eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
17.7هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست داشتید که فرزاد در چه حرفه فعالیت کند؟ نامی: آرزویم این بود که فرزندم پزشک بشود. خود فرزاد هم  به پزشکی علاقه زیادی داشت. زمانیکه پدرش در بستر بیماری افتاده بود پسرم خیلی مصمم شد در کارش که خدمت به بیماران بود پیشرفت کند تا بیشتر به مردمی که به کمک کادر درمان نیاز دارند مفید واقع شود. فرزاد خانواده دوست بود و عاشقانه به خانواده‌اش خدمت می کرد. او سرشار از روحیه‌ی فدارکاری بود.
شهید چه کسی را الگوی خود قرار داده بود؟ نامی: گفتم که در همان دوران کودکی به حضرت پیامبر (ص) و اذان گوی ایشان بلال خیلی علاقه داشت. از لحاظ بلوغ فکری و انتخابی که رشد کرده بود به مقام معظم رهبری و سردار سلیمانی نیز علاقۀ خاصی داشت؛ حتی زمانی که خبر شهادت شهید سلیمانی را شنیدیم من خیلی گریه می کردم و بی تاب بودم. پسرم از تبریز راهی شده بود تا پیش من بیاید. به خانه که رسید تا حال مرا دید، گفت: «آمدم تا کنار تو کمی آرام بگیرم؛ اما حال تو هم چندان تعریفی هم ندارد.» آن روز بشدت پریشان و ناراحت بودیم. عاشق عدالت بود و در راه عدالتخواهی پیرو راه امام علی (ع)، امام حسین (ع) و امام خمینی (ره) بود. امیرالمومنین (ع) را برای خودش الگو قرار داده بود و بشدت مولا علی (ع) را دوست داشت.
آرزوهای فرزاد چه بود؟ نامی: فرزاد آرزویش خدمت به خانواده بود؛ از پدر و مادر گرفته تا به بچه ها سن و سال نمیشناخت. همیشه با حسرت معصومانه می‌گفت: «مادر! قسمت نشد در زمان جنگ باشم و خدمتی کنم. آرزویم این بود در زمان جنگ کاش بزرگ بودم و در راه این مرز و بوم به همراه رزمندگان برای دفاع از کیان کشور می رفتم.» پسرم در طول عمرش انقلابی بود و آن را دوست داشت و همه ساله در برنامه «الله اکبر» گویان شب پیروزی انقلاب اسلامی با شور و شوق عجیبی به پشت بام خانه می رفت و همراه مردم نوای الله اکبر سر می داد.
آخرین خاطره به جا مانده از فرزاد چه بود برایمان تعریف کنید؟ نامی: گاهی با فرزندانم که حرف می زنم به یاد خاطرات فرزاد می افتم. برخی خاطره‌ها و خواب‌های عجیب برایم حیرت آور می‌شود. آخرین خاطره‌ای که از او به یاد دارم را تعریف می‌کنم. معمولاً جمعه‌ها دور هم جمع می شدیم. فرزاد هم تازه از پیش ما به تبریز برگشته بود. برادرش سعید هم آن روز عازم تهران شد تا دوره‌ی خدمت مقدس سربازی را بگذراند. روز یکشنبه بود که فرزاد با من تماس گرفت و گفت: «به سعید بگو از تهران برگردد؛ تا این جمعه هم دور هم باشیم!» گفتم: «من به فدای تو شوم، او که سرباز هست و تازه رفته است!» اما اصرار فرزاد دلشورۀ عجیبی به دل من انداخت. به سعید زنگ نزدم، ولی در آن حین خود سعید تماس گرفت و به من گفت: «مادر! فرزاد می‌خواهد این جمعه همگی دور هم باشیم.» گفتم: «آره خبر دارم. فرزاد به من نیز گفته، ولی خجالت کشیدم به تو بگویم؛ چون تازه اعزام شده‌ای!» این خواستۀ  فرزاد برایم تعجب برانگیز بود. دلشوره ای عجیب در دلم داشتم حتی از خودش هم نتوانستم بپرسم چه علتی باعث شده می خواهی همه دور هم باشیم! ما که تازه دور هم بودیم. او خودش به خواهر و برادرهایش زنگ زده بود و همه را برای آخر هفته به خانه ما دعوت کرده بود. بلاخره خلاصه پنجشنبه آن هفته رسید و فرزاد آمد. کلی با هم گفتیم و خندیدیم. با بچه ها بزرگترها کلی بگو بخند راه انداخته بود. عصر که شد آمد و کنار من نشست؛ اما انگار از من خجالت می کشید. گفتم: «فرزاد! تو اگر هفتاد ساله هم بشوی، باز برای من همان فرزاد هفت ساله ای. سرت را روی زانوهایم بگذار؛ تا تو را چون کودکی هایت نوازش کنم!» سرش را روی زانوهایم گذاشت و خوابید. آخر سر دیدیم دیر وقت هست و فرزاد خیال رفتن ندارد. نمی توانست دل بکند و برود؛ رو بهش گفتم: «پسرم کمی هم پیش خانواده ات برو؛ یک هفته به انتظار تو بودند تا آخر هفته باهم باشید. از خانواده ات غافل نشو!» چند روز بعد از آن دورهمی که فرزادم در تبریز مشغول خدمت بود در یکی از صبح ها طبق معمول منتظر تماس تلفنی اش بودم؛ چون طبق عادت هر روز صبح راس ساعت ۷ صبح با من تماس می گرفت و با همدیگر صحبت می‌کردیم. آن روز خبری از زنگ تلفنش نشد. ساعت ۸:۳۰ بود که خودم تماس گرفتم. حرف که زدیم گفت: «مادر؛ من بیمار شده ام!»
زمانی که متوجه شدید فرزاد هم کرونا گرفته چه شد؟ نامی: وقتی که شنیدم فرزندم مریضی شده‌ چون دیگر مادران  به مریض کربلا دخیل شدم که مریضی فرزندم بهبود پیدا کند و نذر کردم که آش بپزم و پخش کنم تا فرزندم و تمام بیماران گرفتار هر چه سریعتر سلامتی خود را بدست بیاورند.
به عنوان مادر شهید از مردم چه انتظاری دارید؟ نامی: انتظاری که از مردم دارم این هست که همیشه حرف حق را بگویند و طرفدار حق باشند. یار هم و دستگیر همدیگر باشند. برای همدیگر فداکاری کنند؛ در حق کسی که بدی کرده خوبی کنند. در حق همدیگر گذشت داشته باشند و گذشت را در زندگی سرلوحه‌ی خود قرار بدهند. ایمان بالایی داشته و باور داشته باشند که ما در این دنیا مهمانی بیش نیستیم. حرص مال دنیا را نخورند و خودشان را به مال دنیا سرگرم نکنند. به عنوان مادر شهید تنها اشک هایش جاری شد که مرهم این زخم شود.