eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
41.1هزار عکس
17.8هزار ویدیو
351 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
توضیحات علی بی‌خیال — زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری کتاب “علی بی خیال” زندگی شهید علی حیدری از کودکی تا شهادت، توصیف شخصیت وجودی شهید علی حیدری و خاطرات دوستان این شهید والامقام را در قالب کلمات بیان می کند. معرفی کتاب را با دست نوشته ای از شهید آغاز می کنیم: بسمه‌تعالی با عرض سلام خدمت بچه‌های تو باغ خود را پیدا کنید و آنگاه از خود فرار کنید و به دریا برسید . حقیر الفقیر الخطاط ۶۲/۸/۱۱ علی بی‌خیال
علی بی‌خیال — زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری مشخصات شهید علی حیدری *نام و نام خانوادگی: علی حیدری *نام پدر : محمود *محل تولد : مریوان *تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۱/۰۱ *تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۲  *محل شهادت: عملیات بدر، شرق دجله، جزایر مجنون *نحوه شهادت: بمباران شیمیایی ارتش بعث عراق *مدت عمر:  ۱۹ سال *محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران *قطعه و ردیف و شماره :  قطعه ۲۷ – ردیـف ۱۳۶ – شـماره۱۰ *کتاب مربوط به این شهید:  علی بی خیال
علی بی خیال — زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری علی حیدری فروردین سال ۱۳۴۴ در شهر مریوان و در یک خانواده معتقد به فرهنگ اسلام به دنیا آمد. پدرش اهل همدان بود که بعد از ازدواج با مادر سنندجی اش در کردستان به استخدام ارتش در آمد تا بازنشسته شد. بعد از بازنشستگی به تهران مهاجرت کرد. علی دوران نوجوانی خود را با بچه های مسجد و کارهای فرهنگی و تشکیل کانون فرهنگی و کتابخانه مساجد منطقه خرانه تهران گذراند؛ اما اوج اعتلای روحی ایشان در دوره شش ماهه ای اتفاق افتاد که با آیت الله حق شناس آشنا شد و آن عارف بزرگوار، مسیر سیر و سلوک را با برنامه سلوکی برایش فراهم کرد.
اولین بار علی در اواخر سال ۱۳۶۱ به منطقه سقز اعزام شد. در سال ۶۲ به عنوان خطاط و طراح چهره شهدا به جنوب اعزام شد. در اواخر سال ۶۳ جمعی تبلیغات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) شد و ماه پایانی حیاتش را در گردان تخریب لشکر ۲۷ در پادگان دوکوهه مشغول آموزش و فعالیت شد. علی حیدری به همراه گروه هفده نفره از رزمندگان تخریب، بر اثر بمباران شیمیایی در عملیات بدر؛ هم چنان که مژده اش را از امام رضا (ع) دریافت کرده بود، روز بیست و دوم اسفند ماه ۱۳۶۳ در سن نوزده سالگی به شهادت رسید و در گلزار شهدای بهشت زهرا تهران آرام گرفت.
نصایح، از نوار و نامه‌های شهید علی حیدری اینجانب علی حیدری مستقر در پادگان دوکوهه ،جمعی لشکر حضرت رسول ( ص ) و تیپ ذوالفقار واحد آر، پی‌ ،جی ،هفت هستم . من کوچکتر از آنم که بتوانم پیامی برای امت حزب‌الله برسانم ، ولی مجبورم امر فرماندهی را اطاعت کرده و چند کلامی عاجزانه در مقابل این ملت شریف و این‌همه رزمندگانی که با ایثار خون خود درخت اسلام را آبیاری کرده‌اند بیان کنم . الحق که یکسری مسائل هست که انسان نمی‌تواند برای هر کسی مطرح کند ، ولی این یک ذره از آن را برای برادر ایوبی گفته‌ام و باز یک ذره از آن یک ذره را در این نوار می‌گویم : چیزی که در این جبهه‌ها مشاهده کردم این بود که وقتی رزمندگان را مشاهده می‌کنم و با آن‌ها روبرو می‌شوم از فاصله‌ی چندمتری ، یا در یک محوطه خاص ، بوی عطر دل‌انگیزی که عطر مخصوصی است تراوش می‌شود که همان بوی ایثار ، رزمندگی و بوی حسین ( ع ) است. آری بوی حسین ( ع ) . ما انقلابمان حسینی بود ، رهبرمان هم حسینی بود ، امتمان هم حسینی است . هر کس جان‌نثار حسین ( ع ) بود و راه حسین ( ع ) را ادامه داد رستگار شد . و هر کس که راه حسین ( ع ) را ادامه نداد و این کارها را به مسخره گرفت ،خود را به مسخره گرفته‌است . آری هر کس با او ادامه داد در بهشت همدیگر را خواهیم داشت. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مراقبه جمعی از دوستان شهید ‌دوستش می‌گفت :علی بعضی‌وقت‌ها خودش را تنبیه می‌کرد، نفسش رو ادب می‌کرد. یه شب توی زمستون که هوا خیلی سرد بود داشتم.به سمت ترمینال می‌رفتم ، علی حیدر رو دیدم با یک پیراهن داره میاد. مثل چی داشت می لرزید!!.گفتم : علی اینجا چه کار می‌کنی ؟.چرا توی این سرما لباس تنت نکردی ؟.مریض می شی ها ؟! علی نگاهی کرد و لبخند ملیحی زد و گفت: این نفس من سرکش شده ،.این نفس راحت‌طلب شده ، بایست یه کم حالش جا بیاد!.بایستی بفهمی کسانی که پول ندارند.لباس گرم بخرم چی می‌کشند. یه روز تو مسجد داشت پارچه می‌نوشت.و هم‌زمان یه تابلو پارچه ای دیواری هم می‌کشید . نمی‌دونم درونش چه خبر بود،. ولی خیلی احساس ناراحتی می‌کرد. پاسی از شب گذشته بود و هی چرت میزد .گفتم :علی برو یه‌کم بخواب و استراحت کن . علی بی خیال مراقبه علی گفت :نه ، این نفس سرکش خیلی پررو شده،.باید حالشو جا بیارم . رفت پایین تو حیاط قدیم مسجد هنوز حوض داشت،.سرش را تا رخ صورتش کرد تو آب وهمین جوری آمد بالا ، تا اذان صبح کار کرد و زیر لب ذکر گفت. سعید منافی می‌گفت : یک شب در بالکن مقر تیپ ذوالفقاری.توی پادگان دوکوهه خوابیده بودیم . علی‌ گفت بیا قول به هم بدهیم که اشتباهات هم‌دیگر رو بهم بگیم . تو مواظب من باش ،من مواظب تو. گفتم:  ول‌کن بابا ، من مواظب خودم هم نمی‌تونم باشم.چه برسه بخوام مواظب تو باشم. کلی رو مخ من راه رفت.و از بی‌خوابی‌های این روش گفت،.اینکه از بیرون بهتر عیوب مشخص می‌شود. می‌گفت : از درون، خب نفس وجود دارد.و چیزهای دیگر ، بالاخره قبول کردم.و از ما قول گرفت .
خاطرات دوستان علی علی چند تا نامه از جبهه برام نوشت. برای محل نام و امضای آخر نامه ها نوشته بود:.علی بی خیال و امضا کرده بود! علی دغدغه همه چیز رو داشت،.از هدایت دیگران تا مشکلات اقتصادی مردم،.تا حالات درونی خودش و ارتباطش با خدا و … . باز اینجوری خودش را خطاب کرده بود.و به خودش نهیب می زد. علی شدیدا” نسبت به اطرافیانش احساس مسئولیت می کرد. نسبت به وضعیت جامعه ، وضعیت دوستانش، نوجوانان مسجد و خیلی دغدغه های دیگر. برای این دغدغه ها فعالیت می کرد،.با اینحال به خودش می گفت: علی بی خیال . سال آخری که با هم بودیم ،اوج فعالیت‌های علی بود. راجع به دوستانش هرطور بود سعی می‌کرد.آنها را متوجه کنه. حتی برای یکی از بچه‌ها که سن بیشتری از علی داشت،.نواری ضعف کرد و در آن ، در مورد مشکلات رفقا و مسجد تذکر داد. با هم رفتیم درب منزلشان ، اون عزیز منزل نبود . نوار را داد به خانواده اش و برگشتیم . گفت : من وظیفه خودم رو انجام دادم. او نه‌تنها بی‌خیال ، بلکه بی‌نهایت با خیال بود . علی بی‌خیال این دنیا و تمام نعمت‌های حلالش شده بود.
بی اعتنایی به دنیا علی بی‌خیال تمام چیزهایی شده بود که او را از خدا دور می‌کرد. بی‌خیال تمامی کسانی شده بود.که در رسیدن او به پروردگار مانع می‌شدند، کلا بی‌خیال دنیای مادی شده بود. برای این بود که با شور و شعف می نوشت : علی بی‌خیال منم من. من سوالی دارم : دوستان در خودمان بنگریم.ببینیم ما چقدر توانستیم بی‌خیال این دنیا شویم ؟ بیایید از امروز به خودمان نمره بی‌خیالی بدهیم .بی‌خیال شدن برای رضای خدا سخت است. علی با این‌همه کمالاتی که داشت هیچ‌وقت از موضوعی بی‌خیال نمی‌گذشت . او نمی‌خواست کسی ازش دلخور بشه .برای همین در نامه‌ها ضمن نصیحت و آگاهی برادرانش ،خودش رو علی بی‌خیال معرفی می‌کرد. ولی هیچ‌وقت بی‌خیال نبود . این‌رو هم می‌فهمیدند .علی شدیداً مقید به انجام تکلیف بود اول شناخت تکلیف ، دوم عمل به آن. مدتی بعد از طلبه شدن یه روز به من گفت:.حمید اگه تکلیف من این باشه که مثلاً این دیوار بره عقب ، سرم را می‌گذارم روی دیوار.و می‌گم من باید به تکلیفم عمل کنم،.پس ای دیوار من عقب نمی‌کشم، تو باید عقب بکشی. البته این مثال بود بر کوتاه نیامدن در برابر عمل به تکلیف. بی اعتنایی به دنیا در قبال دوستانش ، اون‌هایی که دوست می‌دونست ، برای آن‌ها بسیار احساس تکلیف می‌کرد. روابطش با افراد محدود ه داشت و برنامه . من ندیدم کسی دور و برش باشه که علی بهش توجه نکنه. واقعاً رفتار قشنگ و پر محبتی داشت که دیدنی بود . علی به نسل آینده مسجد هم خیلی توجه می کرد و براشون وقت می گذاشت . خصوصا بر و بچه‌های گروه سرود شهید علی افغانی که همشون ازبهترین‌های روزگار بودند و هستند. علی بی خیال هنوزم هم میشه ثمره تلاش و فعالیت او رو دید . علی حیدری شخصیت خودساخته ای داشت . یکی از ویژگی‌هایش این بود که خیلی کم‌حرف می‌زد . اما وقتی صحبت می‌کرد به‌جا و به‌موقع حرف می‌زد ، حرف‌اضافه نمی‌زند . اگر در جلسه صحبتی برای تصمیم‌گیری بود ، در یکی دو جمله مقصود خود را بیان می‌کرد از آن موقع او را شناختم . علی خیلی عاقل بود . گاین کم‌حرفی اش ناشی از همان عقلش بود. یک‌بار تصادف کرده بودم .علی آمد ملاقاتم . با هم حرف می‌زدیم. من کلی وقت طول می‌کشید تا سوال بپرسم، اما او در هر ثانیه پاسخ می‌داد . آنجا از کسی اسمی برده نشد و صحبت رفت پیرامون او ، مجلس غیبت نبود . در بین صحبت ها علی گفت : او عاقبت‌ بخیر می‌شود . گفتم ما هم دعا می‌کنیم او عاقبت به خیر شود. علی گفت خیر باید از او بخواهیم برای ما دعا کند ، دعای او مستجاب است . متوجه این صحبت نبودم و آن را صحبت عادی قلمداد کردم . تااینکه مدتی بعد آن فرد شهید شد. آنجا بود که عمق حرف را دریافتم .
اردوی مشهد جمعی از دوستان شهید عید سال ۶۲ بود که بچه‌های مسجد به همت حاج داوود با یک اتوبوس رفتیم مشهد مقدس . خیلی‌ها بودند سید عطا ، خدیور ، از راه شمال رفتیم تا بر مزار شهید عباس‌زاده هم فاتحه‌ای بخوانیم . محل اسکان ما در مشهد چند اتاق تودرتو بود که با درهایی از هم جدا می‌شد . در یکی از شب‌ها تعدادی از برادرها ازجمله علی.تو یکی از اتاق‌ها مشغول خواندن مناجات خمسه عشر شدند . این مناجات توسط شیخ حسین انصاریان به شعر درآمده بود . یادمه بچه‌ها می‌خواندند : الهی من بدم اما تو خوبی یقین دارم که ستارالعیوبی …… کم‌کم حال و هوائی ایجاد شد. برق‌ها خاموش شد و تبدیل به یک مجلس توسل شد. اونجا بود که علی از هوش رفت . علی بی خیال بعد از به‌هوش آمدن همچنان گریه می‌کرد .وقتی آروم شد خواست بره حرم . چند تا برادرها علی رو بردند حرم . بعدها علی به برخی نزدیکان گفت که اون شب برات شهادتم رو گرفتم …. . اردوی مشهد یکی دیگر از دوستانش می‌گفت: آشنایی اول این حقیر با شهید علی حیدری.برمی‌گرده به آن سالی که اردوی مشهد برگزار شد . آن‌جا دعای توسلی در مهمانسرای مشهد خوانده شد،.اون شب وقتی مشغول خواندن دعا بودیم علی حالش خراب شد و از حال رفت . وقتی بالای سرش آمدیم صورتش نورانی‌تر شده بود.و ذکر یا امام رضا (ع) ورد زبانش بود . همه نگران بودند اما او لبخند می‌زد!