11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید علی قناعت
متولد 1345 از بندرانزلی
تاریخ شهادت :1362/8/1
نام عملیات :والفجر 4
محل شهادت : مریوان
گلزار شهدای بندرانزلی
زندگینامه بسیجی
🌷 شهید علی قناعت🌷
قسمت اول
─┅─🍃🌺🍃─┅─
شهید علی قناعت در سال ۱۳۴۵ در قریه میانده صومعهسرا بدنیا آمد.
به علت فقر ناشی از فشار رژیم به همراه خانواده به انزلی مهاجرت نمودند، او دوران دبستان را در مدرسه حافظ و دوران راهنمائی را در مدرسه سردارجنگل گذراند. او نوجوانی بود متواضع و روی مسائل اخلاقی تأکید فراوانی داشت با وجود سن کم سعی بر آن داشت که بیشتر مسائل را عمل کند او در خدمت به اسلام سر از پا نمیشناخت چنانکه در یکی از نوشتههایش میگوید:
اسلام کارخانه انسانسازی است و هر کارخانهای که میتپد استعمار سعی میگند که آن را از کار بیندازد شهید مطیع ولایت فقیه بود چنانچه یک روز سخنان امام را نمیشنید یا وقت نداشت سعی میکرد که آن را ضبط کند تا در مواقع بیکاری از آن استفاده بعمل آورد. او همراه با درس حدود یکسال در بسیج انزلی و ۳ ماه در بسیج رضوانشهر بود از آنجا که جبهه داخلی را همانند جنگ با کفار میدید برعلیه منافقان در درگیریهای رضوان شهر و آبکنار شرکت میجست. بارها میشد که به همین خاطر شبها به منزل نمیآمد و اگر شبی در منزل حضور داشت سعی میکرد کارهای تبلیغاتی مسجد محل و انجمن اسلامی مدرسه را انجام دهد و یا به همراه برادران دیگر شعارهای منافقان را در روی دیوار کوچه پس کوچه ها پاک میکرد ─┅─🍃🌺🍃─┅─
قسمت دوم زندگینامه
🌷شهید علی قناعت 🌷
شهید قناعت برای رفتن به لبنان ثبت نام نمود اما به علت فرمان امام که باید از راه گرفتن کربلا به قدس برویم از اینکار منصرف شد تا سرانجام به آرزوی دیرینه رسید به همراه دیگر برادران پس از آموزش عازم جبهه مریوان شد و حدود ۵ ماه در آنجا ماند و بعد از مدتی به انزلی برگشت.
اما روح بزرگ او یارای مقاومت در این دنیای تنگ را نداشت و پس از ۲۵ روز عازم جبهه جنوب شد در نامههایی که مینوشت توصیه زیادی به رفتن نماز جمعه دعای کمیل و دعای توسل داشت.
در هر نامهاش حدیثی مینوشت علاقه زیادی به حدیث داشت او در خاطرات خود از جبهه چنین مینویسد:
📝 دیشب پنجشنبه ۶۲/۶/۳ برای نماز جماعت به مسجد رفتیم اولین شبی بود که آنقدر جمعیت آمده بود شاید آن صحنهها قسمتی از بهشت را به ما نشان میداد.
📝بوی عطر اطراف مسجد را گرفته بود بخدا چشمانم پر از اشک شد با چه خلوص نیتی نماز میخواندند اینجا انسان از مادیات دور میشود و برعکس به معنویات نزدیکتر میگردد
📝 البته حقیر در میان این جمعیت که در کشتی نشستهاند گناهکاری است که خود را غالب کرده چون خداوند به آنها رحمت میدهد و من هم استفاده میکنم.🥀
🌹سرانجام آن مرغ باغ ملکوت از عالم خاک که قفسی بود بسوی جایگاه ابدیش پرواز کرد و در تاریخ ۶۲/۸/۱ به همراه چندتن دیگر از برادران بر اثر اصابت ترکش مین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌹
روحش شاد
یادش گرامی
زندگینامه بسیجی شهید علی قناعت
شهید علی قناعت در سال 1345 در قریه میانده صومعهسرا بدنیا آمد به علت فقر ناشی از فشار رژیم به همراه خانواده به انزلی مهاجرت نمودند،
او دوران دبستان را در مدرسه حافظ و دوران راهنمائی را در مدرسه سردارجنگل گذراند. او نوجوانی بود متواضع و روی مسائل اخلاقی تأکید فراوانی داشت با وجود سن کم سعی بر آن داشت که بیشتر مسائل را عمل کند او در خدمت به اسلام سر از پا نمیشناخت چنانکه در یکی از نوشتههایش میگوید
اسلام کارخانه انسانسازی است و هر کارخانهای که میتپد استعمار سعی میگند که آن را از کار بیندازد،
مطیع ولایت فقیه بود چنانچه یک روز سخنان امام را نمیشنید یا وقت نداشت سعی میکرد که آن را ضبط کند تا در مواقع بیکاری از آن استفاده بعمل آورد.
او همراه با درس حدود یکسال در بسیج انزلی و 3 ماه در بسیج رضوانشهر بود از آنجا که جبهه داخلی را همانند جنگ با کفار میدید برعلیه منافقان در درگیریهای رضوانشهر و آبکنار شرکت میجست بارها میشد که به همین خاطر شبها به منزل نمیآمد و اگر شبی در منزل حضور داشت سعی میکرد کارهای تبلیغاتی مسجد محل و انجمن اسلامی مدرسه را انجام دهد و یا به همراه برادران دیگر شعارهای منافقان را در روی دیوار کوچه پس کوچه ها پاک میکرد .
وی برای رفتن به لبنان ثبت نام نمود اما به علت فرمان امام که باید از راه گرفتن کربلا به قدس برویم از اینکار منصرف شد تا سرانجام به آرزوی دیرینه رسید به همراه دیگر برادران پس از آموزش عازم جبهه مریوان شد و حدود 5 ماه در آنجا ماند و بعد از مدتی به انزلی برگشت.
اما روح بزرگ او یارای مقاومت در این دنیای تنگ را نداشت و پس از 25 روز عازم جبهه جنوب شد در نامههایی که مینوشت توصیه زیادی به رفتن نماز جمعه دعای کمیل و دعای توسل داشت در هر نامهاش حدیثی مینوشت علاقه زیادی به حدیث داشت او در خاطرات خود از جبهه چنین مینویسد: دیشب پنجشنبه 3-6-62 برای نماز جماعت به مسجد رفتیم اولین شبی بود که آنقدر جمعیت آمده بود شاید آن صحنهها قسمتی از بهشت را به ما نشان میداد بوی عطر اطراف مسجد را گرفته بود بخدا چشمانم پر از اشک شد با چه خلوص نیتی نماز میخواندند اینجا انسان از مادیات دور میشود و برعکس به معنویات نزدیکتر میگردد البته حقیر در میان این جمعیت که در کشتی نشستهاند گناهکاری است که خود را غالب کرده چون خداوند به آنها رحمت میدهد و من هم استفاده میکنم.
سرانجام آن مرغ باغ ملکوت از عالم خاک که قفسی بود بسوی جایگاه ابدیش پرواز کرد و در تاریخ 1-8-62 به همراه چندتن دیگر از برادران بر اثر اصابت ترکش مین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
،🌿،،،🥀🌿،،،🥀🌿،،،🥀🌿،،،🥀🌿
فرازی از نامههای شهید علی قناعت
📝....در نامهات نوشته بودی چه میخواهی که مادر از مشهد مقدس برایت بیاورد بگو سلامتی شما هیچ، ...تنها چیزی که میخواهم رضایت اوست چون در این راهی که قدم گذاشتهام باید جان بدهیم.
زیرا اسلام عزیز احتیاج به خون دارد اگر به این درخت انقلاب خون ندهیم خشک میشود به مشهد که رفتی از طرف من به امام عرض سلام کن و بگو که آقا پسری دارم میخواهد برود کربلا از خدا بخواه که پسرت به پیش حسین برود نمی دانید که زائر حسین اینجا شهید میشود زیرا دیوانه حسین نمی تواند خود را نگهدارد و هم چنین از طرف من از آقا امام رضا شفاعت بگیر .
خدایا دلی ده که جای تو باشد🌷قرآن اسلام در آن جائی باشد
دلم اصغر است و رهبر کبیر🌷هر چند کبیر باشد در دلم جائی باشد
یا رب آرزو و امید دارم بلا🌷یکی این بود که کی باز شود کربلا
🥀،🌿،،،🥀🌿،،،🥀🌿،،،🥀🌿،،،🥀🌿
آخرین نامه پاسدار شهید علی قناعت که دو روز قبل از شهادت برای خانوادهاش نوشته شده است.
به نام الله ، بیاد الله و برای الله
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک یا ثارالله
السلام علیک به رهروان راه حسین (ع) و رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران.
بارالها: فقط ترا میپرستم و به جز تو کسی را نمیتوانم بیابم زیرا که توئی ملک السماوات و الارض، ایاک نعبد و ایاک نستعین فقط ترا مییپرستم و از تو یاری و مدد میخواهم که مرا به راه راست خودت که اولیاء الله رفتند هدایت کنی و ما را ثابت قدم و ایمان قوی عنایت فرمای و ما را از وسوسه شیطان و عذاب آتش دور نگهدار (آمین یا ربالعالمین)
حال که این نامه را مینویسم وای وای حسین رزمندگان بلند است در شهرها مردم شب عاشورا و روز عاشورا را دسته میگیرند و به این مسجد و آن مسجد میروند ولی رزمندگان از یک سنگر به سنگر دیگر میروند در عاشورا حسین علی اکبر داد اصغر شش ماهه داد قاسم در زیر سم اسبهای کافران به شهادت رسید و در اینجا قاسمهای زمان ما به زیر تانک کافران به شهادت میرسند در صبح عاشورا میدانم که فردا صبح عاشورا عده کثیری آش میدهند
ولی بنگر به جبههها که برادران به حسین (ع) سر هدیه میدهند خون میدهند تا شاید دستهایشان به حرم مقدس او بخورد چند روز پیش در رادیو آقای قرائتی سخنرانی میکرد یک جمله جالبی فرمود: گفت کسانی هستند که جسمشان زنده است ولی روحشان مرده و کسان دیگر هستند که جسمشان مرده ولی روحشان زنده است من از آنانی هستم که روحم مرده ولی جسمم زنده است آنقدر گناهکارم که خجالت میکشم سینه برای امام حسین بزنم .
کربلا کربلایی میخواهد و حسین زائر حسین و زائر حسین عاشق است و عاشق نباید سر دربدن داشته باشد، و این را بدان که من زائر حسینم و عاشقم و هیچ موقع تا عاشق معشوق خود را نبیند ماموریتش تمام نمیشود من دیگر بچه انزلی نیستم دیگر به من نگوئید بچه انزلی، من بچه کربلایم، باید بروم به شهرستانم کنار قتلگاه آن آقا و بگویم که ای آقا به پیامت لبیک گفتم.
امیدوارم که از این حرفها ناراحت نباشید و یادی از محرم و یادی از حسین (ع) و عزیزانش را بکنید از خواهرانم میخواهم همانند زینب همیشه در صحنه باشند از خداوند میخواهم که ایمانم را زیاد کند تا همانند حسین و یارانش روز در صحنه نبرد و شب را همانند امیرالمؤمنان در حال سجده باشم خداوند همه ما را هدایت کند واقعاً احتیاج به چراغ هدایت خداوند داریم عدهای از برادران ما که عاشق حسین بودند رفتند چقدر خوب بود که محرم را در کنار قتلگاه اباعبدالله برقرار میکردیم ترا بخدا دعا کن هرچه زودتر به کربلا برویم و یا خدای ناکرده آگر نرفتیم آرزویم که شهادت است سعادتش را داشته باشم.
به روی سینه و پشت بسیجی
نوشته یا زیارت یا شهادت
باز هم بر زبانم هست که اماما، پیام از تو، خون از ما، جان از ما، این جان ناقابل را بخدا هدیه میکنم و خونمان را به زیر درخت انقلاب میریزم تا رشد کند و خلاصه حسین نیست ولی حسین زمان خمینی بتشکن است تا او را یاری بکنیم 14 قرن پیش حسین در چنین شبی فریاد کشید هل من ناصر ینصرنی، بجز 72 تن کسی نبود بگوید لبیک ولی حال میلیونها انسان به 72 تن امام حسین افزوده شدند تا انشاالله پرچم خونین اسلام را در بزرگترین قله جهان به اهتزاز درآوریم.
اما راجع به آمدنم این را بدانید و میدانم که از من بهتر بلدید که انسان وقتی به جبهه وارد میشود تا خدا را ببیند دیگر احتیاج به دیدن پدر و مادر و خواهر و برادر ندارد، شاید این آخرین نامهام باشد و دیگر نتوانم بنویسم اگر دوستانم سراغ مرا گرفتند اول سلام و دوم از قول من به آنها بگو که جبهه بیایند، دوست میخواهم که همرزم باشد.
نام علی است دعا کن تا علی گونه باشم
خدایا گل نیستم خارم مکن دعا کن تا به آرزویم برسم
متن نوشته شده در تاریخ 20-7-62 در کامیاران و 28-7-62 در شب عاشورا در مریوان (دو روز قبل از شهادت). تاریخ شهادت 1-8-62
پرسید یکی که عاشقی چیست؟
گفتم که چو ما شدی بدانی