🌱صد وصیتنامه شهدا
وصيت نامه شهيد عمران همرنگ
...شكر خدايي را كه به ما توفيق داد تا در اين جنگ شركت كنيم و شاهد پيروزي ها و دلاوري هاي سپاه اسلام باشيم اكنون در ايام محرم هستيم ماهي كه خون بر شمشير پيروز شد ماهي كه تاريكي ها را پس زد و نور را پيروزي گردانيد برادران و خواهران عزيزم رسالت ما در مقابل اسلام و انقلاب و همه شهيدان و كيفيت ادامه راه آنان در رساندن پيام مظلوميت اسلام و مظلوميت اين انقلاب كه بر همه جهانيان بسي سنگين است بر عهده ماست من هم مثل تمامي برادران جان بر كف به غير از جان چيزي ندارم كه به دين اسلام هديه كنم لذا خواستم جان خود را در راه اسلام و عقيده ام و قرآنم قرباني كنم ايمان ما استوار و قلب ما آرام است ما را گريه مادران داغديده و زاري خواهران بي برادر و اشك سالخوردگان و خردسالان از راه خويش بازنمي گرداند...
*پایگاه اطلاعرسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران"نویدشاهد"
#وصیتنامه_شهدا ۱۸
#شهید_عمران_همرنگ
#صد_وصیت_شهدا
#سیدالشهدای_مقاومت
بعضی انسانها به زمین آمده اند
تا زمین قابل تماشا شود...
آمده اند که تاریخ؛
شکوه شرافت و آزادگی شان را به نظاره بنشیند...
آمده اند تا آبرو و اعتبار دنیا باشند
اصلا زمین،
از آمدن بعضی انسانها به خود می بالد...
و #حاج_قاسم عزیز ما یکی از همین انسانها بود..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#پدر_معنوی
#الگوی_صداقت
#سیدالشهدای_مقاومت
نگوییم آنها رفتندکه ما امنیت داشته باشیم ...آنها رفتند تادین خداوند در زمین
حاکم شود ..
اگر ما به تحقق دین خدا در زمین
کمک نکنیم ...میشویم مصداق شهدا شرمنده ایم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@martyrscomp
دوستان لینک کانال رو به دوستان و آشنایان خود جهت آشنایی بیشتر با شهدای اسلام معرفی نمایید🥀🥀🥀
🦋
نام و نام خانوادگی: علی آقاعبداللهی
تولد: ۱۳۶۹/۷/۱۰، تهران.
شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۳، خالدیه، خانطومان.
گلزار شهید: جاویدالاثر
🕯
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#مدافع_حرم
#جاویدالاثر
🦋@martyrscomp قرارگاه شهدا
🦋
📚 *دعا کن برنگردم*
_بفرما آقا رضا! اینم موتورت، صحیح و سالم تحویل خودت. ببینم میتونی باز بلا ملا سرش بیاری یا نه؟!
_ یعنی درست شد؟!
_ بعله! اگه شما اجازه بدی مث ساعت برات کار میکنه.
علی با دستمال پارچهای که از جیبش درآورد انگشتهای روغنیاش را یکییکی پاک کرد و آستینش را به پیشانی خیس از عرقش کشید.
از روی جدول کنار خیابان بلند شدم و به سمتشان رفتم. رضا سوار بر موتور، سوئیچ را چرخاند و استارت زد. با روشن شدن موتور، برق خوشحالی در چشمانش دوید.
علی رفت کنار رضا. دستش را روی شانه رضا گذاشت و با لبخند جانانهای گفت: «آقا رضا! از ما راضی هستی؟!»
خودم را انداختم ترک رضا و کمی به جلو هل دادم. برگشتم سمت علی. کتش را دستش دادم و گفتم: «بپر بالا دیره علی آقا! رضاس دیگه، اسمش روشه، مگه میشه راضی نباشه!»
علی پشت سرم نشست. به قیافه و تیپ باکلاسش نمیخورد که سه ترک، آنهم بدون کلاه، سوار موتور شود! به همین خاطر کلاه کاسکت رضا را دادم به او. رضا راه افتاد سمت سعدآباد. این اولین برخورد من و رضا با علی بود. دست به آچارش نشان میداد کار فنی بلد است؛ اما با آن ظاهر و سر وضع، برای من و رضا کمی عجیب بود. فکرش را هم نمیکردیم اینقدر خاکی باشد و زود با ما گرم گرفته و صمیمی شود و خیلی زود بشود رفیق گرمابه و گلستانم.
💠💠💠
بالاخره به هر زحمتی بود با همین دست به آچار بودن و کارهای تخصصی و خاصی که بلد بود مجوز سوریه رفتنش را گرفت. قرار بود در مخابرات مقرّ مشغول شود. گفت میآید پیشم برای خداحافظی.
_ کمال! پاکت داری همرات؟!
فکر نکردم برای چه کاری پاکت میخواهد! از داخل کیفم پاکتی بیرون آوردم و به او دادم. کاغذ تاشدهای را از جیبش بیرون آورد و در آن گذاشت و به سمتم گرفت.
_ این وصیتنامه منه! تا زندهام نمیخوام کسی بازش کنه. پیشت امانت بمونه رفیق.
_ با من شوخی نکن! مگه میخوای بری برنگردی؟! جمع کن بابا این حرفا رو...
_ کمال! دعا کن برنگردم! دلم میخواد گمنام و بینشون باشم و پیکرم برنگرده. مثل خانم حضرت زهرا. دعا کن به آرزوم برسم رفیق.
در ناباوری هرچه تمام، محکم بغلش کردم. در گوشش گفتم: «شفاعت من هم یادت نره رفیق.»
باور نمیکردم این آخرین باری است که او را خواهم دید. لحظه خداحافظی و نگاه به قدّ و بالایش، تلخترین لحظه زندگیم بود و تلختر از آن زمانی که خبر شهادتش را شنیدم. اما از اینکه رفیقم به آرزوی دیرینهاش رسیده بود کامم شیرین بود!
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#مدافع_حرم
#جاویدالاثر
🦋@martyrscomp قرارگاه شهدا