نام: بيژن
نام خانوادگی: گرد
نام پدر: عبدالله
تاربخ تولد: 1345/09/01
محل تولد: بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت: 1366/7/16
محل شهادت: خليج فارس
مسئولیت: فرمانده يدك كش
نوع عضویت: پاسدار
شغل: پاسدار
تحصیلات: دوره دبيرستان
مدفن: بوشهر
خلیج فارس آن همه ماهی دارد که میشود دویست کشتی صید صنعتی -از آن کشتیهایی که ماهیها را دویست کیلو دویست کیلو در حلقهای بزرگ و وحشتناک خویش هُرت میکشند- سالی دویست میلیون ماهی دویست کیلویی بگیرند، اما کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که یکی مثل «مهدوی» یا «بیژن گُرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ میپرسد: «این شجاعت و توکل و عشق به چه درد میخورد؟» هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمیخورد، اما به کار آخرت عشاق میآید، که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق...
(شهید آوینی)
زندگینامه شهید بیژن گرد
در سال 1345در جزیره «خارک » در استان «بوشهر» به دنیا آمد. زندگی در خانواده ای مومن و معتقد ،«بیژن» را کودکی شجاع و نترس بار آورد. دوران تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به اتمام رساند و برای تحصیلات راهنمایی وارد مدرسه ی «حکیم نظامی»جزیره خارک شد. وقتی مبارزات مردم ایران برعلیه حکومت ظالمانه طاغوت شروع شد با اینکه بیژن در سن نوجوانی بود ، لحظه ای به خود تردید نداد و تا لحظه شهادت در این راه تلاش کرد.
شهید از زمان نوجوانی روحیه دشمن ستیزی بالایی داشت. این خصلت پسندیده همراه با روحیه خدمت به مردم از او چهره ی شاخصی ایجاد کرده بود. قبل از عضویت رسمی در سپاه نتوانست در برابر بی احترامی دشمنان انقلاب اسلامی ایران نسبت به خاک و ناموس وهموطنانش ساکت بنشیند ، چهار نوبت به عنوان بسیجی فعالانه وبا روحیه بالای جنگجویی در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کرد . پس از عضویت در سپاه در مسئولیتهای متعدد در مناطق مختلف زمینی و دریایی رسالت خویش را انجام داد و در تاریخ 16/7/1366 ؛ در آخرین ماموریت دریایی خود به پایان رسانید.
شهیدگرد،علاوه بر حضور تاثیر گذار در جبهه های جنگ در مقابل متجاوزین عراقی ؛در خلیج فارس که به« جنگ نفتکشها» یا« جنگ اول خلیج فارس» معروف است ماموریتهای دریایی دارای متعددی را انجام داد.با حضورمقتدرانه این شهید در کنار همرزمان دیگرش در نیروی دریایی ارتش وسپاه عملا امکان قدرت نمایی از نیروهای غربی که با ناوهای پیشرفته و با سازوبرگ فراوان در خلیج فارس حاضر شده بودند ؛ سلب شد.
آخرین ماموریت این قهرمان ملی در تاریخ 16/7/1366 اتفاق می افتد.در آن روز شهید بیژن گرد برای گشت زنی در دریای نیلگون خلیج فارس و دور کردن دشمنان مردم ایران از آبهای کشور همراه همرزمان دیگرش به ماموریت اعزام می شود که در این ماموریت با ناوچه ها و بالگردهای آمریکایی مواجه می شوند .در این درگیری یکی از بالگردهای آمریکای جنایتکار مورد هدف قرار می گیرد و به قعر آبهای خلیج فارس می رود.
پس از مدتی درگیری و جنگ بین قایقهای سپاه وناوچه ها وبالگردهای آمریکایی قایق بیژن مورد هدف قرار می گیرد و پیکر این قهرمان ملی پس از سالها تلاش ومجاهدت در آبهای خلیج تا ابد فارس آرام می گیرد تا نشانه ای باشد از سلطه ناپذیری وروح بزرگ مردم ایران .
سردار شهيد بيژن گرد در سال 1345 در جزيره خارگ ديده به جهان گشود و در محيطي لبريز از صفا و صميمت مذهبي ، كودكي خود را پي گرفت . همزمان با نقل مكان خانواده اش از خارگ به بوشهر ، تحصيلات خود را در دبستان كهريزي كوي بنمانع از اول تا سوم آغاز كرد و مابقي دوران تحصيلات را در مدرسه فروغي واقع در كوي باغ زهرا ادامه داد ؛ در آن روزگار ، خانواده اش در آن محله ساكن شده بودند . وي سپس دوران راهنمايي خود را در مدرسه حكيم نظامي باغ زهرا پي گرفت و پس از طي موفقيت آميز دوران راهنمايي ، وارد دبيرستان « شريعتي» شد . ورودش به دبيرستان همزمان شد با شكوفايي و باروري انقلاب اسلامي و ظاهرات پيگير و مردمي و پرخروش مردم ايران به رهبري امام خميني . در اين زمان شهيد حين درس خواندن ، به طور فعال در مراسم و راهپيمايي عليه رژيم طاغوت شركت مي جست تا اينكه اين درخت به بار نشست و انقلاب اسلامي پيروز شد .
شهيدبيژن گرد با صدور فرمان امام مبني بر تشكيل بسيج ، داوطلبانه و با اشتياق وافر به عضويت بسيج در آمد و مصادف با روزگاري كه دشمنان انقلاب دست به خنجر مي خواستند نهال نوپاي انقلاب را قطع كنند ، عاشقانه مبارزهاي وسيع را براي نابودي اين دست نشاندگان منافق آغاز كرد و به همراه ديگر جوانان شوريده ، سدي شد براي حضور و ورود فكر و قلم و انديشه ي پليد منافقان و ضد انقلاب هادر استان . چندي نگذشت كه رژيم بعثي عراق به تحريك آمريكا و همين دشمنان قسم خورده به خاك پاك ايران اسلامي حمله ور شد و تجاوزي بزرگ در قالب جنگي بي نظير را در جهان رقم زد . بلافاصله شيفتگان اين انقلاب ، جوانان مرد و بزرگ اين مرز و بوم به پاسداري و دفاع پرداختند . در همين اثنا ، شهيد هم همرزم ديگر جوانان كشور جهت فراگيري فنون نظامي راهي پادگان آموزشي « امام حسين (ع) » شيراز شد و پس از گذراندن آموزش هاي لازم ، از همان پادگان رهسپار ميدان هاي عشق شد .
اين شهيد بزرگوار و فرمانده دلاور ، در چند مرحله به سوي جبهه هاي حق عليه باطل شتافت و در چندين عمليات بزرگ شركت كرد : عمليات هايي نظير فتح المبين ، خيبر ، بدر ، والفجر 8 و كربلاي 3 .
در همان كش و قوس جنگ و دفاع ، شهيد تصميم گرفت در راستاي خدمت به انقلاب اسلامي به عضويت سپاه پاسداران در آيد و به همين منظور به همراه چند تن از همرزمان خود براي فراگيري دوره تخصصي راهي بندر انزلي شد و پس از به پايان رساندن موفقيت آميز دوره به ديار دريايي بوشهر برگشت . شهيد گرد پس از مدتي جهت كامل كردن ايمان خود ، رداي تاهل و تعهد خانواده را پوشيد و ازدواج كرد . در آن زمان بود كه رژيم بعثي عراق و دول غربي هم پيمان ، تصميم گرفتند از طريق كوبيدن تاسيسات و منابع اقتصادي ايران ، امت دلاور را به زانو در آورند ؛ و به خاطر همين فكر پليد ، شروع به بمباران مناطق مسكوني – اقتصادي ايران اسلامي كردند . آنها دريا را هم ناامن كردند . در همين زمان بود كه انتهاي تعالي شهيد آغاز شد و او پس از تصميم مسئولين نظام مبني بر مقابله به مثل كردن با دشمن ، با توجه به آب ديده شدن در چنين زمينه اي ، تصميم گرفت پله ي آخر را نيز پشت سر بگذارد .
او فرمانده اي دلاور و دريا دل بود كه وجودش باعث رعب و وحشت دشمنان گشته بود و در اكثر مأمومريت هاي دريايي حضوري چشمگير داشت . سرانجام اين فرمانده غيور در يك نبرد حماسه ساز و غرور آفرين ، با شهامت و شجاعتي مثال زدني و آفريدن حماسه اي پايدار و ماندگار بر قلب آبي خليج هميشه فارس ، به همراه ديگر ياران خود ، پس از سرنگوني يك فروند بالگردان متجاوز ، جرعه آي حيات را بر لبان خشك خود چكاند و قهقه زنان به ديدار معبود شتافت . يادش به وسعت خليج فارس در قلوب عاشقان و اهل دل اين مرز و بوم ، جاودان باد .
در امتداد خاطرات جاودان
13 ساله بود كه بدون اطلاع خانواده راهي جبهه شد . پدرش نبود ، من هم امضا نمي كردم ؛ ناچار از بسيجي هاي بزرگتر به جاي پدرش امضا گرفته بود تا بتواند به جبهه برود . وقتي كه مطلع شديم كه قصد دارد به جبهه برود پدرش به دنبالش رفت و او را بازگرداند آخر جثه كوچكي داشت و اسلحه از خودش بزرگتر بود ، اما او دست بردار نبود . سه بار پياپي اين كار را انجام داد و در آخر به ما گفت : اگر هفتاد بار مرا برگردانيد ، از جبهه دست نمي كشم . وقتي اين حرف را شنيدم ، به او گفتم : برو عزيزم ! برو به سلامت . تو ديگر به من تعلق نداري . خدا اگر بخواهد تو را براي من حفظ كند ، خودش تو را حفظ خواهد كرد .
در سن 17 سالگي ازدواج كرد كه دو فرزند از او به يادگار مانده است . وقتي وارد سپاه شد ، براي آموزش دريا نوردي به بندر انزلي رفت و با تعدادي از دوستان پاسدارش 2 سال به عنوان فرمانده ي روي دريا فعاليت داشت . طراح اسكله « الاميه » خودش بود . همين طور اسكله « البكر» را با محسن رضايي در منزل شخصي خودمان طراحي كردند .
يك بار كه عمليات دريايي مي خواست انجام بگيرد ، عمليات لو رفت و با شكست مواجه گرديد . در آخرين مرحله حضورش در جبهه ، وقتي كه برگشت ، خودش تعريف كرد كه شبانه رفتم و آرم سپاه را روي ناو هاي جنگي دشمن چسباندم و برگشتم .
صبح پنج شنبه بود كه آقاي مهدوي به در منزل آمد و با هم عزم رفتن كردند . وقتي كه تلويزيون اعلام كرد كه قايق هاي ايراني – سپاه – با نيروهاي آمريكايي درگيري شديد داشته اند ، بر سرم كوبيدم و دختر ها هم شروع كردند به گريه و زاري . فوري ماشين گرفتم و به مقر سپاه آمدم . دل توي دلم نبود . سراغ فرماندهي را گرفتم به من گفتند « تعطيل است » . حدود يك ساعت معطلم كردند . به آنها گفتم : مگر من بچه هستم ! هر چه پيش آمده به من بگوييد . مرا به اتاقي بردند و گفتند : قول بدهيد كه زينب وار باشيد . گفتم : قول مي دهم . و آنجا جريان را به من گفتند . من بيژن را امانتي از طرف خدا مي دانستم و خدا را شاكرم كه اين امانت را صحيح ( با ايمان كامل ) به صاحبش برگرداندم ...
شهید بیژن گرد در سال 1345 در جزیره خارگ دیده به جهان گشود ودر محیطی آکنده از صفا وصمیمیت و در خانواده متوسط ومذهبی زندگی خود را آغاز نمود همزمان با نقل و مکان خانواده وی از خارگ به بوشهر دوران تحصیلات ابتدائی شهید نیز آغاز گردید که ابتدا کلاس اول تا سوم دبستان کهریزی کوی بن مانع و بقیه دوران ابتدائی خود را در مدرسه فروغی واقع در کوی باغ زهرا که خانواده اش در این محل ساکن شده بود ادامه داد پس از طی نمودن دوران ابتدائی وی دوران راهنمایی خود را نیز در مدرسه حکیم نظامی باغ زهرا گذراند شهید پس از پایان موفقیت آمیزش در راهنمایش در دبیرستان شریعت ثبت نام کرد که وردش به دبیرستان همزمان شد با شکوفائی انقلاب اسلامی به رهبری امام امت در این زمان بود که شهید ضمن ادامه دروس خو بطور فعالی در مراسمها وتظاهراتهای که بر علیه طاغوت زمان صورت می گرفت .
شرکت میکرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام عزیز به پیروزی نائل گشت و آنگاه بود که مریدان و مقلدان امام به پاسداری از حریم انقلاب اسلامی پرداختند و با فرمان تشکیل بسیج از سوی امام شهید عزیز نیز فعالیت خود را بطور فعال و مستمر در بسیج ادامه داد ودرست در زمانیکه انقلاب اسلامی نهال خود را در ایران رویانده بود از هر طرف مودر هجوم قرار گرفت . امریکا و فرزندان خلف او همگام با هم جهت سرنگونی رژیم نوپای ایران اسلامی دست به همت هم شده و مبارزه وسیعی را آغاز نمودند در این زمان بود که شهید در کنار تحصیل مبارزه ای وسیع را برای نابودی این دست نشاندگان آغاز نمود او به همراه جوانان محل سدی بود برای منافقان و ضد انقلابیون در استان که سرانجام پس از گذشت چندماهی رژیم دست نشانده صدام نیز با هماهنگی و حمایت کامل دول شرق و غرب تهاجم سنگین را در روز 31 شهریور از هوا ودریا، زمین بر علیه ایران اسلامی آغاز نمود و جهان مستضعفان شاهد بود چگونه دوستداران انقلاب اسلامی خود را مهیای جهادی بزرگ نمودند جهادی که هر روزش حماسه وایثار بود اینجا بود که شهید نیز تصمیم گرفت چون دیگر شیفتگان به سرزمین خداجویان برای دفاع از حریم ایران اسلامی مهاجرت کند.
وی برای فراگیری فنون نظامی راهی پادگان آموزش امام حسین (شیراز) شد وپس از طی نمودن آموزشهای لازم از همان پادگان بسوی میادین نور و عزت عازم شد شهی بزرگوار و فرمانده دلاور در چند مرحله بسوی جبهه ها شتافت ودر چندین عملیات بزرگ از جمله فتح المبین – خیبر – بدر و الفجر 8 و کربلای 3 شرکت داشت ودرست در جبهه بود که شهید عزیز تصمیم گرفت جه جهت ادامه خدمت به انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران در آید و در بدو ورودش به سپاه همراه چندتن از همرزمان خود جهت فراگیری آموزش و دوره تخصصی راهی بندر انزلی شد و پس از پایان موفقیت آمیز این دوره بود ه شهید برای دیار خود برگشت و جهت کامل کردن ایمان خود ازدواج نمود این عزیز شهید از جمله عزیزانی بود که همیشه و در هر کجا خطری انقلاب را تهدید کند حاضر بود وپس از گذشت جندسالی از جنگ سرانجام رژیم صدام و دول غربی (پیمان ناتو ) تصمیم گرفنند که از طریق کوبیدن تاسیسات و منابع اقتصادی ایران اسلامی مقاوم را بسازش بکشاند.
و شروع به بمباران مناطق مسکونی اقتصادی را نمودند و دریا را برای ما ناامن کردند. و آن زمان بود که مسئولین نظام جمهوری اسلامی تصمیم به مقابل به مثل کردن گرفتند و عزیز در رسای این حرکت مسئولین نقش بزرگ را به عهده و ایفا نمود او که در این ملت جنگ فولادی آب دیده فرمانده والا و دریا دلی بزرگ شده بود که وجودش باعث رعب وحشت دشمنان گشته بود و در اکثر ماموریتهای دریائی حضوری چشمگیر داشت و سرانجام اینکه فرمانده ما وفرزند بزرگ امت اسلامی در یک نبردی حماسه و غرور آفرین با شیطان بزرگ و با شهامت و شجاعتی بزرگ و پس از آفریدن حماسه و غرور آفرین با شیطان بزرگ وبا شهامت و شجاعتی بزرگ و پس از آفریدن حماسه ما به همراهی دیگر یاران خود پس از سرنگونی یک فروندهلی کوپتر تجاوزگر ردای سرخ شهادت را برتن کرد وبه لقای الله رسیدند.
مصاحبه
شهید بیژن گرد به همراه دیگر همرزمانش از جمله شهید نادر مهدوی در تاریخ 16/7/1366 به شهادت رسیدند. در آن روز آنها برای گشت زنی در دریای خلیج فارس به ماموریت اعزام شده و با ناوچه ها و بالگردهای آمریکایی مواجه می شوند. در این درگیری یکی از بالگردهای آمریکایی مورد هدف قرار می گیرد و به قعر آب می رود.
پس از مدتی درگیری و جنگ بین قایقهای سپاه و ناوچه ها و بالگردهای آمریکایی قایق بیژن مورد هدف قرار می گیرد.
آنچه خواهید خواند قسمت پایانی گفتگویی است با همسر شهید بیژن گرد خانم «صدیقه ولیپور» که لطف کردند و دقایقی از وقتشان را در اختیار ما قرار دادند.
آنچه خواهید خواند مصاحبه ای است با همسر شهید بیژن گرد خانم صدیقه ولیپور که لطف کردند و دقایقی از وقتشان را در اختیار ما قرار دادند.
*خانواده ای از بوشهر
* متولد سال 1345 در «کوی خواجه» بوشهر هستم. تا 5 سالگی در بوشهر بودم اما به دلیل اینکه پدرم سر آشپز باشگاه افسران بود منتقل شدیم اهواز و چند سال هم در خانه های سازمانی آنجا زندگی کردیم. اول راهنمایی بودم که انقلاب شروع شد. خانواده ما 7 نفره بود، دو برادر 3 خواهر هستیم و من فرزند دوم هستم.
پدر بزرگ مادریام مکتب دار بود و به همین دلیل مادرم خانم رحمتی میرشکاری سواد مکتبی داشت. پدرم هم حیدر آقا تا کلاس ششم درس خوانده بود.
*می خواستند پدرم را اعدام کنند
در خانواده ما با توجه به جو آن زمان درس خواندن برای دخترها بد نبود. پدرم خودش کتابخوان بود و چند بار به خاطر کتابهایش در محل کار با او برخورد کرده بودند اما بعد متوجه شده بودند کتابخوانی او از سر علاقه است. ایشان مقلد آقای خوئی بود و هیچ وقت یاد ندارم نماز و یا روزه اش ترک شده باشد. حتی اگر مریضی سخت هم میداشت باز راضی به روزه نگرفتن نمیشد و میگفت تا زنده هستم روزه میگیرم.
ایشان مردی شجاع بود و برایش فرق نمیکرد چه کسی روبه رویش است هر کسی به او زور میگفت با او به شدت برخورد میکرد.
حتی در سالهای جوانی میخواستند پدرم را اعدام کنند چون با یک سرهنگ بالاتر از خودش درگیر میشود و پدرم را به همین دلیل زندانی کرده و میخواستند اعدامش کنند.
یکی از آشناهای ما گفته بود بگویید او دیوانه است تا حکم اعدام برایش اجرا نشود. اما ایشان می گوید: من خودم را به دیوانگی نمیزنم. کلی با او صحبت میکنند که تو زن و بچه داری قبول کن بعد از این ماجرا پدرم تبعید میشود.
با اینکه پدرم ارتشی بود اما در تظاهرات با لباس شخصی شرکت می کرد. تیمساری که مافوق ایشان بود پدرم را می ترساند و می گفت اگر بگیرنت برات خیلی بد میشه! بعد از پیروزی انقلاب طولی نکشید که انتقالی مان درست شد و برگشتیم بوشهر.
وقتی برگشتیم بوشهر در محله «باغ زهرا» ساکن شدیم. مستاجر بودیم اما پس از مدتی منطقه صاحب خانه شدیم.
*رفت و آمد با خانواده شهید گرد
با خانواده شهید گرد از بچگی همسایه بودیم. اما چند سالی به دلیل انتقالی های شغلی پدرم از هم بی خبر بودیم تااینکه برگشتیم و در باغ زهرا ساکن شدیم. آنها هم انجا بودند و دوباره به یاد قدیمها دوستیمان برقرار و روابط خانوادگی مان شروع شد. بیژن متولد 1345 و هم سن و سال بودیم. او بچه «گناوه» است اما در خارک بزرگ شده و در بوشهر تا اول دبیرستان درس خوانده بود. شهید گرد بعد از اینکه وارد سپاه شد مجددا درسش را ادامه داد. پدرش هم در شرکت نفت کار میکرد.
من دائم فکر درس خواندن بودم و تنها فعالیتم در بسیج محل و انجمن مدرسه بود. اوایل انقلاب شور و حال مردم بیشتر بود و به همین دلیل شاید گروه های زیادی مثل مجاهدین خلق، حزب کارگر و ... تشکیل شده بود که فعالیت های گسترده ای می کردند. بیژن هم جزو بچههای بسیج بود.
*تو زن برادر خودم هستی!
سال 61 بود که شهید گرد وارد سپاه شد. با برادرهایم ثبت نام کرده بود. چون بیژن دوست برادرم بود و خانوادهاش با ما رفت و آمد خانوادگی داشتند برای همین زیاد او را می دیدم. خواهرش هم که یکسال از من بزرگتر بود در مدرسه ما درس میخواند. همیشه به من میگفت: تو زن برادر خودم هستی! به او میگفتم این حرف را نزن خوشم نمیآید اما ول کن نبود.
من خواستگارهای زیادی داشتم. همانزمان که بیژن به خواستگاری من آمد همزمان 3 نفر دیگر منزل ما آمده بودند، نمیخواهم از خودم تعریف کنم و بگویم من خیلی خوبم نه این طور نیست، خدا میخواست این طور باشد.