به روایت از پدر بزرگوارم:↘️
پسرم با ۲۶ سال سن زندگی، وقت و درآمدش را برای خدمت و کمک به مردم صرف می کرد.
⤵️⤵️
و هنگامی که بودجهای برای کمک وجود نداشت از حقوق و دستمزد اندکش برای کمک به آنها استفاده میکرد.
⤵️⤵️
پسرم ،آقامجتبی هر جا احساس میکرد که مردم به کمکش نیازمند هستند، در آنجا حاضر میشد و در هلالاحمر، بسیج، هیأت مذهبی و نهادهای دیگر فعالیت میکرد.
⤵️⤵️
در کمک به مردم برای مهار سیل، آتشسوزیهای جنگل، برف و یخ در گردنه گدوکسوادکوه و هر جا که خطرناک بود در صف اول قرار داشت.
⤵️⤵️
ارادت ویژه اش به اهل بیت(ع) و عمه سادات باعث شد تا بارها و بارها به سوریه برود و در برابر داعش قرار گیرد و در سال شهادتش هم سه بار به سوریه رفت که در مرحله سوم با تله انفجاری به شهادت رسید.😭
⤵️⤵️
پس از نماز صبح برای حضور در محل کارم آماده میشدم که برادر و دامادم به نزدم آمدند و پس از کمی صحبتکردن تا نام «مجتبی» را بر زبان آوردند فهمیدم که مجتبی شهید شده😭
⤵️⤵️