شهـیــــــــــــــــــده:ناهید آقاجانی
نام پدر:زیداله
تاریخ تولد:۱۳۵۵
تاریخ شهادت:۱۲/۱۱/۶۵
محل شهادت:دبستان فاطمه الزهــــــــــــــــــــــراء
روایت :از زبان مادر شهیده
شهیده ناهید آقاجانی
زحمت کشیدم تا قد بکشی و بزرگ شوی و من هر روز آروزیم را در وجود مهربان تو پیدا کنم.با رفتن تو
انگار تمام رویاهای کوچک و بزرگم پر کشیدند و دور شدند.
رفتی و غم نبودنت در صحرای دلم خیمه زد ولی مدت ها گذشت تا از آرامش تو وام گرفتم و دل به رضای خدا بستم.
بسم رب الشهداء.در باغ شهادت را مبندید،به ما بیچارگان زانسو نخندید
دوستان این حداقل کاری است که از دست من دل خسته بر می آید که با این کار ادای دین کرده باشم بر شهدا.خدایا مرا به خادمی شهدا بپذیر.
بوسه گاه و سجده گاه عاشقانی ای شلمچه،یادِ روز کربلا در نینوایی ای شلمچه
شهيد ناهید آقاجانی
نام: ناهید
نام خانوادگي: آقاجانی
نام پدر: زید اله
شماره شناسنامه: 29953
محل صدور: ميانه
تاريخ تولد: 1355
تاريخ شهادت: 1365/11/12
شغل: دانش آموز
محل شهادت: آذربايجان شرقي - ميانه-دبستان دخترانه ثارالله
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
شهـیــــــــــــــــــده:ناهید آقاجانی نام پدر:زیداله تاریخ تولد:۱۳۵۵ تاریخ شهادت:۱۲/۱۱/۶۵ محل ش
((مدت ها گذشت تا از آرامش تو وام گرفتم و دل به رضای خدا بستم ))
همیشه منتظر غروب خورشید و طلوع ستاره ها هستم تا از میان آن همه نور،طلوع نگاه تو را تماشا کنم.۱۱سال ...
سال 1365، شش سال از جنگ تحمیلی گذشته بود و بعد از عملیات موفقیتآمیز «کربلای 5» رادیو اسرائیل و رادیو عراق خبر از حمله قریبالوقوع هواپیماهای میراژ و سوخو و میگ به شهرهای ایران میدادند و تبلیغات گسترده رسانهها برای ارعاب مردم و تخلیه شهرها و تضعیف روحیه مقاومت در پشت جبهه آغاز شده بود، در این میان یکی از شهرهایی که مورد تهدید واقع شد، شهر میانه بود.
چند روزی بود که زمزمه حمله هوایی دشمن به شهر، دهان به دهان میچرخید؛ ساعت 5 بعد از ظهر شنبه 11 بهمن 1365 مردم میانه سرگرم کارهای روزمره خودشان بودند، نزدیک یک ماه است که عملیات «کربلای 5» با موفقیت در منطقه شلمچه انجام شده و رزمندگان اسلام تا نزدیکیهای پتروشیمی بصره پیشروی کرده بودند؛ مردم شهر از طریق رادیو و تلویزیون آخرین اخبار مربوط به جبههها را پیگیری میکردند.
ناگهان صدای وحشتناک شهر را لرزاند و همه توجهها به سوی منبع صدا جلب شد، در اثر حمله هوایی دشمن به چند نقطه مسکونی شهر 13 تن از اهالی شهر به شهادت رسیدند؛ کودکی دو ساله در آغوش مادر به خواب ناز همیشگی رفت؛ یک دستفروش در خیابان و 5 تن دیگر از اهالی شهر به شهادت رسیدند و 37 تن نیز مجروح شدند.
از صدای آژیر قرمز در شهر تا صدای شیون و ناله مردم
صدای شیون و ناله مردم، شهر را فرا گرفت، آفتاب غروب کرد تا طلوع 12 بهمن ماه، اولین روز دهه فجر و جشن هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی؛ دانشآموزان آماده برگزاری جشن بودند، یکی دو ساعت اول روز عادی سپری شد، کرکره مغازهها بالا رفته و دانشآموزان بعد از زنگ تفریح اول، دومین ساعت درسیشان را از نیمه گذراندند.
ساعت 10:33 را نشان میداد که صدای آژیر قرمز در شهر پیچد؛ همه نگاهها به آسمان دوخته شد، مسئولین مدرسهها دانشآموزان را به حیاط مدرسه و کلاسهای زیرزمین هدایت کردند که ناگاه صدای وحشتناک دیگری شهر را به خود آورد؛ دو بمب به دبیرستان زینبیه و دبستان ثارالله اصابت کرد و یک بمب دیگر هم در 70 متری بیمارستان امام خمینی (ره) منفجر شد.
از خاک تا افلاک؛ روایت دانش آموزان شهیدی که خون بر روی چادرهایشان
اکنون ۳۰ سال از حادثه بمباران مدارس زینبیه و ثارالله شهرستان میانه توسط رژیم بعثی عراق در ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ میگذرد اما این همه تکاپو میراث دار استقامت آنانی است که در آن سالهای حماسه و آتش ایستادند و خون خود را نثار سرافرازی ایران اسلامی کردند.
سال 1365، شش سال از جنگ تحمیلی گذشته بود و بعد از عملیات موفقیتآمیز «کربلای 5» رادیو اسرائیل و رادیو عراق خبر از حمله قریبالوقوع هواپیماهای میراژ و سوخو و میگ به شهرهای ایران میدادند و تبلیغات گسترده رسانهها برای ارعاب مردم و تخلیه شهرها و تضعیف روحیه مقاومت در پشت جبهه آغاز شده بود، در این میان یکی از شهرهایی که مورد تهدید واقع شد، شهر میانه بود.
چند روزی بود که زمزمه حمله هوایی دشمن به شهر، دهان به دهان میچرخید؛ ساعت 5 بعد از ظهر شنبه 11 بهمن 1365 مردم میانه سرگرم کارهای روزمره خودشان بودند، نزدیک یک ماه است که عملیات «کربلای 5» با موفقیت در منطقه شلمچه انجام شده و رزمندگان اسلام تا نزدیکیهای پتروشیمی بصره پیشروی کرده بودند؛ مردم شهر از طریق رادیو و تلویزیون آخرین اخبار مربوط به جبههها را پیگیری میکردند.
ناگهان صدای وحشتناک شهر را لرزاند و همه توجهها به سوی منبع صدا جلب شد، در اثر حمله هوایی دشمن به چند نقطه مسکونی شهر 13 تن از اهالی شهر به شهادت رسیدند؛ کودکی دو ساله در آغوش مادر به خواب ناز همیشگی رفت؛ یک دستفروش در خیابان و 5 تن دیگر از اهالی شهر به شهادت رسیدند و 37 تن نیز مجروح شدند.
از صدای آژیر قرمز در شهر تا صدای شیون و ناله مردم
صدای شیون و ناله مردم، شهر را فرا گرفت، آفتاب غروب کرد تا طلوع 12 بهمن ماه، اولین روز دهه فجر و جشن هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی؛ دانشآموزان آماده برگزاری جشن بودند، یکی دو ساعت اول روز عادی سپری شد، کرکره مغازهها بالا رفته و دانشآموزان بعد از زنگ تفریح اول، دومین ساعت درسیشان را از نیمه گذراندند.
ساعت 10:33 را نشان میداد که صدای آژیر قرمز در شهر پیچد؛ همه نگاهها به آسمان دوخته شد، مسئولین مدرسهها دانشآموزان را به حیاط مدرسه و کلاسهای زیرزمین هدایت کردند که ناگاه صدای وحشتناک دیگری شهر را به خود آورد؛ دو بمب به دبیرستان زینبیه و دبستان ثارالله اصابت کرد و یک بمب دیگر هم در 70 متری بیمارستان امام خمینی (ره) منفجر شد.

وقتی فاجعه کربلا تکرار میشود
دبیرستان زینبیه در اثر بمباران به کلی ویران شده بود؛ قسمتی از طبقه دوم که راکد به آن اصابت کرده است، به طبقه اول ریخت، داخل کلاسها با شعارها و تبریکهای دهه فجر با کاغذهای رنگی و پرچمهای کاغذی تزیین شده بود، تزیینات دهه فجر که دانشآموزان انجام داده بودند، از میان گرد و خاک با خون دانشآموزان خود را نشان میداد.
در جای جای حیاط مدرسه، پیکرهای دانشآموزان پخش است، دانشآموزانی که چند ساعتی بود، کانون گرم خانواده را ترک کرده بودند تا ظهر هنگام بر سر سفره ناهار و به آغوش مهربان مادر بازگردند؛ کیفهای پاره پارهای به چشم میخورد که از داخل آنها لقمههای پیچیده نان و پنیر، سیب، کامواهای نیمه بافته و کتابها بیرون ریخته است و بعضاً نامههایی از رزمندگان اسلام؛ یکی از دانشآموزان در فرصتی کوتاه توانسته بود یک خط وصیت بنویسد: «خواهر مهربانم! ... به مادر و پدر و تمام فامیل سلام برسان و در سنگر مدرسه و حجاب، پاسدار خون شهیدان باش» ... و قطرات خونی که بر روی نامه ریخته و در سکوتی محض، تمامی مظلومیت و معصومیت شهادت 68 نفر را به فریاد نشسته بود.
به جای جای مدرسه که نگاه میاندازی، چادرهای آغشته به خون، دیوارهای فرو ریخته، کیفهای خونآلود دانشآموزان، همه و همه مرثیه میسرایند و تو را به میهمانی اشک فرا میخوانند؛ باز پیش میروی به کلاس ویرانی میرسی با تخته سیاهی برپا ایستاده که جملهای بر آن نقش بسته است: «الوداع، اگر ما ندیدید حلالمان کنید!»