eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.6هزار عکس
18هزار ویدیو
365 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
مشخصات فردی نام و نام خانوادگی :سید محمدرضا  ناصریان نام پدر :سید احمد تاریخ تولد :۱۳۳۶/۰۷/۱۰ محل تولد :روستای عبدیا دامغان شغل :فرهنگی وضعیت تاهل :متاهل مسئولیت :تخریب چی سن :  خانواده چند شهید :یک شهید
شناسنامه شهادت تاریخ شهادت :۱۳۶۲/۰۱/۲۴ محل شهادت :فکه  نام عملیات :والفجر ۱ موضوع شهادت :جبهه نحوه شهادت :در تاریخ 1362/1/21 در عملیات والفجر 1 مجروح و در تاریخ 1362/1/24 به شهادت می رسد
شناسنامه تدفین کشور :ایران  استان :تهران شهر :تهران روستا :  تاریخ تدفین :  گلزار :بهشت زهرای تهران
شهید سید محمدرضا ناصریان  کد ١٢٤٥ نام خانوادگی ناصریان نام سید محمدرضا نام پدر سید احمد شماره شناسنامه  حرفه مدیر مدرسه شهید ناصریان تاریخ تولد ١ فروردین ١٣٣٦ تاریخ شهادت ٢٤ فروردین ١٣٦٢ محل شهادت فكه- شرهاني مسئولیت تخريبچي
زندگی نامه شهید “بسم رب الشهداءوالصدیقین” تو همان خورشید بی‌‌غروبی که همچون روشنان آسمانی از عرش کبریایی قدم بر پهنۀ گیتی نهادی و چون طراوت باران نرم‌‌نرم شادی بخشیدی و بالیدی. سال هزاروسیصدوسی‌‌وشش بود که روستای عبدیا میزبان قدوم پاکت شد. تازه ده روز از ماه مهر خدا گذشته بود.پدرت سیداحمد، مرد باصفا و اهل‌‌دلی بود که نام زیبایت را با توسل به ائمه(ع)، محمدرضا خواند. سیدمحمدرضا، فرزندی از تبار پاکی و نور.تحصیلات ابتدایی‌‌ات را که در زادگاهت گذراندی، به‌‌همراه پدر و مادر مهاجر شهر تهران گشتی. سال‌‌ها از پی هم ‌‌گذشت تا نوجوانی شدی پر‌‌تب‌‌وتاب که با شروع مبارزات عمومی مردم علیه رژیم پهلوی تو نیز به مبارزان انقلابی پیوستی. توزیع اعلامیه‌‌های حضرت امام(ره)، پخش کتب و نوارهای روشنگر و گفت‌‌وگو و فعالیت در مسجد، شرکت مداوم در تظاهرات و سخنرانی‌‌های دوران انقلاب، روحیۀ خستگی‌‌ناپذیری را در جانت نشاند.چه خوب که همۀ این فعالیت‌‌ها مانع از تحصیلت نشد. سال پنجاه‌‌وهفت بود که در رشتۀ جامعه‌‌شناسی دانشگاه تهران قبول شدی. حفاظت از انقلاب، مبارزه با جریان‌‌های انحرافی چون حزب خلق مسلمان، حزب دمکرات، منافقین و…، حمایت از دانشجویان خط امام در جریان اشغال لانۀ جاسوسی، نمرۀ درخشانی در پروندۀ مبارزاتی تو بعد از پیروزی انقلاب بود. سال هزاروسیصدوپنجاه‌‌وهشت بود که فعالیت اجتماعی خود را به طور گسترده در جهاد سازندگی و هم‌‌چنین ایجاد نمایشگاه‌‌های روشنگرانه در تهران آغاز کردی و در تابستان همان ‌‌سال به‌‌همراه تعدادی از دوستانت به کردستان رفتی و با نمایش فیلم و کتب مفید در محیط آلوده آن زمان کردستان پیام‌‌آور توحید گشتی. هشتمین روز از آخرین ماه سال پنجاه‌‌ونه، پیمان عشقت را با پروین بستی که از زبان خودت خواندنی‌‌تر است: «همیشه در سیمای شما نوری و معصومیتی می‌‌خواندم که نمی‌‌توانستم معنا کنم و فکر می‌‌کردم، شاید از سر وابستگی باشد؛ اما امروز که این حرف‌‌ها را می‌‌زنم، جز خدا هیچ کس برایم مطرح نیست و دوستی‌‌هایم فقط به‌‌خاطر اوست و بس. اگر شما را هم دوست می‌‌دارم، به‌‌خاطر اوست.» مهربانی، صمیمیت، صداقت و راستی در گفتار و عمل، تواضع و فروتنی در مقابل خانواده و دوستان از تجلی فطرت پاک تو بود. شغل انبیا عجیب برازنده‌‌ات بود. تازه نهال انقلاب سبز شده بود که زمزمه‌‌های جنگ به گوش رسید. دفاع از اسلام و ناموس و عِرق میهن‌‌پرستی تو را به جبهه‌‌ها کشاند و تخریب‌‌چی شدی. «هدفم از حضور در جبهه‌‌ها، رضای خداوند متعال و اطاعت ولی فقیه بوده است و بس و اگر در این مسیر به فیض شهادت نایل آیم، که امیدوارم خداوند به حق محمد و آلش و به حق مادرم زهرا(س) به لقاءالله هر چه زودتر برسم؛ ان‌‌شاءالله.» گفته بودی: «در آخرین روزی که در تهران بودم، به ائمه معصومین(ع) و مخصوصاً به آقا امام زمان(عج) توسل کردم که اگرچه آقا را ندیدم اما بهم الهام کرد: «بیا به جبهه ولی زیاد استغفار کن.» بماند که بعدها چه حالاتی داشتم و الآن دارم. من با اجازۀ فرمانده به صحنۀ کربلا آمدم. امام امت را دیدم که به مانند جدش حسین(ع) «ندای هل من ناصر ینصرنی» سر می‌‌داد: «حضور در جبهه‌‌ها واجب کفایی است.» در وقتی که امام عصر(عج)  ناظر بر اعمال ماست، خجالت داشت که بنشینم و البته توفیق و تقدیر الهی بود که مرا به اینجا آورد؛ الحمدلله.» جوانی که با حضور در جبهه‌‌های نور، مسیر انتخاب‌‌شدۀ خود را، مردانه و جانانه و عاشقانه، با شتابی دوچندان می‌‌پیماید و در طی این طریق، پروانه‌‌گون، از الهامات چهارده خورشید ازلی نور می‌‌گیرد و در قلۀ سیروسلوک خود، سرانجام مستانه جان خویش را تقدیم مولایش می‌‌کند. این سید پاک‌‌باخته، چنان بر خوان نعمت کریمانه ربوبی نشست و از بادۀ هزارماهۀ آن سفرۀ عیش سرمست شد که دیگرش یارای بقا در دار فنا نبود. سرانجام به سیرۀ مادرش، بیست‌‌ویک فروردین هزاروسیصدوشصت‌‌ودو در منطقه فکه، عملیات والفجر ۱ با اصابت ترکش به پهلو، زخمی جان‌‌سوز برداشت و پس از سه روز بستری، قفس جسم را در هم شکست و هروله‌‌کنان، به دیدار مادر شتافت. پیکر مطهر این لالۀ زهرایی، در بهشت‌‌زهرای تهران آرام گرفت. “راهش جاوید باد”