فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
سردار شهید بنامعلی محمدزاده
بنامعلي- معروف به علي 15 تير 1339 در روستاي "مستان آباد" از توابع شهرستان نیر متولد شد. بعد طی دوران کودکی و نوجوانی با شروع اولين جرقه هاي آتش انقلاب در بازار، با نام و اهداف حضرت امام خميني(ره) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران، علي رغم مخالفت اعضاي خانواده و اقوام، با جان و دل در راهپيمايي ها شركت كرد بدون اين كه با سازمان يا شخص خاصي در ارتباط باشد و در طول انقلاب و ماههاي اول پيروزي، خود را وقف انقلاب نمود.
او سال 1359 بعد از صدور فرمان تشكيل ارتش بیست ميليوني از سوی امام (ره) عضو بسيج مسجد صاحب الزمان (عج) "ياخچي آباد" تهران شد و اصول اوليه نظامي را فرا گرفت. در اين مدت انجمن اسلامي و كتابخانه مسجد را راه اندازی كرد و سپس در بدو ورود به سپاه اردبيل، به عنوان مسئول بسيج بخش نير، منصوب شد.
این شهید والامقام بعد از اتمام مأموريتش در بخش نير، به عنوان معاون عمليات سپاه اردبيل مشغول به خدمت و بعد از مدتي به منطقه عملياتي گيلان غرب و دهلران اعزام شد. پس از آن به منطقه كردستان شهر مهاباد رفت و در آنجا نيز در واحد عمليات، در پاكسازي محور ها فعاليت کرد و در سال 1362، مدتي مسئولیت سپاه شهر نمين اردبيل را به عهده گرفت كه اين مسئوليت او همزمان با كوچ خانواده اش به تهران مواجه شد. وی پس از آن مجدد عازم جبهه های مبارزه حق علیه باطل شد و در عمليات هاي مختلف از جمله بدر و خيبر شركت کرد. بعد از بازگشت، به سپاه تهران منتقل شد و مدتي به عنوان مربي تاكتيك در دانشكده علوم و فنون نظامي دانشگاه امام حسين (ع) مشغول به خدمت شد.
او سال 1365 همزمان با اعزام سپاهيان محمد (ص) به همراه چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملياتي شد اما با احساس اينكه عملياتي آغاز خواهد شد و از آنجايي كه به لشكر 31 عاشورا عشق مي ورزيد به اين لشگر پيوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشكر مسئوليت گردان "مقداد" به وي سپرده شد .
فرمانده خستگی ناپذیر خطه سبلان سرانجام در 26 دیماه سال 1365 در عمليات غرورآفرين كربلاي 5 در منطقه شلمچه از دنياي زميني به دنياي آسماني پرواز کرد و به فیض عالی شهادت رسید.
نقل است که گردان مقداد در همان عقب مورد بمباران شیمیایی قرار میگیرد و این امر باعث میشود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود اما بنامعلی با این که خودش شیمیایی شده بود با تدبیر و مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچههای گردان مجسم میکند به طوری این سخنان در روحیه پرسنل تاثیر میگذارد و روحیه میگیرند که حتی پرسنلی که شیمیایی شده بودند حاضر نمیشوند به عقب تخلیه شوند.
«بنامعلی محمدزاده» در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند و تحصیلات نظامی را در دانشگاه امام حسین (ع) سپری کرد. کبری، اکبر، صغری وعلیاصغر هم ثمره ازدواج بنامعلی است. وی پس از ورود به سپاه، در سمت فرمانده گردان در دفاع مقدس شرکت کرد و روز ۲۶ دی سال ۱۳۶۵ در حالی که فرماندهی گردان مقداد و معاونت «تیپ ذوالفقار لشکر ۳۱ عاشورا» را برعهده داشت در منطقه شلمچه و «عملیات کربلای۵» بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید.
«بنامعلی محمدزاده» در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند و تحصیلات نظامی را در دانشگاه امام حسین (ع) سپری کرد. کبری، اکبر، صغری وعلیاصغر هم ثمره ازدواج بنامعلی است. وی پس از ورود به سپاه، در سمت فرمانده گردان در دفاع مقدس شرکت کرد و روز ۲۶ دی سال ۱۳۶۵ در حالی که فرماندهی گردان مقداد و معاونت «تیپ ذوالفقار لشکر ۳۱ عاشورا» را برعهده داشت در منطقه شلمچه و «عملیات کربلای۵» بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید.
او و همرزم و دوستش سردار شهید داور یسری، فرمانده سپاه اردبیل را میتوان از فرماندهان و سرداران عاشورایی استان اردبیل برشمرد که با رشادتها و فداکاریهایی که از خود بر جا گذاشتند، هیچ وقت از ذهن مردم ایران فراموش نخواهند شد.
محمدزاده در عملیات والفجر مقدماتی، از ناحیه سینه مجروح و به تهران منتقل شد. پس از بهبودی، در عملیاتهای خیبر و بدر شرکت کرد. سال ۶۵ بود که به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین (ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، اما شهادت همرزمانش چنان در روحیه او تاثیر گذاشت که خدمت در پادگانها را رها کرده، به جبهه شتافت.
در قرارگاه کربلا مامور اطلاعات و عملیات شد. در همان دوران از لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) ماموریت یافت فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشور را بپذیرد. سردار امین شریعتی در دیدار با خانواده شهید گفته بود: «قبل از ورود محمدزاده به لشکر ما، روی گردان مقداد حسابی باز نکرده بودیم، ولی پس ازآنکه مسئولیت آن را قبول کرد سختترین مأموریتها را به وی میسپردیم.»
سردار ایرانزاده از فرماندهان ۳۱ عاشورا نیز میگوید: بعد از تحویل این خط به گردان مقداد، او شبانهروز فعالیت میکرد و استراحت نداشت. روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل میکردیم که استراحت کند. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با یک حالت عجیبی بیدار شد. نسبت به روزهای دیگر دیرتر بلند شده بود. وقتی که میخواست به خط برود تعدادی از دوستان گفتند مثل این که این رفتن، آخرین رفتن بنامعلی است، زیرا حالت عجیبی دارد. همان شب بود که در بیسیم شنیدیم که محمدزاده شهید شده است و بالاخره بنامعلی محمدزاده در ساعات اولین بامداد روز ۲۶ دی ۱۳۶۵ بر اثر بمباران شیمیایی دشمن و اصابت ترکش، در پشت پنج ضلعی (شلمچه) – عملیات کربلای ۵- به شهادت رسید.
شیمیایی شدن فرمانده
نقل است که گردان مقداد در همان عقب مورد بمباران شیمیایی قرار میگیرد و این امر باعث میشود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود، اما بنامعلی با این که خودش شیمیایی شده بود با تدبیر و مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچههای گردان مجسم میکند به طوری این سخنان در روحیه پرسنل تاثیر میگذارد و روحیه میگیرند که حتی پرسنلی که شیمیایی شده بودند حاضر نمیشوند به عقب تخلیه شوند.
تواضع، خلوص و ایثار بنامعلی از بارزترین ویژگیهای وی بود. مثلا در یکی از عملیاتها هنگامی که نگهبانی یکی از پلها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت.
خصوصیات شهید
او نمونه اشداء علیالکفار و رحماء بینهم بود. از چاپلوسی و دورویی بیزار و نسبت به غیبت و تهمت بسیار حساس بود. بسیار کم سخن میگفت و هرگاه نیز کلامی میگفت بسیار سنجیده و متین بود. عشق و ارادت خاصی به خانوادههای شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهمیت میداد. شاهد این سخن مسجد صاحبالزمان (عج)، مسجد یاخچیآباد، مسجد الرسول (ص) بازار دوم نازیآباد و مسجد جامع خانی آبادنو است. دائم الوضو بود و در اغلب روزهای رجب و شعبان حداقل یک روز در هفته را روزه میگرفت. بسیار صبور و بردبار بود و در برابر مشکلات همه را به صبر دعوت میکرد، به خصوص صبر در شهادتش.
حسینعلی بایری همرزم شهید روایت میکند: در عملیات کربلای ۵ در یک نقطه در کانال بودیم. شب را آنجا ماندیم و صبح هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران شیمیایی کردند. بچهها ماسکها را به صورتهایشان زدند، ولی بعضیها ماسک و فیلتر ماسک نداشتند. بنامعلی انتهای کانال نشسته بود و وقتی شنید بعضیها ماسک و فیلتر ندارند ماسک خودش را درآورد و گذاشت کنار کانال. بعدازظهر آن روز وقتی او را دیدم خون چشمهایش را گرفته بود. گفتم وضعیت خیلی خراب است برو اورژانس. گفت: مگر چه شده است؟ از وضع خودت خبر نداری، چشمهای هردویمان سرخ سرخ شده بود، ولی چشمهای محمدزاده در بد وضعیتی بودند. گفتم: وضع تو خراب است بهتر است بروی اورژانس. هر دو به هم گفتیم و آخر سر هم هیچ کداممان نرفتیم.
دستور میدهم کسی ماسکش را درنیاورد
در ادامه عملیات کربلای ۵ در حال رفتن به طرف کانال ماهی، محمدزاده در جلوی ستون حرکت میکرد. عراقیها شیمیایی زدند و همه، زود ماسکها را زدیم. به یکباره شنیدیم یکی از پشت سر داد میزند. برگشتم پشت سر را نگاه کردم یک بسیجی بود. از سر و صدایش محمدزاده هم برگشت عقب را نگاه کرد و از مسؤل دسته پرسید چه شده است، آن بسیجی کمی عقب مانده بود و میگفت: ماسکش را گم کرده است، محمدزاده دوید طرف بسیجی و ماسکش را درآورد و به آن بسیجی داد و گفت: سریع بزن. محمدزاده یک چفیه انداخته بود دور گردنش. آن را با قمقمهاش خیس کرد و جلوی دهانش گرفت. بچهها رفتند طرفش و خواستند ماسک خودشان را به او بدهند قبول نکرد و گفت: دستور میدهم کسی ماسکش را درنیاورد.
کنار بچههای گردان در موقعیت کانال ماهی مستقر شده بودیم. نزدیک اذان صبح بود. عراقیها تانکهایشان را در روبرو آرایش میدادند. گلولههای توپهای فرانسوی و خمپاره به اطرافمان اصابت میکرد. بیسیم زدند گفتند: محمدزاده میآید آنجا موقعیت را از نزدیک ببیند. کمی عقبتر یک دیدگاه بود. بیسیم زدند و گفتند: آیا فرمانده گردان رسیده آنجا، گفتند رسیده است. گفتم بگویید وضعیت خیلی بد است و فعلا نیاید. بیسیمچی گفت: محمدزاده میگوید حتما باید برود کنار بچههای گردان. در همان موقع که داشتیم صحبت میکردیم یک گلوله تانک به مققابل سنگر دیدگاه اصابت کرد. بیسیمچی گفت: گلوله تانک بعد از این اصابت به محمدزاده هم اصابت کرده است. بچهها میگفتند، اعضای شکم محمدزاده متلاشی شده بود و وضعیتش به گونهای بود که امکان حملش نبود. او را میگذارند لای پتو میخواهند برسانند پای آمبولانس. میگفتند در آن لحظه تشهدش را گفت و چشمهایش را بست.
ابوالفضل باشکوه همرزم شهید هم میگوید: در اواخر سال ۱۳۶۱ با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات والفجر۱ و مقدماتی بود. از اردبیل اعزام شده بودیم و فرمانده یکی از گردانهای لشکر ۳۱ عاشورا برعهده سردار شهید بنامعلی محمدزاده بود. بنده به عنوان مسؤل موتوری یکی از تیپهای لشکر عاشورا مشغول خدمت بودم. در والفجر مقدماتی طرح و برنامه داشتند تا از آن منطقه عملیات انجام دهند و هر یگان به ماموریت محوله خویش مشغول بود. بنده مؤظف به تامین خودرو برای هر یگان بودم. روزی شهید محمدزاده مراجعه کرد که ماشین نداریم جهت شناسایی مجدد به منطقه برویم. ما با هم در منطقه قرارگاه طبق مقررات جنگی تدارکات و موتوری آن منطقه مستقر بودیم و لازم بود از منطقه شناخت داشته باشم تا در عملیات جهت سوخترسانی و آبرسانی و موادغذایی، خودمان را آماده کنیم. پیشنهاد کردم اگر ممکن است با هم برویم و در شناسایی منطقه بنده را یاری کنید که قبول کرد. به طرف موقعیت حرکت کردیم. تردد خودروها خیلی مشکل بود بنابراین ما باید با دنده سنگین حرکت میکردیم. آخرین خط علامت یک درخت بود. به حرکت خود ادامه دادیم تا در پشت خاکریز پنهان شده و به کار خود ادامه دهیم.
سردرد شدیدی داشتم. هنوز به خاکریز نرسیده بودیم گلوله توپ دشمن به اطرافمان اصابت کرد. بعد از چند دقیقه به خود آمدیم. هر یک به گودالی افتاده و سر و صورتمان خاک آلود شده بود. قبل از اصابت گلوله چنین خواستهای از خدا داشتم. با ایشان شوخی میکردم که چرا از خدا چیز دیگری نخواستم تا شامل حال ما شود. محمدزاده با حالت تبسم به من گفت: مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم جز به عشق شهادت. او به من گفت: از تو خواهش میکنم هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن.
منبع: اینسا
انتهای پیام/ ۹۱۱
کنار بچههای گردان در موقعیت کانال ماهی مستقر شده بودیم. نزدیک اذان صبح بود. عراقیها تانکهایشان را در روبرو آرایش میدادند. گلولههای توپهای فرانسوی و خمپاره به اطرافمان اصابت میکرد. بیسیم زدند گفتند: محمدزاده میآید آنجا موقعیت را از نزدیک ببیند. کمی عقبتر یک دیدگاه بود. بیسیم زدند و گفتند: آیا فرمانده گردان رسیده آنجا، گفتند رسیده است. گفتم بگویید وضعیت خیلی بد است و فعلا نیاید. بیسیمچی گفت: محمدزاده میگوید حتما باید برود کنار بچههای گردان. در همان موقع که داشتیم صحبت میکردیم یک گلوله تانک به مققابل سنگر دیدگاه اصابت کرد. بیسیمچی گفت: گلوله تانک بعد از این اصابت به محمدزاده هم اصابت کرده است. بچهها میگفتند، اعضای شکم محمدزاده متلاشی شده بود و وضعیتش به گونهای بود که امکان حملش نبود. او را میگذارند لای پتو میخواهند برسانند پای آمبولانس. میگفتند در آن لحظه تشهدش را گفت و چشمهایش را بست.
****
ابوالفضل باشکوه همرزم شهید هم میگوید: در اواخر سال ۱۳۶۱ با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات والفجر۱ و مقدماتی بود. از اردبیل اعزام شده بودیم و فرمانده یکی از گردانهای لشکر ۳۱ عاشورا برعهده سردار شهید بنامعلی محمدزاده بود. بنده به عنوان مسؤل موتوری یکی از تیپهای لشکر عاشورا مشغول خدمت بودم. در والفجر مقدماتی طرح و برنامه داشتند تا از آن منطقه عملیات انجام دهند و هر یگان به ماموریت محوله خویش مشغول بود. بنده مؤظف به تامین خودرو برای هر یگان بودم. روزی شهید محمدزاده مراجعه کرد که ماشین نداریم جهت شناسایی مجدد به منطقه برویم. ما با هم در منطقه قرارگاه طبق مقررات جنگی تدارکات و موتوری آن منطقه مستقر بودیم و لازم بود از منطقه شناخت داشته باشم تا در عملیات جهت سوخترسانی و آبرسانی و موادغذایی، خودمان را آماده کنیم. پیشنهاد کردم اگر ممکن است با هم برویم و در شناسایی منطقه بنده را یاری کنید که قبول کرد. به طرف موقعیت حرکت کردیم. تردد خودروها خیلی مشکل بود بنابراین ما باید با دنده سنگین حرکت میکردیم. آخرین خط علامت یک درخت بود. به حرکت خود ادامه دادیم تا در پشت خاکریز پنهان شده و به کار خود ادامه دهیم.
سردرد شدیدی داشتم. هنوز به خاکریز نرسیده بودیم گلوله توپ دشمن به اطرافمان اصابت کرد. بعد از چند دقیقه به خود آمدیم. هر یک به گودالی افتاده و سر و صورتمان خاک آلود شده بود. قبل از اصابت گلوله چنین خواستهای از خدا داشتم. با ایشان شوخی میکردم که چرا از خدا چیز دیگری نخواستم تا شامل حال ما شود. محمدزاده با حالت تبسم به من گفت: مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم جز به عشق شهادت. او به من گفت: از تو خواهش میکنم هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن.
انتهای پیام
شهید "بنامعلی محمدزاده" فرمانده گردان مقداد لشکر ۳۱ عاشورا در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد. بنامعلی پس از حضور در جبهه غرب به سپاه اردبیل رفت و معاون عملیات سپاه شد؛ او در عملیات "والفجر مقدماتی" از ناحیه سینه مجروح شد، پس از بهبود در سالهای ۶۱ و ۶۲ در عملیاتهای "خیبر" و "بدر" بهعنوان فرمانده گردان دوش به دوش شهید "باکری" در دفاع از انقلاب اسلامی رشادتهای فراوان از خود به جا گذاشت.
سال ۶۵ بود که بهعنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین(ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، او بعد از شهادت شهید باکری، از لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) مأموریت گرفت و فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشورا را پذیرفت، سرانجام در ۲۶ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات "کربلای ۵" بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
فرماندهای که نمیخواست در خانه سازمانی زندگی کند
"مستان دهی" مادر شهید بنامعلی محمدزاده میگوید: «منزلمان در جنوب تهران بود، پسرم در اردبیل به عنوان معاون عملیات سپاه فعالیت داشت، بعد از چندماه به تهران منتقل شد، در آن زمان بنامعلی به همراه همسر و فرزندانش با ما در یک خانه زندگی میکردند؛ یک روز پیش من آمد و خیلی ناراحت و مضطرب به نظر میرسید، به من گفت: «مادر حقوقی که به من دادند، خیلی زیاد است و علاوهبر آن قرار است به من خانه سازمانی بدهند، من نصف پول را گرفتم و خانه سازمانی را قبول نکردم، چون من که خانه دارم و پیش شما زندگی میکنم؛ لزومی ندارد از این امکانات استفاده کنم؛ اینها بیتالمال است و در این شرایط بحرانی من نمیتوانم از بیتالمال فقط برای خودم استفاده کنم و فردا باید جوابگو باشم». وقتی که رضایت خودم را از این کار پسرم گفتم او هم دست مرا بوسید، بغلم کرد و گفت: «مادر، برای من دعا کن که شرمنده امام و مردم نشوم و به وظیفه خود درست عمل کنم تا خداوند متعال از من خشنود باشد».
فرازهایی از وصیتنامه شهید «بنامعلی محمدزاده» را با هم می خوانیم:
سلاحها را بردارید و لباس رزم به تن بپوشید و عازم جبهه شوید. امروز لباس رزم برای هر مسلمان، لباس عزت و شرف است. هیهات که فرصت ها را از دست میدهید.
امروز بهانه آوردن، فردا در پیشگاه الهی محکوم و مردود است. امروز باید از وارد حسین(ع) اطاعت کنیم و همچون اهل کوفه نباشیم که امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند.
وصیت نامه شهید بنامعلی محمد زاده
پس ما هم بايد قدر چنين رهبر عزيزي را بدانيم و به نداي آن در هر زمان با جان و با تمام وجود از درون لبيك بگوييم و حال كه آن امام نايب بر حق وليعصر (ع) ميفرمايند كه امروز در رأس همه امور "جنگ" ميباشد و در بيانات اخيرشان فرمودند كه جبهه رفتن از اهم واجبات است و یا اينكه ميفرمايند جنگ، جنگ است و عزت و شرف ما در گرو اين جنگ ميباشد. يا اينكه ميفرمايند آن زمان هم اسلام در آخرين لحظات بود كه با شمشير حضرت علي(ع) و يارانش تمام كفر را ريشهكن میکرد ولي قرآنها را سر نيزه كردند.
و يك عده نادان شمشير روي حضرت كشيدند و ديگر ما نبايد گول بخوريم (البته مضمون صحبت امام اينطور ميباشد به نظر بنده) پس ديگر هيچ شك و ترديدي باقي نميماند مگر ما از ائمه عليهالسلام بالاتريم و يا عزيزتريم و يا هرگز چنين نبوده و نخواهدشد. آنان انسانهاي خاص خدا بودند و معصوم بودند و براي ما الگو و اسوه ميباشند. بايد هميشه آنها را براي خودمان الگو قرار دهيم چون آنان امامان ما بودند و حالا هم نائب آنها امام امت، رهبر كبير انقلاب اسلامي ميباشد. براي فرد خود ما الگو است و بايد از او كه وارث حسين (ع) است اطاعت كنيم. هزارو چهارصد سال پيش در كربلا امام حسين (ع) نداي "هل من ناصر ينصرني" سر ميداد. امروز هم فرزند وارث او امام خميني ميگويد ،و اين ندا را سر ميدهد. ما امت حزبالله بايد اهل كوفه نباشيم و امام خود را در برابر صف دشمنان تنها نگذاريم.
مادرم، اميدوارم در برابر مصيبت وارده مقاوم باشي. در برابر دشمنان اشك نريزي كه دشمنان خدا و انقلاب خوشحال شوند. خوشحال باش در مقابل دشمنان انقلاب اسلامي و از خدايت راضي و خوشنود باش و به درگاهش شكر كن كه قرباني تو را هم پذيرفت. براي امام حسين (ع) در روز عاشورا اشك بريز و فكر كن كه چگونه حضرت زينب(س) آن مصائب را متحمل شد و سالار كاروان شد و بعد از برادرش راه او را ادامه داد و تاج و تخت يزيد را برهم ريخت.
به مادران شهدا و اسرا و مفقودين بنگر و درون خود را آرامش ببخش و هر وقت دلت تنگ شد، به مزار شهدا برو و نگاه كن كه همه به نوبت خواهندرفت به سوي خدا و بايد آن را ببينيم و عبرت بگيريم.
به برادر و خواهرانم و بچههايم هم پدري كن و هم مادري. مادرجان! در زندگي، من هميشه باعث رنجش تو شدم و هميشه از طرف من ناراحت بودي. هميشه نگران بودي. حتي قبل از انقلاب هم زحمتهاي فراواني را تقبل نمودهاي. ولي چه كنم اي مادر مهربان! اي خسته روزگار! اي كه هميشه قلبت به خاطر رضاي خدا برايمان ميتپد! حالا وضعيت طوري است كه بايد به تكليفمان در اين موقعيت عمل كنيم و رهبر خود را تنها نگذرايم. مادر! رهبر ما خيلي حق بر گردن ما دارد. او بعد از هزار و چهارصد سال وارث امام حسين (ع) ميخواهد راه او را برود و بس.
در نبود من بنده حقير و گناه كار، هيچ ناراحت نباش. اشك بريز بر حضرت امام حسين(ع) و فاطمه زهرا(س). نماز بخوان و در نماز براي پيروزي رزمندگان، طول عمر امام امت و سلامتي مجروحين و جانبازان و آزادي اسرا و آمرزش ما را از درگاه خداوند بخواه.
همسر عزيزم! من هميشه در كنارت نبودم و بيشتر در جبهه بودم و تو هميشه با بردباري، مشكلات را تحمل ميكردي و كمبودها را با بزرگواري خودت پر ميكردي و به من روحيه ميدادي و جور مرا هم تحمل ميكردي. در مقابل مشكلات زندگي و تنهايي، كمر خم نميكردي و در زندگيات هميشه اضطراب و نگراني من و بچهها را داشتي. بچهها را بعد از خداوند به تو ميسپارم. خوب آنها را تربيت كن تا افراد سالم و صالح باشند. بگذار خوب درس بخوانند تا در خدمت اسلام و امام عزيز باشند و لحظهاي از تربيت آنها غافل مشو. همسرم! اميدوارم بتواني در مسئوليت سنگين با اميد به خداوند موفق باشي و نبود مرا نيز پر كني. كبري دختر خوبمان خيلي بزرگ شده و او به تو كمك خواهدكرد. او دختر فهميدهاي است و با سن كمي كه دارد خيلي از مسائل را خوب ميفهمد. او به خواهرش صغري و پسران عزيزم اكبر و علي اصغر عزيزم حتماً كمك خواهدكرد. بچهها در آينده جاي مرا پر خواهندكرد. اميدوارم كه تو همچنان كه در زمان من از هيچ چيزي براي آنها كم نگذاشتي، در غياب من نيز براي بچهها كم نگذاري. شما را به خداوند ميسپارم و اميدوارم اگر از من گناه و كوتاهي سرزده، مرا ببخشيد و براي من دعا كنيد.
امروز بر همه امت واجب است كه از امام خميني از جان و دل پيروي كنند. امر ايشان را واجبالامر و واجبالعين خود قرار دهند. دنيا گذرگاهي است كه مسافران آخرت بايد از آن براي آزمايش و امتحان عبور كنند و خود را در اين امتحان بيازمايند. امروزه قافلهسالار اين كاروان مردي از تبار حسين(ع) است كه با تمام وجود امت را رهبري و هدايت ميكند.
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت نامه شهید بنامعلی محمد زاده پس ما هم بايد قدر چنين رهبر عزيزي را بدانيم و به نداي آن در هر ز
وقتي حضرت امام ميفرمايند كه امروز در رأس تمام مسائل جنگ قراردارد، بر همگان حجت تمام است. سلاحها را برداريد و لباس رزم به تن پوشيد و عازم جبهه شويد. امروز لباس رزم بر تن هر مسلمان عزت و شرف است. هيهات كه فرصت ها را از دست بدهيد. امروز بهانهآوردن، در پيشگاه الهي محكوم و مردود است. امروز بايد از وارث حسين (ع) اطاعت كنيم و همچون اهل كوفه نباشيم كه امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند.
ـ خدايا بنده حقير و ذليلت با يك دنيا گناه به درگاهت آمده است و اگر تو جوابم ندهي و قبولم نكني و اگر بر اعمالمان مهر باطل زني، كجا بروم؟ جز تو اميدي ندارم و جز عشق تو عشقي در دل ندارم. خودت هم ميداني كه تنها براي رضايت تو قدم به اين سرزمين نهادهام.
ـ عزيزان! دنيا محل گذر است. همه مسافران آخرت بايد از آن ـ جهت آزمايش ـ عبور كنند. بايستي سعي شود در اين گذرگاه از امتحانات الهي سربلند و پيروز بيرون آييم.
- بارالها! به ما توفيق عنايت فرما كه از اين دنيا ـ يعني امتحانات دنيويـ سربلند و سرافراز بيرون آييم.
ـ خداوندا! به احترام نالههاي جانگداز مولود كعبه، يك لحظه ما را به حال خود وامگذار. بنامعلی محمد زاده
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب فعالیت امروز کانال هدیه به روح مطهر
#شهید_بنامعلی_محمدزاده
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
ان شاءالله شفاعتشون شامل حال تک تکمون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات.
🕊🍀🥀🕊☘🥀🕊☘🥀
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
وصیت نامه شهید بنامعلی محمد زاده پس ما هم بايد قدر چنين رهبر عزيزي را بدانيم و به نداي آن در هر ز
آخرین دلگویه مون :) 🥀
ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨
بمونید برامون 🙏
مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست
دعوت شده شهدا هستید😍❤️
آخرین قلم 🍃
التماس دعا🕊
پست آخر
شبتون شهدایی
•|سـرشرابریدنـدوزیرلبگفت
•|فداۍسرتسـرکھقـابلنـدارد
🌻___________
↳🥀🕊』
#تودعوتشدھیشهیدِبےسرۍ💌••