eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.2هزار عکس
17.9هزار ویدیو
353 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم رب الشهداء🕊🕊🕊 سلام وعرض ادب خدمت همه بزگواران ان شاالله امشب بتونیم با مطالب هرچند کم از شهید 🌷محمد علی زادگانی🌷 حقشون را ادا کنیم واین شهید بزگوار را بیشتر وبهتر بشناسیم.
پدر: احمد تاریخ تولد:۱۳۶۶/۱۰/۲۹ محل تولد:کرمان تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۲/۱۰ محل شهادت:منطقه عملیاتی فاو آدرس مزار مطهر شهید: گلزار شهدای کرمان،قطعه۴،ردیف۹،شماره۸ قسمتی از وصیت نامه شهید: شور و عشقی که در دل هم اکنون نهفته است نمی توانم توصیف کنم، در کنار رزمندگان بودن چه سعادت بزرگی است که خداوند نصیب این بنده حقیر خود کرده است . حال و هوای جبهه جسم ما را جلا می بخشد و روح را شاداب می کند . این اشتباه است که بعضی ها فکر می کنند جبهه سخت و تنگ است، برای من جبهه عشق است قلب و دل را صفا می دهد و این آرامش و سکینه را خداوند ان شاالله در دل ما زنده نگه دارد و بر آن بیافزاید.
در نیمه شعبان سال 60 با هم ازدواج کردیم و او با گذشت یک ماه از ازدواجمان به جبهه رفت و یعد از یک ماه دست و پایش تیر خورد و مجبور شد برگردد. محمدعلی می‌گفت زود رفتم که به خاطر علاقه شدید به همسر و زندگی، خدا را فراموش نکنم. فروردین سال 65 مجددا به جبهه رفت، ماموریت 45 روزه داشت که بعد از 14 روز در 10 اردیبهشت و در پاتک عراقی‌ها به شهادت رسید. محمدعلی خیلی مخلص بود، هیچ وقت نمی‌گفت چکاره است. فرمانده قرارگاه امام رضا علیه السلام در تیپ مهندسی کوثر در جزیره مجنون بود و بعد از شهادتش ما متوجه شدیم فرمانده بوده. ما دو فرزند (دوقلو دختر) داریم و زمان تولدشان پدر بچه ها تهران بود و دوره می دید، تلفنی صحبت می کردیم، اصلا سئوال نکرد که بچه ها دختر هستند یا پسر. فقط پرسید که سالم هستند؟ خیلی بچه‌ها را دوست داشت. همیشه در کارهای خانه کمک می‌کرد. روی حجاب بچه‌ها خیلی تاکید داشت. در کارش قاطع بود و خیلی حرمت سپاه را نگه می‌داشت، هیچ وقت لباس فرم نمی‌پوشید. بهش گفتم یک بار به خاطر من لباس بپوش تو رو توی لباس فرم ببینم که این کار را کرد. همرزمان محمدعلی تعریف می‌کردند زمانی که فرمانده بود، توی چادر برایش پنکه بردند، قبول نکرد و گفت وقتی سربازان و بسیجی‌ها هستند، برا ما پنکه می‌آورید؟ شهید کیانی پسر دایی ما بود و زمان تدفینش، محمدعلی در گلزار شهدا گفت: کاش من هم شهید شوم و همین جا دفن بشوم و دقیقا همان جایی که ایستاده بود و این حرف را زد، دفن شد. زمانی که جنازه شهید را دیدم و از این شِکوه کردم که دیگر تا قیامت محمدعلی را نمی‌بینم. یک لحظه دیدم به حالت طبیعی چشم شهید باز شد و لبخند زد و دوباره به حالت قبل بازگشت. خیلی خواب شهید را می‌بینیم و همه‌ چیزهایی که دیده‌ام به وقوع می پیوندد. مثلا یک پنجشنبه‌ای خیلی دلتنگ شده بودم. تنها بودم و صدای دعای کمیل خواندنش به گوشم رسید. دوستم داشتم بدانم چظور شهید شده و یک شب خواب دیدم خودش تعریف کرد: یک فرد نورانی سرم را به دامن گرفت و آرزو می‌کنم که کاش در دنیا بودم و دوباره شهید می‌شدم. آرزوی محمدعلی این بود که شهید شود و دفعه آخر که می‌خواست برود، به طور عجیبی خداحافظی کرد و یک روز قبل از شهادتش لباسهایش را که فرستاده بود بشوییم، برایم آوردند و با خودم گفتم شاید شهید شده که لباسهایش را آوردند اما یک روز بعد شهید شده بود. بعد از شهادت محمدعلی، یک نفر از اهواز آمده بود می‌گفت: شهید شما در کرمان شناخته شده نیست. در اهواز همه ایشان را می‌شناسند. مقید به نماز جماعت بود. بعد از شهادت شهیدان کیانی و شفیعی هم متوجه شدیم که پنهانی به فقرا کمک می‌کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سَلامٌ عَلَی آلِ یس سلام پدر مهربانم شما نـقطه‌ی پایانِ اضـطرابِ یه عالمی آقایِ غایـب از نظرِ نشـسته بَـر دل ..♥️!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❝ ؟! ' ..🤲🏼'