eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.4هزار عکس
17.9هزار ویدیو
356 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
پیش بینی شهادت از زمانیکه من به سربازی رفتم رابطه علی با بنده کم شد. قبل از آن، یک بار علی به من گفت: محمد بیا من یک چیزی برایت تعریف کنم، گفتم چیه؟(این قضیه برمی گردد به سال  62) گفت: محمد، امام رضا(ع) به خوابم آمد و گفت که سال آینده اسفندماه میای پیش ما. من راستش به خاطره ایمان ضعیفم آن را باور نکردم و گفتم، علی نگران نباش فکر نمی کنم این اتفاق بیافتد. به هر حال هیچ کس تاریخ مرگ خودش را نمی داند. گفت: حالا من به شما گفتم که بدانی امام رضا را به خواب دیدم و با همدیگر خیلی صحبت کردیم. دقیقاً همین اتفاق افتاد.اسفند سال بعد، علی به شهادت رسید. دلتنگ یاران سفرکرده علی درخاطره ای برای من تعریف می کرد که یک بار با بچه های مسجد جامع خزانه بخارایی به مشهد رفته بودند. آن موقع هم زمانی بود که من تهران نبودم و خیلی علاقه داشتم که با آنها همراه شوم. بعد علی به اتفاق بچه ها به مسجد جامع گوهرشاد برای شرکت در مراسم دعای کمیل می رود. مشغول دعای کمیل که می شوند علی میگوید: من یکدفعه امام زمان(عج) را دیدم، آمد با من از نزدیک صحبت کرد و به من گفت:علی به بچه ها بگو من الان اینجا هستم و اگر چیزی می خواهند، از من بگیرند. بعد میگوید: من به فرد کناری خودم که مشغول خواندن دعا بود،(آقای حجت رستمی) گفتم: حجت، الان امام زمان(عج) اینجاست و به من میگوید از بچه بخواهید اگر خواسته ای دارند برایشان برآورده کنم. گفت: این را که گفتم، مجلس دگرگون شد. یک روز دعای کمیل بود ومن هم شرکت کردم. یک مقدار دیرتر رسیدم، وسط دعا بود. شروع به خواندن دعا کرده بودم که یکدفعه متوجه شدم صدای کسی از وسط مسجد آمد، داد و فریاد میزد، افتاده بود روی زمین و اسم شهدا رو می برد، اصغر، ناصر و... . نگران شدم و جلو رفتم،علی بود. وقتی دوستان علی، مرا دیدند گفتند: محمدآقا شما ناراحت نباش این اتفاقات در مورد علی خیلی عادی است و ما هر بار این اتفاقات را می بینیم. سپس به او آب دادند و حالش بهتر شد ولی همچنان در حالت خودش بود. باور کنید آنقدر با توجه نماز و دعا می خواند که در آن لحظه انگار هجرت می کرد به آن دنیا و همه را می دید. کسی که به این رشد فکری میرسد دیگرچه جور آدمی میتواند باشد و این دل به دنیا میدهد؟! دل به خانواده میدهد؟! این غیر از خدمت به خلق خدا و مردم و آنچه که میداند کار دیگری انجام می دهد؟! روزهای نزدیک به شهادت علی در اواخر عمر و نزدیک به شهادتش اصلاً رنگ به رخسارش نداشت. رنگش زرد و ضعیف شده بود. خیلی در خوراکش کنترل داشت و به عبادتهای طولانی می پرداخت، طوری شده بود که  چهره ملکوتی پیدا کرده بود.همه می دانستند علی جزء بچه هایی نیست که دیگر در این دنیا جایی داشته باشد و با یک دنیای بسیار بزرگتری آشنا شده بود که نمی توانست به این دنیا دل بدهد. علت اصلی حضورعلی در جبهه این بود که امام خمینی(ره) را خیلی قبول داشت و گفته های رهبری برایش حجت بود. امام خمینی(ره) را نائب برحق امام زمان(عج) می دانست.  یکی از علتهای مهمی که علی علاقه داشت به جبهه برود و جبهه را پلکان ترقی معنوی خویش می دانست این بود که فرمانبرداری کند و احساس وظیفه می کرد. من یادم هست یک بار پدرم به او گفت: اگر می شود شما دیگر به جبهه نرو، بس است دیگر، چند باررفتی، دیگر وظیفه از شما ساقط شده. علی گفت: آقا جان شما که نمی روید، محمد هم که میگویید زن و بچه دارد، آن یکی هم که نمی تواند برود، من هم که میگویید نروم، پس چه کسی برود؟ چه کسی برود از این کشور دفاع کند؟ دیگر پدرم واقعاً محکوم شد و هیچ چیزنتوانست بگوید. این بزرگواران در مقابل فرمان رهبری احساس وظیفه می کردند و آن فرمان را به جان و دل می پذیرفتند. دیگر اینکه جبهه های ما فقط جنگ نبود و واقعاً انسان سازی بود. او می خواست به یک معنویتی برسد و پایگاه معنویتی داشته باشد که این پایگاه معنوی را در جبهه ها می دید. دوستانی که با او بودند نیز به لحاظ اخلاق و عمل جزء بهترین ها بودند و در نهایت به شهادت رسیدند. من فکر می کنم مهمترین اتفاق در تحول روحی علی در مرحله اول، انقلاب اسلامی و دیگری هم جنگ بود. همان موقع که ایشان فعالیتهای هنریش را در راستای اهداف انقلاب اسلامی شروع کرد، تمام کارهایش در جهت رضای خدا انجام می شد. اینطور نبود که  فرض کنید می خواست خطاطی کند، خطی در باب چیز دیگری می نوشت. نه، او دقیقاً از زمانی که شروع به خطاطی کرد، به مسجدجامع و انجمن اسلامی مدرسشان رفت و همان استارت اولیه خطاطی او در خدمت نظام و انقلاب و اسلام و خدا بود. شعارهای انقلاب و جنگ می نوشتند. علی یک تابلوی بسیار بزرگ در مسجد جامع زده بود.هیچ کس نمی دانست چیست.تابلوی زیبایی بود. جالب است که در آن مدت، متنی را هم پایین تابلو قرار داد که لطفاً سوال نکنید. نمی دانم درحال حاضر آن تابلو در مسجد وجود دارد یا خیر.
علی در وصیت نامه اش دائماً می گوید امام را دعا کنید یعنی خیلی امام را دوست داشت. خیلی اعتقاد به ولایت پذیری داشت. اینکه می گویند ذوب در ولایت، او واقعاً ذوب در ولایت بود. انسان با ارزش ترین چیزی که دارد، جانش است وایشان خیلی راحت جانش را در اختیار امام قرارمی داد.
توضیحات علی بی‌خیال — زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری کتاب “علی بی خیال” زندگی شهید علی حیدری از کودکی تا شهادت، توصیف شخصیت وجودی شهید علی حیدری و خاطرات دوستان این شهید والامقام را در قالب کلمات بیان می کند. معرفی کتاب را با دست نوشته ای از شهید آغاز می کنیم: بسمه‌تعالی با عرض سلام خدمت بچه‌های تو باغ خود را پیدا کنید و آنگاه از خود فرار کنید و به دریا برسید . حقیر الفقیر الخطاط ۶۲/۸/۱۱ علی بی‌خیال
علی بی‌خیال — زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری مشخصات شهید علی حیدری *نام و نام خانوادگی: علی حیدری *نام پدر : محمود *محل تولد : مریوان *تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۱/۰۱ *تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۲  *محل شهادت: عملیات بدر، شرق دجله، جزایر مجنون *نحوه شهادت: بمباران شیمیایی ارتش بعث عراق *مدت عمر:  ۱۹ سال *محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران *قطعه و ردیف و شماره :  قطعه ۲۷ – ردیـف ۱۳۶ – شـماره۱۰ *کتاب مربوط به این شهید:  علی بی خیال
علی بی خیال — زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری علی حیدری فروردین سال ۱۳۴۴ در شهر مریوان و در یک خانواده معتقد به فرهنگ اسلام به دنیا آمد. پدرش اهل همدان بود که بعد از ازدواج با مادر سنندجی اش در کردستان به استخدام ارتش در آمد تا بازنشسته شد. بعد از بازنشستگی به تهران مهاجرت کرد. علی دوران نوجوانی خود را با بچه های مسجد و کارهای فرهنگی و تشکیل کانون فرهنگی و کتابخانه مساجد منطقه خرانه تهران گذراند؛ اما اوج اعتلای روحی ایشان در دوره شش ماهه ای اتفاق افتاد که با آیت الله حق شناس آشنا شد و آن عارف بزرگوار، مسیر سیر و سلوک را با برنامه سلوکی برایش فراهم کرد.
اولین بار علی در اواخر سال ۱۳۶۱ به منطقه سقز اعزام شد. در سال ۶۲ به عنوان خطاط و طراح چهره شهدا به جنوب اعزام شد. در اواخر سال ۶۳ جمعی تبلیغات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) شد و ماه پایانی حیاتش را در گردان تخریب لشکر ۲۷ در پادگان دوکوهه مشغول آموزش و فعالیت شد. علی حیدری به همراه گروه هفده نفره از رزمندگان تخریب، بر اثر بمباران شیمیایی در عملیات بدر؛ هم چنان که مژده اش را از امام رضا (ع) دریافت کرده بود، روز بیست و دوم اسفند ماه ۱۳۶۳ در سن نوزده سالگی به شهادت رسید و در گلزار شهدای بهشت زهرا تهران آرام گرفت.
نصایح، از نوار و نامه‌های شهید علی حیدری اینجانب علی حیدری مستقر در پادگان دوکوهه ،جمعی لشکر حضرت رسول ( ص ) و تیپ ذوالفقار واحد آر، پی‌ ،جی ،هفت هستم . من کوچکتر از آنم که بتوانم پیامی برای امت حزب‌الله برسانم ، ولی مجبورم امر فرماندهی را اطاعت کرده و چند کلامی عاجزانه در مقابل این ملت شریف و این‌همه رزمندگانی که با ایثار خون خود درخت اسلام را آبیاری کرده‌اند بیان کنم . الحق که یکسری مسائل هست که انسان نمی‌تواند برای هر کسی مطرح کند ، ولی این یک ذره از آن را برای برادر ایوبی گفته‌ام و باز یک ذره از آن یک ذره را در این نوار می‌گویم : چیزی که در این جبهه‌ها مشاهده کردم این بود که وقتی رزمندگان را مشاهده می‌کنم و با آن‌ها روبرو می‌شوم از فاصله‌ی چندمتری ، یا در یک محوطه خاص ، بوی عطر دل‌انگیزی که عطر مخصوصی است تراوش می‌شود که همان بوی ایثار ، رزمندگی و بوی حسین ( ع ) است. آری بوی حسین ( ع ) . ما انقلابمان حسینی بود ، رهبرمان هم حسینی بود ، امتمان هم حسینی است . هر کس جان‌نثار حسین ( ع ) بود و راه حسین ( ع ) را ادامه داد رستگار شد . و هر کس که راه حسین ( ع ) را ادامه نداد و این کارها را به مسخره گرفت ،خود را به مسخره گرفته‌است . آری هر کس با او ادامه داد در بهشت همدیگر را خواهیم داشت. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته