نگاه آقا جان! قول می دهم در صورت عدم پایبندی به قراردادمان یکی از کارهای مورد رضایتمان را انجام دهم: صدقه، روزه، تلاوت قرآن شاهدان عهدنامه:۱-ستار العیوب عالمیان ۲-آقایم امام زمان(روحی فداک) ۳-شهید گمنام ۴-شهید محمد رضا نیازی امضاء تعهد امضاء طرف قرارداد علی بن موسی الرضا و او از تاریخ۳/۱/۸۷ تا ۲۴/۱/۸۷ که به شهادت رسید چه زیبا به عهد خویش وفا کرد و با شهدا همنشین شد. و یکی از دوستانش در همان سفر نوروز نقل می کند: سال تحویل از ایشان پرسیدم که چه آرزویی داری؟ که ایشان می گوید: «از خدا می خواهم شهادت را نصیب من کند.» حجابش مثال زدنی بود. همواره چادر را حریم و ماوای خود می دانست تا آنجا که در شب بمب گذاری بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالیکه دیگر رمقی نداشت و به زمین افتاده بود، دکتر بالای سرش می رود و اینگونه آن پزشک نقل می کند که: «بالای سرش رفتم در حالیکه این شهیده رمقی نداشت همین که متوجه نامحرم شد چادرش را دور خود جمع کرد وروی صورتش کشید.
کد 82 – (خاطرات و زندگینامه شهیده نجمه قاسم پور)   ۹۵,۰۰۰ ریال Original price was: ۹۵,۰۰۰ ریال.۸۵,۵۰۰ ریالCurrent price is: ۸۵,۵۰۰ ریال.   شناسه محصول: 127011برچسب: تخفیف توضیحات این کتاب مشتمل بر زندگینامه و خاطراتی از شهیده «نجمه قاسم‌پور» است. شهیده کربلایی، نجمه قاسم پور صادقی در سال ۱۳۵۷ در خانوده ای ساده زیست و صمیمی و مذهبی متولد شد. حلالیت لقمه های پدر و مهر آسمانی مادر بر قلب و جان دومین دخترشان گسترده شد. تا آنجا كه در حسینه سید الشهداء كانون رهپویان وصال شیراز در هنگامی كه نام حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را بر زبان داشت به آنچه كه می خواست و آرزو می كرد رسید. در بمب گذاری وحشیانه و تروریستی آمریكای جنایتكار و عمال مزدورش در 24 فروردین 1384 به همراه سایر هم سفرانش پرواز كردند و بی تابانه سروش و هاتف غیبی هل من ناصر ینصرنی مولایشان را لبیك گفتند و او در صبح فردای بمب گذاری در ساعت ۸ صبح سیمین شمع زندگیش را روشن كرد و لاهوتیان را بدین خلوت میهمان كرد.