eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.9هزار عکس
17.8هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
کرب و بلا.mp3
3.94M
🎧 کربلا شعر بلندی‌ست که هفتاد و دو بیت یک ب یک آمده بیت الغزلی سرخ نوشت •|🖤🖤|•
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا ای عزیز فاطمه اهلا و سهلا مرحبا اجر ویرانه نشینی را گرفتم از خدا شام بیچاره ببین خورشید تابان مرا بازهم کم گشت روی دشمن این دودمان گریه ی زهرایی ام خندید بر این دشمنان ای پدر با دست بسته فتح کردم شام را زنده کرده مرگ تدریجی من اسلام را پای دین با جان خریدم طعنه و دشنام را تا ابد رسوا نمودم ظلم بر ایتام را کوری چشم سقیفه شد جهادم مادری حیدری ام حیدری ام حیدری ام حیدری عالمی حیرت زده از صبر این دردانه شد شام ویرانه نشینم خواست ،خود ویرانه شد قصه ی عشق ِمیان ِما دوتا افسانه شد شمع من دیدی بدون تو چه با پروانه شد رفتی و غارت شده بال و پر پروانه ات شد زمین گیر ای پدر زهراترین ِ خانه ات باز هم لکنت زبان من ، زبانش وا شده می زند فریاد از هر چه ستم با ما شده بر سرم آمد پس از تو هر چه با زهرا شده مثل تو بعد عمو جان، قامت من تا شده آه که بانی ِ این روز سیاهم علقمه است کشته شامم ولیکن قتلگاهم علقمه است گل کجا و طاقت خار مغیلان ها کجا بلبل جنت کجا و کنج ویران ها کجا آه شهزاده کجا ، برّ و بیابان ها کجا من کجا ، هم صحبتی با نامسلمان ها کجا آه سهم آتش این خار مغیلان ها شود دخترت پایی ندارد تا به پایت پا شود آیه ی امن یجیبم ! جان تو من مضطرم ای یتیمی خانه ات ویران ،چه آوردی سرم من خودم هم مانده ام که یاس یا نیلوفرم کاش غساله نمیرد وقت غسل پیکرم شد چه فرخنده شبی ، مرغ از قفس آخر پرید زجر هم بر دست مزد ِ پای سنگینش رسید شاعر:
  دیدند که یتیمم و بی آشنا زدند از کربلا به کوفه و شام بلا زدند تا دینشان ادا شود و نذرشان قبول بابا مرا برای رضای خدا زدند از هر کجا که قافله ی غم عبور کرد ما را به اسم خارجی آنجا صدا زدند بر پیکر تو نیزه و شمشیر و سنگ خورد ما را به تیغ زخم زبان ، ناسزا زدند با او نگفته ام تو هم اصلا به او نگو دور از نگاه عمه مرا بارها زدند از دست «زجر» ، زجر فراوان کشیده ام دستور می رسید از او هرکجا زدند سنگین شده است گوش من و درد می کند از بس میان راه مرا بی هوا زدند در قلبشان نبود مگر کینه از علی تنها به جرم فاطمه بودن مرا زدند مثل تو راضی ام به رضای خدا پدر یکبار هم گلایه نکردم چرا زدند شاعر:
خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین‌زبان را نَه تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه شنیدم غارتت کردند و عُریانت  به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار  اما خیزان را نَه همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود فقط گفتم بکش مویم  ولی این ریسمان را نَه گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه به من برمی‌خورَد ما سفره‌دارِ عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند پدر بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه شاعر:
خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین‌زبان را نَه تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه شنیدم غارتت کردند و عُریانت  به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار  اما خیزان را نَه همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود فقط گفتم بکش مویم  ولی این ریسمان را نَه گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه به من برمی‌خورَد ما سفره‌دارِ عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند پدر بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه شاعر:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست راه بسته به روی قافله اش دشمن و دوست شاعر:
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا ای عزیز فاطمه اهلا و سهلا مرحبا اجر ویرانه نشینی را گرفتم از خدا شام بیچاره ببین خورشید تابان مرا بازهم کم گشت روی دشمن این دودمان گریه ی زهرایی ام خندید بر این دشمنان ای پدر با دست بسته فتح کردم شام را زنده کرده مرگ تدریجی من اسلام را پای دین با جان خریدم طعنه و دشنام را تا ابد رسوا نمودم ظلم بر ایتام را کوری چشم سقیفه شد جهادم مادری حیدری ام حیدری ام حیدری ام حیدری عالمی حیرت زده از صبر این دردانه شد شام ویرانه نشینم خواست ،خود ویرانه شد قصه ی عشق ِمیان ِما دوتا افسانه شد شمع من دیدی بدون تو چه با پروانه شد رفتی و غارت شده بال و پر پروانه ات شد زمین گیر ای پدر زهراترین ِ خانه ات باز هم لکنت زبان من ، زبانش وا شده می زند فریاد از هر چه ستم با ما شده بر سرم آمد پس از تو هر چه با زهرا شده مثل تو بعد عمو جان، قامت من تا شده آه که بانی ِ این روز سیاهم علقمه است کشته شامم ولیکن قتلگاهم علقمه است گل کجا و طاقت خار مغیلان ها کجا بلبل جنت کجا و کنج ویران ها کجا آه شهزاده کجا ، برّ و بیابان ها کجا من کجا ، هم صحبتی با نامسلمان ها کجا آه سهم آتش این خار مغیلان ها شود دخترت پایی ندارد تا به پایت پا شود آیه ی امن یجیبم ! جان تو من مضطرم ای یتیمی خانه ات ویران ،چه آوردی سرم من خودم هم مانده ام که یاس یا نیلوفرم کاش غساله نمیرد وقت غسل پیکرم شد چه فرخنده شبی ، مرغ از قفس آخر پرید زجر هم بر دست مزد ِ پای سنگینش رسید شاعر:
از حج ناتمام به سعی و صفا رسید مداح گریه کرد، حسین (ع) از منا رسید در پیشواز مقدمش از لطف کوفیان تیر از مقابل آمد و تیغ از قفا رسید بستند آب را و به گوش کر جهان فریاد «هل من» از عطش کربلا رسید «امن یجیب» خاک بلا ریخت بر سرش وقتی به استغاثه ی آل عبا رسید جن و ملک به زانوی غم سر گذاشتند وقتی که کار روضه به این بیت ها رسید: از غم بسوز ای دل و ای چشم خون ببار دیگر حسین فاطمه به کربلا رسید هرقدر هم که اشک بریزم بر آن کم است این تازه روز اول ماه محرم است... شاعر:
در اوج کودکی از زندگیْت سیر شدی سه سال فاطمه بودی، چقدر پیر شدی گناه کرده به فرض محال اگر پدرت تو که گناه نداری، چرا اسیر شدی؟ همین که با سرِ بر نیزه گفتگو کردی به ضرب سیلی نامرد سربه‌زیر شدی عمو کجاست که بر شانه‌اش تو را ببرد؟ در این میانه اگر خسته از مسیر شدی دمی جدا نشدی این سه سال از بابا امان از آن دم آخر که ناگزیر شدی چقدر پیش خدا شأن و منزلت داری که هرکه رو به تو انداخت دست‌گیر شدی برای بردن تو با سر آمده‌ست حسین میان خیل شهیدان تو بی‌نظیر شدی شاعر:
می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را تا میان من و تو کم کنم این فاصله را سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را جان من فکر نکن قافیه را باخته ام خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را کاش بودی و مرا باز بغل می کردی کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟ غیرت الله بیا ختم کن این غائله را عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم مادری کرد ، که آرام کند قافله را خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند شام حس کرد دم صحبت او زلزله را راستی واژه‌ی "یابن طلقا" یعنی چه؟ عمه آتش زده این سلسله ی باطله را او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را حسم این است که من دردسر قافله ام کاش با خود ببری دردسر قافله را می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی می کشم روی زمین پای پر از آبله را شاعر:
چه شد که ریخت دلم بی هوا، نمی دانم چقدر دلهره دارم، چرا پریشانم من از شلوغی این نخل ها هراسانم حسین گریه نکن جان من، نسوزانم چه بوی سیب عجیبی گرفته این صحرا چقدر نام حزینی است نام کرب و بلا بیا و مرهم غم های بی شمارم باش قرار، رفته ز جان و دلم قرارم باش همیشه روشنی چشم های تارم باش شبیه فرصت این سال ها کنارم باش به زیر سایه ی لطفت، خیال من تخت است نبودنت به کنارم، تصورش سخت است نبین که در دل این دشت اسیر خَناسیم نبین که در به درِ خلقِ قدر نشناسیم اگرچه آینه هستیم اگرچه حساسیم هزار شکر که ما در پناه عباسیم به سوی تشنه لبان با شتاب می آید به هیبت پدرم بوتراب می آید دلم خوش است به دیدار روی پیغمبر بگو قدم بزند باز هم علی اکبر صدای رحمت وحی است گریه ی اصغر سکینه ات چقدر رفته است بر مادر فدای روی رقیه که مثل خورشید است گمان کنم کمی از اهل کوفه ترسیده است چرا به چشم ترت خیره سوی گودالی؟! اگر غلط نکنم فکر روز جنجالی در آن زمان که لبت تشنه است و بی حالی خدا کند که نبینم غریب و پامالی خدا کند ته گودال زیر و رو نشوی اسیر شمر و سنانِ درنده خو نشوی نگاه کن همه مهمان قوم نامردیم دروغ بود همه نامه ها و دلسردیم اگر صلاح بدانی بیا که برگردیم خودت ببین که عزیزم، کفن نیاوردیم نصیب پیکرت اینجا حصیر خواهد شد به دست حرمله، زینب اسیر خواهد شد شاعر:
میون خاک و خون بعد از قیامش سلامی داد، قربان سلامش گرفت آخر سرِ جون و به دامن فدای روسفیدی غلامش شاعر: