eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
349 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
به نظر شما چه نکاتی در وجود شهدای خانه‌تان بود که آن‌ها را به سعادت شهادت رساند؟ داود و حمید فرزندان خوبی برای من بودند. همسرم از همان دوران کودکی برای بچه‌ها معلم قرآن می‌گرفت تا در خانه تحت نظر معلم قرآن بیاموزند و تربیت شوند. داود 9 سال داشت که به خوبی و بدون غلط می‌توانست قرآن را بخواند. همیشه به داود می‌گفتم داودجان وقتی من به رحمت خدا رفتم تو برای من قرآن بخوان. سال‌هاست که سالگرد همسرم و بچه‌ها را با هم برگزار می‌کنم. داود از مؤسسین هیئتی به نام «محبان مرتضی» بود. بچه‌ها ارادت زیادی به اهل بیت (ع) داشتند. داود هم ذاکر و مداح اهل بیت بود. حتماً شنیده‌اید که می‌گویند پسرتان شهید داود عابدی شباهت زیادی با شهید ابراهیم هادی دارد؟ بله داود خَلقاً و خُلقاً شبیه ابراهیم هادی بود. این را مردم بار‌ها و بار‌ها به ما گفته‌اند. کتاب «قرار یک‌شنبه‌ها» به همت نشر شهید ابراهیم هادی در مورد شهید داود نوشته شده است. نام کتاب (قرار یک‌شنبه‌ها) از قرار‌های یک‌شنبه هیئت «محبان مرتضی» گرفته شده است. خاطره‌ای از شهید داود برایمان روایت کنید هر مرتبه که داود می‌خواست به جبهه برود من ساکش را پر می‌کردم. خوراکی و پول زیادی هم به داود می‌دادم. داود هم پول‌ها را برای جبهه و رزمنده‌ها خرج می‌کرد. داود برایم تعریف می‌کرد من صبح‌ها بدون اینکه رزمنده‌ها متوجه شوند شیر تهیه می‌کردم و می‌جوشاندم و بعد خودم می‌رفتم می‌خوابیدم. بچه‌ها که از خواب بیدار می‌شدند با یک قابلمه شیر جوشیده و آماده مواجه می‌شدند. برای همه‌شان سؤال شده بود چه کسی این کار را می‌کند؟ با هم شوخی می‌کردند و می‌گفتند احتمال زیاد امام زمان (عج) این کار را می‌کند، اما کمی بعد یکی از بچه‌ها که تا نیمه‌های شب بیدار مانده و کشیک کشیده بود، بدون اینکه من متوجه شوم به دنبال من تا روستایی که برای تهیه شیر به آنجا رفته بودم آمده و متوجه شده بود که آماده کردن شیر کار من است. صبح زود بچه‌ها را بیدار کرده و گفته بود بلند شوید من مچ امام زمانی که شیر را آماده می‌کرد گرفتم. خاطره‌ای دیگر هم از داود دارم. داود کمی بعد از شهادت حمید برای حفاظت از بیت امام به جماران رفته بود. برایم تعریف می‌کرد که منافقان دور تا دور درخت‌های بلند و تناور جماران کاغذ چسبانده و روی آن فحش نوشته بودند: «تا الان در جبهه بودی و حالا به اینجا آمدی. ببین چه زمانی تو را بکشیم...» پسرم همیشه به من سفارش می‌کرد در را روی هر کسی باز نکن. من هم یک نردبان گذاشته بودم کنار دیوار خانه و از روی آن می‌رفتم از بالا نگاه می‌کردم که چه کسی پشت در است بعد در را باز می‌کردم. یک بار رفتم دیدم داود پشت در است. گفت مادرجان بالای نردبان چه می‌کنی؟! گفتم مراقب بودم، نمی‌خواستم در را روی هر کسی باز کنم. نمی‌خواهم منافقین بیایند تو را بکشند. گفت خیالت راحت، من به دست منافقین کشته نمی‌شوم. همان زمان یک نمکی با چرخ دستی به کوچه ما می‌آمد. داود کنجکاو شده بود. یک بار رفت و از او پرسید چه می‌کنی؟ گفته بود نان خشک می‌گیرم و نمک می‌فروشم. داود با سرنیزه اسلحه‌اش فروکرده بود داخل گونی‌ها متوجه شده بود داخل چرخ دستی اسلحه است. خلاصه آن آقا پا به فرار می‌گذارد و داود ایست می‌دهد، اما او توجه‌ای نمی‌کند و داود به سمتش شلیک و او را مجروح می‌کند. بعد بچه‌ها او را می‌گیرند و چرخ دستی را خالی می‌کنند و می‌بینند کلی اسلحه زیر چرخ دستی است. گویا با این وسیله مدتی بوده که برای خانه‌های منافقین اسلحه حمل می‌کرده. او را بردند و جای همه اسلحه‌ها را نشان داده بود و کلی اسلحه را که زیر زمین مخفی کرده بودند پیدا شد که الحمدلله این گونه توانستند باند بزرگی از تجهیزات و مهمات منافقین را پیدا کنند. همه‌اش می‌گفتم داودجان تو آخر سرت را به باد می‌دهی. می‌گفت نگران نباش دعای امام پشت و پناه ماست. پنج، شش ماهی در جماران ماند و بعد مجدد به جبهه رفت. منبع : روزنامه جوان
شهید «داود عابدی» هفتم فروردین 1342 در تهران چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد. شهید عابدی صدای رسایی داشت و بسیار زیبا روضه می‌خواند.   وی در میان رزمندگان به «داود غزالی» معروف بود. شهید عابدی در اوایل جنگ تحمیلی، هیئت رزمندگان را با عنوان «محبان المرتضی» در کشور راه اندازی کرد. وی 22 اسفند 1363 طی عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیش از شهید عابدی برادرش حمید 19 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. در ادامه متن نامه این شهید والامقام را به خانواده خود می‌خوانید:
«بسم الله الرحمن الرحیم خدمت والدین محترم و گرامی پس از عرض سلام و کسب اجازه از محضر مقدس بقیه الله الاعظم حجه ابن الحسن العسگری (عج) و با عرض سلام به امام امت و درود فراوان به شهدای راه حق و آزادی. پس از عرض سلام و ارادت امیدوارم حالتان خوب بوده باشد و قلب رئوفتان را غمی نزدوده باشد و از این دوری مصلحتانه ناراحت نبوده باشید. باری اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید بحمداله در زیر سایه‌ مولا امام زمان (عج) و از عنایات الله حالمان خوب است و در سلامت کامل می‌باشیم الان که این نامه را می‌نویسم حدودا ساعت 5.55 بعدازظهر می‌باشد و امروز صبح از پیش حمید و مهدی آمدیم دیشب تا امروز صبح پیش آنها بودم یعنی دیروز ظهر من و چهارتا از دوستانمان از اینجا برای دیدن آن‌ها و بقیه دوستانمان رفتیم و حال تمامشان خوب بود و سلام رساندند و فاصله‌شان با دشمن زیاد است و حتی صدای گلوله‌ی دشمن را نیز نمی‌شنوند و       جایشان بسیار راحت و خوب است و دلتان نه برای ما و نه برای آنان شور نزند زیرا ما هم برای خودمان صاحبی داریم و فرماندهی داریم و او خود از تمام رزمندگان و سربازان خود حفاظت می‌کند – اگر زنده ماندیم فبها و اگر زخمی یا شهید شدیم که زهی سعادت ما تا روز حمله یا همین‌جا هستیم یا اگر به جبهه هم برویم در فاصله‌ی 20 کیلومتری چادر می‌زنیم تا روز حمله یعنی کلا لشکر حضرت رسول (ص) تا روز حمله اصلا وارد خط نمی‌شود و همچنین گردان کمیل که حمید و مهدی در آن مستقر هستند. خوب از این حرفا بگذریم حال شما چطور است به مجید و مهدی و منصوره سلام برسانید. عباس آقا اردستانی و خانواده و زهرا سلام برسانید و بگویید دلشان برای ما شور نزند و ماجرا را بگویید برایشان به آقا جون بزرگ و ننه سلام برسانید و آقا تقی و کل خانواده سلام برسانید و آقا سیدعلی و خانواده سلام مخصوص برسانید و به محمود آقا و خانواده سلام برسانید و به دایی عباس و خانواده سلام برسانید به دایی اصغر سلام برسانید.      به دایی امید و خانواده سلام برسانید. به عمو اصغر و خانواده سلام برسانید. به رحمت و محمد آقا و خانواده سلام برسانید به امید عابدی سلام مخصوص برسانید. مهدی و حمید عابدی نیز به تمامی نامبردگان و بقیه دوستان سلام می‌رسانند. به تمام آنهایی که الان نامشان در ذهنم نیست سلام برسانید. به بچه‌های گاراژ و بقیه دوستان سلام برسانید. خوب دیگر زیاد عرضی نیست و وقت نماز مغرب است و باید قلم را به زمین بگذاریم و سرتان را بیش از این درد نمی‌آورم. راستی می‌توانید برایمان نامه بنویسید. من تا به حال نمی‌دانستم در خط هم نامه را برای بچه‌ها می‌برند ولی امروز فهمیدم که نامه می‌رسد و اگر توانستید برایم تلگراف بزنید که تا قبل از حمله به دستم برسد و از احوالتان مطلع شوم و به عباس آقا هم بگویید برایم نامه بنویسد. والسلام علی من اتبع المهدی- مخلص همگی شما داود عابدی   امام را دعا کنید – التماس دعا   جواب نامه فوری  15/11/1361        خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار   اللهم عجل فرج مولانا صاحب الزمان   فی عمر الخمینی و دولته   ان شاءالله   اللهم انصر و اید و احفظ امام الخمینی»  
قرار یکشنبه ها – (زندگی نامه و خاطرات ذاکر شهید داود عابدی)   140,000 ریال 126,000 ریال ناموجود  علاقه‌مندی‌ها شناسه محصول: 337683دسته: خاطرات شهدا و نوشته های شهدابرچسب: تخفیف   توضیحات «قرار یکشنبه‌ها» زندگینامه و خاطرات ذاکر اهل بیت علیهم السلام شهید داوود عابدی نوشته شده است؛ او یکی از مداحان با اخلاص و عاشق امیرالمومنین (ع) بود و شاید بشود گفت اولین هیئت رزمندگان کل کشور را او در سال ۱۳۶۱ در آبادان راه اندازی کرد. شهید عابدی از نیروهای گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که در نازی‌آباد تهران متولد شد و در گردان میثم اولین هیئت رزمنده‌ها را تشکیل داد و با قوت پیش‌ بُرد به نحوی که این هیئت هم‌اکنون پابرجاست. وی و حاج محمود ژولیده با هم قرار گذاشته بودند، هر کدامشان که زنده ماندند این هیئت را ادامه بدهند. به دلیل عشق به امیرالمومنین که روز یکشنبه‌ها متعلق به ایشان است، این روز را قرار هفتگی هیئت قرار دادند. خاطرات قشنگی در این کتاب روایت شده است. پای این شهید در عملیاتی شکسته شد و اجازه حضور در جبهه به او نمی‌دادند اما وی گفت که من شفایم را از امام زمان (عج) خواهم گرفت و به جبهه می‌روم. گچ پایش را باز کرد و به جبهه رفت و بعد از ۱۰ روز به شهادت رسید. با توجه به علاقه شهید عابدی به امام علی (ع) روز یکشنبه را که متعلق به آن حضرت است، به صورت هفتگی با دوستانش قرار گذاشته بودند هر جا هستند این روز را دور هم جمع شوند و از این روست که این کتاب هم به عنوان «قرار یکشنبه ها» نام گذاری شده است.
 اسفند ماه ، سالگرد دو عمليات بزرگ خيبر و بدر است. به ياد شهداي مظلوم اين دو عمليات ، خاطراتي از آنان را مرور مي کنيم. اين روايت مربوط است به شهيد داوود عابدي ، از اعضاي کادر گردان ميثم از لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله عليه). « داوود عابدي دخرآبادي » به تاريخ  هفتم فروردين 1342 متولد شد. وي در اسفند ماه سال 1363 ، طي عمليات «بدر» شريت شهادت نوشيد. پيش از او برادرش حميد ، در بهمن ماه سال 1361 در جريان عمليات والفجر مقدماتي به شهادت رسيده بود:
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
 اسفند ماه ، سالگرد دو عمليات بزرگ خيبر و بدر است. به ياد شهداي مظلوم اين دو عمليات ، خاطراتي از آنا
داوود عابدي که يکي از يلان گردان ميثم بود، با صداي رسا و قشنگي روضه مي خواند و با لهجه اصيل تهراني و بسيار تو دلي دعا مي کرد. بچه ها به داوود مي گفتن: «داوود غزلي». او يک بار هم ابرام هادي(1)* را زيارت نکرده اما مريدش شده بود. هر وقت مرا مي ديد، از پهلواني و مرام و مسلک ابرام مي پرسيد. مي خواست مثل ابرام داش بشود. گيوه ي نوک تيز مي پوشيد. شلوار کردي تن مي کرد و کلاه کف سري مي گذاشت. اين جوري، بسيار خوش رخ تر مي شد. داوود، يک تسبيح سندلوس اعلا داشت که هر روز صبح، با يک تکه چوب مخصوص بهش روغن مي زد تا شفاف و براق بماند. داوود از عمليات والفجر چهار به گردان ميثم آمد و من هر وقت او را مي ديدم، اين تسبيح سندلوس دستش بود. کم کم زمزمه عمليات پيچيد و توجيه عملياتي و شناسايي ها بيشتر شد. معلوم شد نام عمليات، بدر، و خود عمليات، چيزي شبيه خيبر و ادامه آن است. نيروهايي که در خيبر بودند، راه و چاهش را خوب مي دانستند و تقريبا توجيه بودند. عقبه و نقطه رهايي برايشان معلوم بود. عراق اما روي منطقه حساس شده بود و معلوم نبود اين بار چطور عمل مي کند؛ به ما راه مي دهد يا نه. مرحله اول عمليات ، نوزدهم اسفند شروع شد و خط شکسته شد. شب دوم عمليات ، نوبت گردان ميثم بود که به خط بزند. عصر روز دوم عمليات ، يک مجلس عزا و روضه خواني براي امام حسين دست دادو محمود ژوليده و داوود عابدي روضه خواندند. داوود ، آخر شب ، روضه حضرت ابوالفضل را خواند . تا زمان حرکت به طرف خط مقدم ، همه مان بيدار بوديم. نصف شب سوار کاميون شديم و نزديک صبح رسيديم لب آب. يکي يکي سوار قايق ها شديم . انتقال نيرو ها به ساحل جنوبي جزيره مجنون تا نزديک غروب طول کشيد. وقتي قايق ما به لب و ساحل رسيد و از آن پياده شديم ، گفتند :بايد تا تاريکي کامل هوا صبر کنيد.حدود ساعن 12 شب ، بچه ها را جمع کرديم پشت خاکريز. يکدفعه يک نفر آهسته صدايم زد: «آسيد ابوالفضل، آسيد ابوالفضل ...» برگشتم و ديدم داوود عابدي است. گفتم: «چيه داوود جان؟» - دوست داري با چه ذکري بريم تو عراقي ها؟ - هر چي شما دوست داري. - شما ساداتي. ما رو دست سادات نمي چرخيم. - حالا يه چيزي شما بگو. - من دلم مي خواد بگم «حيدر». - يا علي. - بيا بشين پيش من؛ مي خوام دم آخري روضه مادرت زهرا رو بخونم. و نرم نرمک شروع به خواندن کرد. يکي يکي بچه ها آمدند و دورمان جمع شدند. حسين عزيزي، اصغر ارس، اصغر کلاهدوز، عباس رضا پور، سعيد طوقاني، محمود عطا، حاج همت علي و ... سيد ابوالفضل شاکي شد. آمد طرف ما و گفت: «بابا، چه خبره؟ يواش تر. الان همه مون لو مي ريم.» آخرش داوود خواند: - اگر از کوي تو اي دوست برانند مرا باز آيم به خدا گر چه نخواهند مرا شدم اي دوست، سگ قافله درگاهت به اميدي که به کوي تو رسانند مرا. همه مان گريه کرديم. به دلم افتاد داوود رفتني است. واقعا آسماني شده بود. از رخش پيدا بود. نگاهش کردم. شانه اش را از توي جيبش در آورد و ريشش را شانه کرد. گفتم: «داوود، انگار ملاقاتي داري.» گفت: «امشب مي خوام حقم رو بگيرم، سيد!» دور و بر ساعت 12، تو سکوت کامل و به ستون راه افتاديم. کم کم پام درد گرفت و از ستون جا ماندم (آثار زخم عمليات رمضان). بچه ها آمدند و از من گذشتند.درد پايم آن قدر شديد شد که از گروهان سوم هم جا ماندم و رسيدم ته گردان.ستون داشت دور مي شد و من به نفس نفس افتاده بودم. لنگ لنگان ادامه دادم. کمي جلوتر ديدم دو-سه نفر حلقه شده اند. رفتم طرفشان و ديدم سعيد طوقاني (2)* افتاده. تير دوشکا به شکمش خورده بود و از پشت ، زخمي به اندازه دو تا کف دست دهن وا کرده بود و شر شر خون مي ريخت.سعيد درد مي کشيد و به سر و سينه اش چنگ مي زد و خودش را مي کند و مي گفت:«يا حسين، يا حسين...» نشستم ، دستم را زير سرش گذاشتم و گفتم :«سعيد جان ، طوري نيست.الان بچه ها مي برندت عقب.» دستم را گرفت و گفت:«يا حسين ، يا حسين ، ديدي ما نامرد نيستيم.» تو حال خودش نبود. داشت شهيد مي شد. چند لحظه به صورتش نگاه کردم و رفتم.ديگر رمق نداشت. نفس آخر را مي کشيد. جلوتر رفتم و ديدم باز بچه ها حلقه شده اند دور يک نفر . رفتم پيششان و ديدم داوود است! تير دوشکا  خورده بود. چمباتمه زده بود و مي لرزيد.قبضه آرپي جي را ستون کرده بود زير دستش و به آن تکيه داده بود. تمام لباسش را خون گرفته بود. بچه ها تا مرا ديدند ، گفتند : داوود ، داوود ، ببين آ سيد ابوالفضل آمده. سر داوود روي قبضه بود و نمي توانست بلندش کند. فقط گفت : « يا علي...آسيد ابوالفضل، ديدي من مسافر شدم؟» گفتم:« سلام منو به مادرم فاطمه برسون، داوود جان.» چمله اي زير لب زمزمه کرد.نشستم کنارش و دستم را روي شانه اش گذاشتم. سرم را بردم بيخ دهانش. گفت:«سيد، آن جا منتظرت هستم.» بغلش کردم و ماچش کردم. وقتي بلند شدم، يک وري افتاد زمين و شهيد شد. بچه ها رفتند و من آخرين نفري بودم که داوود غزلي را تنها گذاشتم و رفتم جلو.
بخشی از وصیتنامه تاریخی شهید داوود عابدی: . « بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت . عزیزان و عاشقان روح اللّه امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم این انقلاب و این پیروزی ها با حرف بدست نیامده برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون داده اند و جان داده اند تا به اینجا رسیده ایم پا روی این خون ها نگذارید . اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک هایی که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی ها می زنند نمی توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند زیرا که این مملکت به فرموده امام: مملکت امام زمان {عج} است و هر صاحبخانه ای، خود از خانه اش محافظت می کند و ان شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. از کرم مولا . در خط رهبر قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید با کسانی که در خط رهبر قدم بر نمی دارند و ولایت فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید اگر می خواهید که راه ما را ادامه دهید درس هایتان را بخوانید که مملکت اسلامی شدیداً احتیاج به افراد با سواد دارد . از همگی شما حلالیت می طلبم و عاجزانه تقاضای حلالیت می کنم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته داوود عابدی » . مزار شهید در گلزار شهدای بهشت زهرای{س} تهران قطعه ۲۷، ردیف ۱۱۷، شماره ۹ . هدیه به ارواح مطهر شهدای عملیات بدر الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر # شهید _داوود_عابدی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 شادی روح شهدا صلوات. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
بخشی از وصیتنامه تاریخی شهید داوود عابدی: . « بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به ه
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان شهدا بنویسند: محب امیرالمومنین(ع) زیارت کربلا و نجف،اربعین امسال، سربازی ♦️امام زمان(عج) نهایت شــ🌷ــهادت شبتون شهدایی ✋ التماس دعا 🦋🦋🦋 ‌‌ 🕊 قرارگاه شهدا 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 eitaa.com/joinchat/3399418009Ceebccf2e58 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊